تو با خداي خود انداز کار و دل خوش دار
کـه رحـم اگر نکـند مدعي خدا بکـند
بسوخـت حافـظ و بويي به زلف يار نبرد
مـگر دلالـت اين دولتـش صـبا بکـند
سلام پایان عزیز:
ممنون
کم پیدا؟
Printable View
تو با خداي خود انداز کار و دل خوش دار
کـه رحـم اگر نکـند مدعي خدا بکـند
بسوخـت حافـظ و بويي به زلف يار نبرد
مـگر دلالـت اين دولتـش صـبا بکـند
سلام پایان عزیز:
ممنون
کم پیدا؟
در كنج دلم عشق كسي خانه ندارد
كس جاي در اين خانه ي ويرانه ندارد
دل را به كف هر كه دهم باز پس آرد
كس تاب نگه داري ديوانه ندارد
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود
در بزم جهان جز دل حسرت كش ما نيست
آن شمع كه مي سوزد و پروانه ندارد
در انجمن عهد فروشان ننهم پاي
ديوانه سر صحبت فرزانه ندارد
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
مي بايد اين نصيحت كردن به دلستانان
دامن زپاي برگير اي خوبروي خوشرو
تا دامنت نگيرد دست خداي خوانان
من ترك مهر اينان درخود نمي شناسم
بگذارتا بيايد بر من جفاي آنان
روشن روان عاشق از تيره شب ننالند
داند كه روزگردد روزي شب شبانان
نه بشنود سخن از من، نه عذر بپذيرد
ز من، توقّع بس جابرانه ای دارد
تمام عمر، وجودم بدست دل بوده است
مگر نه اوست که در سينه، لانه ای دارد؟
در كار گلاب و گل حكم ازلي اين بود
كين شاهد بازاري وان پرده نشين باشد
آن نيست كه حافظ را رندي بشد از خاطر
كين سابقه پيشين تا روز پسين باشد
eival saye
در اوج تنهاييم انجا که غمی نهان فرمانروایی می کند
در جايی فراسوی بايد ها و نبايدها خودم را در دیگران گم کرده ام
در بودن ها و نبودن ها وخواستن هايم چاره جويی ميکنم که ناگه به فرياد سکوت بر می خيزم
سکوت نجوا نمی کند سکوت بلوا ميکند خودم را در درونش می يابم ولی هر چه از چهار راه آرزو ميگذرم به نقطه چينی از نقطه چين ره می يابم
فريادش چون به اوج ميرسم به قعرم ميکشاند
در آنجا سکوتم را فرياد سکوت می شکند
دلا دیشب چه می کردی
تو در کوی حبیب من
اللهی خون شوی ای دل
تو هم گشتی رقیب من
شب صحبت غنیمت دان
که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون
بسی لیل و نهار آید
سلام