هــــرچه چشمهایــــــم را بازتر می كنـــم
نمیــــــــــ بینمتــــــــــــ
آنقـــدر دوری ..
كــــه تــــــــو را
تنهـــــــا با چشمهای بستــهــــــــ میتوان دید ..
سعید خدابخشی
Printable View
هــــرچه چشمهایــــــم را بازتر می كنـــم
نمیــــــــــ بینمتــــــــــــ
آنقـــدر دوری ..
كــــه تــــــــو را
تنهـــــــا با چشمهای بستــهــــــــ میتوان دید ..
سعید خدابخشی
عبــــــــــــور ، یعنـــی:
لحظـــهــــ هایی کــــه میروی؛
ســــــالهایی کـــــــه میمانـــــــــــم ..
پژمـــان الماسیــــــ
کاش امشب باران می بارید
و تا سحر ، زیر قطره های باریده
زیر آسمان آواز می خواندم
کاش باران می بارید
و قلبم را می شست ، از ذره ذره غم های خاک گرفته
کاش باران می بارید ، تا با بوی خاک آرام بگیرم
دلم می خواست ، امشب باران با من بود
تا شادیم را با او قسمت کنم ...
امشب اندکی شادم ...
«تمام شد همه چيز!»
گذاشت گوشي را.
و طبق عادت معمول
رعد و برق گرفت.
دريچه را بستم
كه حسّ ابري توي اتاق
در نرود.
و گاز را بستم
كه آب كتري روي اجاق
سر نرود.
هواي پنجره
خاكستري خيسي بود.
خطي كشيدم بر شيشه
دستم ابري شد.
«تمام شد همه چيز؟»
گذاشت گوشي را و
در خودش سر رفت...
حیف نیست
بهار باشد
تو نباشی
....
زندگی!
چقدر سر به سرم می گذاری
خودی به نظر می رسی
با تو که قهر می کنم می فهمم که مرا نمی شناسی
حیف نیست
بهار
از سر اتفاق بغلتد در دستم
آن وقت
تو نباشی!
آیا چندان مهربان نبود با تو این سال کهنه ی از نفس افتاده
آیا دریغ داشت از تو مائده های زمینی را؟
شادی های زندگی و دلخوشی ها را؟
اما تو را نشاید که کینه اش به دل گیری
در می گذرم از گناهانش و سبک بال می یابم خود را ،
زیرا در گذر شتاب ناک روزان و شبانش
اگر چه برایم زخم های تازه ارمغان آورد
اما گرد فراموشی پاشید بر زخم های کهنه ام
از " پل لارنس دانبار" شاعر افریقایی-امریکایی، کتاب " عاشقانه هایی برای عشق، صلح و آزادی"
چه فایده؛ من اگر
زیباترین شعرهای عالم را بسرایم!!
و تو با حجب و حیایی دخترانه
فقط بگویی: خیلی قشنگ اند!
وقتی كه چشمهای تو ...
... قشنگتر از شعرهای من هستند !!
و من هیچوقت نتوانسته ام!!
چشم در چشم تو بدوزم و بگویم:
خیلی قشنگ اند!
بی اختیار دلتنگت می شوم این روزها
این روزها که نیستی...
این روزها که نیستم...
این روزها که میگویند بهار، اصلا بهار نیست
اگر بیایی بهارم شروع میشود.....
داشتــــــم
به این محــــــال می اندیشیدم
که آیا می شود
با یکــــــــ پیاله آبــــــــــــ
فقط یک پیاله آبــــــــــــ
یکــــ عمــــــــــر زنده مانـــــــد ؟!!
ناگاه چشمم
به ماهی ِ قرمز تـــوی پیاله
خیــــــــــره مانــــد
"مازیار مهدوی فر"
آهستـــــــــه
فتــــح کرده ای
با چشمهایتــــــ
هرچـــه داشته امــــــ را;
حالا
تمام جهــــــان من
مستعمره ی توستـــــــــــ
"فرامرز نظرپـــور"
فرش قرمزتـــــ را جمـــع کن
او را دیـــــــدم
در بــــــــاغ دور
به دنبال
پروانـــــه ها می گشتــــــــــ
"مهناز چالاکــی"
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو دمید...
نمی آیـــــی
تــــــا
بدانـــــی
بلنــــد شده اند
لکه های سیـــــــاه
از درون ِ روشنــــــــی;
بیا تا خاکــــــــ باغچه را عوض کنیــــــــم
"مهناز چالاکـــی"
این شهر ..
شهر ِ قصه های مادر بزرگ نیست ..
كه زیبا و آرام باشد ..
آسمانش را ..
هرگز آبی ندیده ام ..
من از اینجا خواهم رفت ..
و فرقی هم نمی كند ..
كه فانوسی داشته باشم یا نه ..
كسی كه می گریزد ..
ازگم شدن نمی ترسد .. / .
رسول یونان.نقل قول:
با یه جستجوی ساده در گوگل اسم شاعر رو پیدا خواهید کرد.
و بههمون سادگی [با جستجوی کلمات کلیدی] میشه فهمید شعر توی تاپیک قبلا قرار داده شده یا نه.
اونقدر که بهنظرم اولی مهمه دومی نیست؛ حیف این مجموعه بدون اسم جمعآوری بشه.
+ آقای رسول یونان گمنام نیستن البته. : )
++
در این هفت سین مختصر
گندم می کارم
آن قدر که تمام سال از سفره
نان
درو کنیم.
خانم سودابه امینی
1
گووشِ فلک را کَر کردهای با سکوتهات!
"هایی" بزن،
"هوویی" بگو
بگذار دوباره بچرخد فلک!
2
دارد بهار میشود
گلفروشهای دورهگرد
بنفشه جار میزنند.
کدام پرستو
بذر تو را هدیه خواهد آورد؟
3
دو ضلعِ یک زاویهایم انگار،
هرچه پیش میرویم
دوورتر میشویم.
بیا به ابتدایِ عاشقی برگردیم!
رضا کاظمی
baroun82.persianblog.ir
مردی به یاد تو پیوسته عاشق است
هر لحظه در کنار منی عاشقانه تر
با قلب عاشق و بدنی عاشقانه تر
بر التهاب سرخ تنت نقش می زند
هر روز طرح پیرهنی عاشقانه تر
از عادت حضور تو سرشار می شوم
بغض مرا که می شکنی عاشقانه تر
مردی به یاد تو پیوسته عاشق است
در خاطرم و جود زنی عاشقانه تر
تکرار شو حوالی دستان خسته ام
شاید مرا رقم بزنی عاشقانه تر
از وقتــــــی که رفتی
شبـــــ ها با خودم حرفـــــــ می زنم
در خوابــــــــ
مانده امروزهــــــا را چه کنمـــــــ
"حسین سلیمانی"
کـــــــاش
پــــــــرده می فهمیـــــد
تا وقتـــــی
پنجره بــــــاز استــــــ
فرصتـــــــ
رقصیدن دارد
دست هایم خالی می روند
خالی می آیند
سیب ها مسلمان شده اند...
ازآجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !
لب هایتـــــــــــ بوی ِ سیب میدهـد
میخـواهی آدمـــــم کنی ؟!
قهـــوه اتــــــــ را بنــوش و باور کــن ،
مـــن به فنجــان تــو نمی گـــنجمــــ !!
هیچ مردی نمیخواهد
عاشق زنی شود
که در سیرک کار میکند
از آن زنها که باید روی طناب راه بروند
عاشق زنی شود
که هر لحظه ممکن است سقوط کند
و اگر سقوط نکند
هزارها نفر برایش
کف میزنند
سارا محمدی اردهالی
خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه
یكی با چشمای نازش دل كوچیكمو لرزوند
یكی با دست ناپاكش گلای باغچمو سوزوند
تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو
خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو كه بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی
تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم
خداحافظ گل پونه . كه بارونی نمی تونی
...طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ .....!
حالا چه فرقی می کند
گيرم باران نبارد
و ابرها هم در رويای خاکستری خود
پرسه بزنند-
مرد پنجره را بست و گريست...
يک نفر داشت تمام آسمان را
توی چشمان اش می برد-
خدا گويد:
توای زيباترازخورشيد زيبايم،
تو ای والاترين مهمان دنيايم،
بدان آغوش من بازاست،
شروع كن !
یک قدم باتو ؛ تمام گامهای مانده اش بامن
بار الها ..
تخم عشق را در دل جانان بکار
عاشقان را با خودت مأنوس ساز
درد دوری از دل دلدادگان بیرون بساز
عشق را سامان بده
عشق را از نو بساز
:40:
نه این دروغ کوچک میتواند
روشنی بخش شبانه هایم باشد
نه معشوقه ای دارم
که صورتش را به او تشبیه کنم
به ماه بگویید
فقط
ماه باشد...
افسوس
سيب ها که برسند
هياهوی کرم ها
باغچه را پر خواهد کرد...
برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم،
دست نوازش بر سرش میکشم، میگویم: «غصه نخور، میگذرد …»
برای دلم، گاهی پدر میشوم،
خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی ….»
گاهی هم دوستی میشوم مهربان، دستش را میگیرم، میبرمش به باغ رویا …
….
خودم از دست من خسته ست..
دنياي غريبي ست ...
به يكي كه دست مي دهي
ميداني كه دير يا زود،
از دستش مي دهي ...
فاصله
یا
تو
چه فرقی می کند ؟
هر دو مرا یاد یک چیز می اندازند
تنهایی .........
م . محمدی مهر
می خواهم وارونه زندگی کنم
می خواهم حرف مردم
باد ِ هوا
شود ...../.
حال زمین بد است
وقتی که ابر هم
همدست پلک توست....
من با چشمانی نمور
زندگی را
به سلیقه چشمانت چیده ام
تواما هنوز
بوی دلتنگی میدهی...
از جدایی
نمیترسم
ازاین میترسم
که کسی در کاسه گدایی من
عشقی بیاندازد...
چون مه برتمام من نشستی
فرورفتی بر ثانیه های نبضم
هروقت گریه می کنی
مرا باران می گیرد.
گـل یا پــوچ؟
دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن
بگذار فقط تصــــــور کنم ..
که در دستانتــــ
برایـــم کمی عشق پنهـــان است ..
ای یار
آسوده بخوابــــــ ..
دیگر بند گهـــواره ی شبانهــــ ام را
از نفســت باز کــرده ام
سهـــم من از تو
همــان نباید هاسـت ..