هر چه ميخواهي بكن چشمهاي تو مال من است
نگو نه
بگذار دستهای تو را بهانه کنم
برای آشتی با غزل
هر چند حدیث ما-من و قلم-
حدیث زخم و دشنه است
و ارادتی که جز با خون به وصلت نمی رسد
Printable View
هر چه ميخواهي بكن چشمهاي تو مال من است
نگو نه
بگذار دستهای تو را بهانه کنم
برای آشتی با غزل
هر چند حدیث ما-من و قلم-
حدیث زخم و دشنه است
و ارادتی که جز با خون به وصلت نمی رسد
دل دیوانه ام دیوانه تر شید
خراب خانه ام ویرانه تر شید
کشم آهی که گردون بسوجوم
که آه سوته دیلان کارگر شید
هر آن باغی که سروش ..... بید
مدامش باغبون خونین جگر بید
بباید کندنش از بیخ و از بن
اگر بارش همه لعل و گهر بید
ز هجرانت هزار اندیشه دیرم
همیشه زهر غم در شیشه دیرم
ز ناسازی بخت گردش چرخ
فغان و آه و زاری پیشه دیرم
ملکــــا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهـــنمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سـزایی
يا چشم نمي بيند يا راه نمي داند
هركو به وجود خود دارد زتو پروايي
ديوانه عشقت را جايي نظر افتاده است
كانجا نتواند رفت انديشه دانايي
گويند رفيقانم در عشق چه سر داري
گويم كه سري دارم درباخته در پاپي
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شايد به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
دو سه روز که دلم بدجوری هواتو کرده
باز دوباره هوس گرمی نگاتو کرده
چندشبه که باز دوباره تو به خوابم نمیای
تو سراغ این دل خونه خرابم نمیای...
یاد باد آنکه نیاورد ز من روزی یاد شادی آنکه نبودم نفسی از وی شاد
شرح سنگین دلی و قصه شیرین باید که بکوه آید و برسنگ نویسد فرهاد
گر بمرغان چمن بگذری ای باد صبا گو هم آوای شما باز گرفتار افتاد
دوباره روز عاشقی یادم آمد
هوای دلگیر غریبی یادم آمد
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
بقول دشمنان بر گشتی از دوست
نگردد هیچکس با دوست دشمن
ببار ای شمع اشک از چشم خونین
که شد سوز دلت بر خلق روشن
مکن کز سینه ام آه جگر سوز
بر آید همچو دود از راه روزن
ناز كن تا ميتواني غمزه كن تا ميشود
دردمندي را نديدم عاشق اين تاز نيست
امام خميني(ره)
سلام دوستان حالتون چطوره؟
سلام آقا جلال حال شما؟
چقدر بايد اين دفعه تبريك بگم:كلي آواتار عوض شده بعضي ها فعال شدن بعضي ها اينويزيبل شدن و...