درون جاده ها دیگر کسی نیست
برای این دلم ، دلواپسی نیست
تمام غنچه ها در باد مردند
برای درد گل ، یاری رسی نیست
هزاران لشکر ازغم قصد دل کرد
اگر باشی تو ، این لشکر خسی نیست
فعلا با اجازه
Printable View
درون جاده ها دیگر کسی نیست
برای این دلم ، دلواپسی نیست
تمام غنچه ها در باد مردند
برای درد گل ، یاری رسی نیست
هزاران لشکر ازغم قصد دل کرد
اگر باشی تو ، این لشکر خسی نیست
فعلا با اجازه
توفانها
در رقص ِ عظيم ِ تو
بهشکوهمندي
نيلبکي مينوازند،
و ترانهي ِ رگهايات
آفتاب ِ هميشه را طالع ميکند.
بگذار چنان از خواب برآيم
که کوچههاي ِ شهر
حضور ِ مرا دريابند.
دستانات آشتي است
و دوستاني که ياري ميدهند
تا دشمني
از ياد
برده شود.
پيشانيات آينهئي بلند است
تابناک و بلند،
که خواهران ِ هفتگانه در آن مينگرند
تا به زيبائيي ِ خويش دست يابند.
دو پرندهي ِ بيطاقت در سينهات آواز ميخوانند.
تابستان از کدامين راه فرا خواهد رسيد
تا عطش
آبها را گواراتر کند؟
تا در آئينه پديدار آئي
عمري دراز در آن نگريستم
من برکهها و درياها را گريستم
اي پريوار ِ در قالب ِ آدمي
که پيکرت جز در خُلوارهي ِ ناراستي نميسوزد! ــ
حضورت بهشتيست
که گريز ِ از جهنم را توجيه ميکند،
دريائي که مرا در خود غرق ميکند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.
و سپيدهدم با دستهايات بيدار ميشود
موفق
در کنج دماغم مطلب جای نصيحت
کاين گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طور عجب لازم ايام شباب است
salam
تا دست ِ تو را به دست آرم
از کدامين کوه ميبايدم گذشت
تا بگذرم
از کدامين صحرا
از کدامين دريا ميبايدم گذشت
تا بگذرم.
روزي که اينچنين به زيبائي آغاز ميشود
]به هنگامي که آخرين کلمات ِ تاريک ِ غمنامهي ِ گذشته را با شبي که
در گذر است به فراموشيي ِ باد ِ شبانه سپردهام[،
از براي ِ آن نيست که در حسرت ِ تو بگذرد.
تو باد و شکوفه و ميوهئي، اي همهي ِ فصول ِ من!
بر من چنان چون سالي بگذر
تا جاودانهگي را آغاز کنم
سلام محمد.خوبی؟
من فعلا بای
من بنده چشم مست پر خواب توام","آن دم كه چنان و اين چنين مي افتي"
قربانت
مرسی
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟
دورها آوائیست که مرا میخواند
آری
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
کی زمان آن فرا می رسد که همهء روزم
همان دمی باشد که
در سراپردهء تو بیارامم
بر بستری از عطر گل ها .
تو غنوده باشی و من بانگ برآورم :
ای نازنینِ ماه سیما
ای ابروکمانِ نیک خو !
مهربان باش با من !
آه ! کی می رسد آن زمان ؟ ..
نه بوی عشق از این روزگار می آید
نه فیض ناله ای از این دیار می آید
چو کودکان دل خود تا به کی فریب دهم؟
غبار خانه بیفشان که یار می آید
دیگه اشکم، برام میگه، حرفارو خوب میدونه
رفتن تو که دیگه واسم، اشکی نمونده
نمی دونم، کجا رفتی چرا رفتی
توی تلخی وجودم، مثل این اشکای شورم
توی این وحشت تنها، میدونم فردا میمیرم
وقتی یاد تو نباشم، دیگه از زندگی سیرم
مثل این اشکای پیرم، میدونم فردا میمیرم...