دلا خو كن به تنهايي كه از تن ها بلا خيزد
سعادت ان كسي دارد كه از تن ها بپرهيزد
Printable View
دلا خو كن به تنهايي كه از تن ها بلا خيزد
سعادت ان كسي دارد كه از تن ها بپرهيزد
در پشت کسالت های تنهایی
من است که من را می طلبد
بعد از این همه بعدها، پشت تو بودن
در فاصله ای که حقیقت مرز تاریکیست تا داشتن تو
و آسمان
که همیشه به داستان زندگیم آشناست
همچون دلِ آشوب زده ام
...می گرید
و سپس بس می کند
ابرهایش را در هم فرو می برد
:می اندیشد
"ای کاش همیشه در خواب بودم"
ملكا زكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي
نروم جز به همان ره كه تو ام راهنمايي .
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
تو شدی قصه عشق
وقتی عاشقی نبود
تو سرآغاز منی
از همیشه تا هنوز
تو سرآغاز منی
مثل خورشید واسه روز
یکی بود یکی نبود
تو شدی قصه عشق
قسم می دم تو را همراز تو هم آغاز و هم پرواز
تو ای ماه و تو ای دریا تو ای زیبا حلالم کن
نوشتم زیر نور ماه برایت آخرین مصرع
اگر خوب یا که بد بودم ببخش من را حلالم کن
نكن كاري كه بر پا سنگت ايو
جهان با اين فراخي تنگت ايو .
وای چه سخت است
نتوان راز دل را داد زدن
بغض هر نفس را اندکی فریاد زدن
وای چه سخت است
دلی را به عشق کسی دار زدن
نزن بر سر ناتوان دست زور
كه روزي درافتي به پايش چو مور ....
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بودم
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
راهيست راه عشق ...........