اي غم اگر چه عهد تو بشكسته ام به مي
نازم ترا كه بر سر پيمان نشسته اي
اي اشك هر چه ريزمت از ديده زير پا
بينم كه باز سر مژگان نشسته اي
Printable View
اي غم اگر چه عهد تو بشكسته ام به مي
نازم ترا كه بر سر پيمان نشسته اي
اي اشك هر چه ريزمت از ديده زير پا
بينم كه باز سر مژگان نشسته اي
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخي و خوشي و زشت و زيبا بگذشت
پنداشت ستمگر كه جفا بر ما كرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت
خوشا عشق و خوشا عهد خوش عشق
خوشا آغاز سوز آتش عشق
اگر چه آتش است و آتش افروز
مبادا كم كه خوش سوزيست اين سوز
بیا ساقی ! طنین نای من باش
رفیق خلوت شبهای من باش
بیا ساقی که من هم اهل حالم
هم اهل حالم و هم بی خیالم
صف مژگان تو دانم ز چه پيوست به هم
دادهاند از پي تاراج دلم دست به هم
بس كه در سر هوس روي تو دارد ديده
پشت سوي من و رو سوي تو دارد ديده
هرگز حضور حاضر غايب شنيدهاي
من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است
پيش رخ تو اي صنم كعبه سجود ميكند
در طلب تو آسمان جامه كبود ميكند
شمع مىسوزد و پروانه به دورش مغرور
من که مىسوزم و پروانه ندارم چه کنم
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
درپرده اسرار فنا خوا هی رفت
می نوش ندانی از کجا امده ای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت