و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
Printable View
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
ماه شب گمرهان عارض زیبای تست
سرو دل عاشقان قامت رعنای تست
همت کروبیان شعبدهی دست تست
سرمهی روحانیان خاک کف پای تست
رای همه زیرکان بستهی تقدیر تست
جان همه عاشقان سغبهی سودای تست
وصل تو سیمرغ گشت بر سر کوی عدم
خاطر بی خاطران مسکن و ماوای تست
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها در خوابه امشب
به هر شاخی دلی سامان گرفته
دل من در برم بی تابه امشب
باز شیری با شکر آمیختند
عاشقان با همدگر آمیختند
روز و شب را از میان برداشتند
آفتابی با قمر آمیختند
رنگ معشوقان و رنگ عاشقان
جمله همچون سیم و زر آمیختند
دقيقه ثانيه هر لحظه مثل يك قرن است
و روز كند تر از ماه و سال مي گذرد
نشسته ام به لب جوي و فصل عمرم با
كتاب خواجه ي شيراز و فال مي گذرد
در این جو دل چو دولاب خرابست
که هر سویی که گردد پیشش آبست
وگر تو پشت سوی آب داری
به پیش روت آب اندر شتابست
چگونه جان برد سایه ز خورشید
که جان او به دست آفتابست
تو اي چشمها محو زيباييت
بهار است وفصل شكوفاييت
مگر مي شود كند با سادگي
دل از چشم هاي تماشاييت
تو نگاهی به رخ ماه فکن
در کنارش به ستاره ها نگر
همه از عشق سرشارهستند،
ماه به کدامین ستاره ای نظر کند ؟
ای که انوار تو در مسلخ عشق گم گشته !
غیرت عاطفه هایت پیش یار خار گشته !
پس نگاه نگرانت را از مهتاب گیر!
با طلوع دگری به شهر زندگی برو
درفضایی که همه اش آفتاب است .
تا هویدا شود آن نور درون
و تو جلوه ای شوی از انوار
عشق واقعی در آنجا باشد.
دور و بیرون از دسترس هرچه تلاش ،
همچنان گرم گریز
توسن تیز تک روی به جاوید گریزنده آینده .
نیز
همچنان سرد درنگ
جاودان اکنون دلگیر دلتنگ :
با همان خامشی روی به خاموشی ،
و همان اندوه و افسوس فزاینده .
من و پرواز نگاه .
من و آه .
...
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن
ایوان مداین را آیینه عبرت کن