ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبح و ز سيل اشك به خون بنشسته بالشم
پروانه را شكايتي از جور شمع نيست
عمريست در هواي تو مي سوزم و خوشم
Printable View
ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبح و ز سيل اشك به خون بنشسته بالشم
پروانه را شكايتي از جور شمع نيست
عمريست در هواي تو مي سوزم و خوشم
مرا چشمیست خون افشان زدست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش رویست و مشکین سایه بان ابرو
سلام به همه
و به دنبال آسمانی آبی تر
مردمانی مهربانتر
عاشقان پاکباخته
میگشتیم
ولی افسوس
که آسمان همه جا تیره تر است
دلها سنگی
همه با هم قهرند
دوستان، همه با فاصله اند
همه حدی دارند
همه مرزی دارند
عشق بی همتا را
دگر نمی ستایند
سلام
شب به خیر
داني كه به ديدار تو چونم تشنه ،
هر لحظه كه بينمت فزونم تشنه
من تشنه آن دو چشم مخمور تو ام ،
عالم همه زين سبب به خونم تشنه
شب شما هم
هردركه زنم,صاحب آن خانه تويي,تو
هرجا كه روم, پرتو كاشانه,تويي, تو
در ميكده و ديركه جانانه توي,تو
مقصودمن از كعبه و بتخانه تويي, تو
مقصود تويي, كعبه و بتخانه بهانه
هزاردستان به چمن دوباره آمد به سخن
که ای خسته از رنج دی ببین جشن گل های من
بکن دل ز نقدینه ی جان بنه در کف می فروش
کنار گل و لاله دو جامی بزن
بنوش و چشم از مهر و مه بپوش
مکش منت آسمان به دوش
مده دست (و) با دست بی نمک
نمک جز لب بانمک نمک جز لب بانمک
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
باغی از میوه خدا داده چرا من نخورم
کفش حوا همه جا تا به ابد بر پایم:
این همه آیه نخوان هیچ من آدم نشوم
دزد بی رحم لب ناز تو بی تقوایم
خانه ام فرش هوس، سقف دروغین دارد
چار دیوار ترک خورده ای از حاشایم
ما سرخوشان مست دل از دست داده ايم
همراز عشق و همنفس جام باده ايم
بر ما بسي کمان ملامت کشيده اند
تا کار خود ز ابروي جانان گشاده ايم
چون لاله مِي مبين و قدح در ميان کار
اين داغ بين که بر دل خونين نهاده ايم
من و تو ساقه یک ریشه هستیم
نهال نازک یک بیشه هستیم
جدایی مان چه بار آورد ؟ بنگر
شکسته از دم یک تیشه هستیم