ای که بی تو خودمو تک تنها می بینم
هر جا که پا می ذارم تو را اونجا م بینم
یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود
قصه غربت قده صد تا قصه بود
یاد تو هرجا که هستم با منه
داره عمر منو اتیش می زنه
Printable View
ای که بی تو خودمو تک تنها می بینم
هر جا که پا می ذارم تو را اونجا م بینم
یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود
قصه غربت قده صد تا قصه بود
یاد تو هرجا که هستم با منه
داره عمر منو اتیش می زنه
هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد
از دل فراخیها برد دلتنگ ما دلتنگ ما
اگر چـه خرمن عمرم غم تو داد بـه باد
بـه خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
امشب مگر به وقت نمی خواند این خروس
عشاق بــــــــس نکرده هنوز از کنار و بوس
اگر چه موی میانت به چون مـنی نرسد
خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق
حـلاوتی کـه تو را در چه زنخدان است
بـه کـنـه آن نرسد صد هزار فکر عمیق
عسل جان باورت میشه با قاف شعر وجود نداره [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قلب من ماله تو این تنها یادگاره
این منم که بی تو هر لحظش انتظاره
خب ! شاید شعر کهن با ق وجود نداره [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
***
هر لحظه وحی آسمان آید به سر جانها
کاخر چو دردی بر زمین تا چند میباشی برآ
امروز روز شادی و امسال سال گل
نیکوست حال ما که نکو باد حال گل
این هم شعر کهن با ق :
قند بگشا ای صنم تا عیش را شیرین کند
هین که آمد دود غم تا خلق را غمگین کند
پرده بردار ای قمر، پنهان مکن تنگ شکر
تا بر سیــــــــــمین تو ،احوال ما زرین کند
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
ای روح بخش بیبدل وی لذت علم و عمل
باقی بهانهست و دغل کاین علت آمد وان دوا
ما زان دغل کژبین شده با بیگنه در کین شده
گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا
این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را
کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا
این عینک سیاهت را بردار دلبرم
این جا کسی تو را نمی شناسد
هر شب شب تولد توست
و چشم روشنی هیجان است
در چشم های ما
از ژرفنای اینه ی روبه رو
خورشید کوچکی را انتخاب کن
و حلقه کن به انگشتت
یا نیمتاج روی موی سیاهت
فرقی نمی کند ، در هر حال
این جا تو را با نام مستعار شناسایی کردند
نامی شبیه معشوق
لطفا
آهوی خسته را که به این کافه سرکشید
و پوزه روی ساق تو می ساید
با پنجه ی لطیف نوازش کن
...
نگاه كن
كه غم
درون ديده ام
چگونه
قطره قطره
آب مي شود
چگونه
سايه سياه سرکشم
اسير دست افتاب مي شود
در لا احب الافلین پاکی ز صورتها یقین
در دیدههای غیب بین هر دم ز تو تمثالها
افلاک از تو سرنگون خاک از تو چون دریای خون
ماهت نخوانم ای فزون از ماهها و سالها
با تشکر سولئاریس [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
او مظهر عشق بود و من مظهر ننگ
وقتي که فشردمش به اغوشم تنگ
لرزيد دلش شکست و ناليد که اخ...
اي شيشه چه مي کني تو در بستر سنگ؟!
________
با تشکر فرانک
چه کار درستی بابا ;)نقل قول:
---
گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی
لاجرم ز آتش حرمان و هوس می جوشیم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با تشکر سولئاريس [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مگذار رنگ غم بر قفست بنشیند
هر زمانی که دلت تنگ من است
بهترین شعر مرا قاب کن
و پشت نگاهت بگذار
تا که تنهایِِیت از دیدن آن جا بخورد
و بداند که دل من با توست
در همین یک قدمی.
___________
ما اینیم دیگه
( چه شعر با احساسی !!!!!!!!!! )
یا باده ده حجت مجو یا خود تو برخیز و برو
یا بنده را با لطف تو شد صوفیانه ماجرا
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
نانم مده آبم مده آسایش و خوابم مده
ای تشنگی عشق تو صد همچو ما را خونبها
آتش زرتشت و موسی در دو سو افروخته
یکسر از خوارزم تا صحرای سینا اشتیاق
بس که عشق آباد هستی را دویدم یک نفس
جای پایم می رمد صحرا به صحرا اشتیاق
فاصله زان سوی جوی مولیان روح من
تا سمرقند نگاهت صد بخارا اشتیاق
موج جیحون غزل تا ماوراءالنهر شعر
میبرد این شاعر دیوانه را با اشتیاق
قومی غم دین دارد و قومی غم دنیا - بعد از غم رویت غم بیهوده خورانند
وینان که به دیدار چنین میل ندارند - سوگند توان خورد که بی عقل و خسانند
دست¬هايم پينه بسته¬اند
خستگی از جسمم عبور کرده است
من فرياد نمی¬زنم
فقط می¬گذارم اشک تمام صورتم را بپوشاند
و حماقت آدم¬ها تا ابد ادامه پيدا کند
پشيمان شدنشان را ديگر نمی¬شمارم
سجاده را ترک کرده¬ام
فقط به نشانه اعتراض
و پرستش را در قلب خود ادامه می¬دهم
مانده ام سر در گریبان
بی تو در شب های غمگین
بی تو باشد همدم من
یاد پیمان های دیرین
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت
در خزان سینه افسرد
کنون نشسته در نگاهم
تصویر پر غرور چشمت
یک دم نمی رود از یادم
چشمه های پر نور چشمت
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
دیشب دوباره دفترم آتش گرفته بود
فریاد میزدم دلم آتش گرفته بود
خاکستر مرا کلماتی عجیب برد
بی سر به رودخانه اسماء دل سپرد
خاکسترم به چشمه اسماء دل رسید
آواز عاشقی من به افلاک رسید
دستم نه،
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد!
نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه می کنم،
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند!
همخانه ها می پرسند:
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است،
که در بام تمام ترانه های تو
رد ِ پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان می کنم،
لبخند می زنم
و می بارم!
حالا از خودت می پرسم! عسلبانو!
ایا به یادت مانده آنچه خاک ِ پُشت ِ پای تو را
در درگاه ِ بازنگشتن گِل کرد،
آب ِ سرد ِ کاسه ی سفال بود،
یا شوآبه ی گرم ِ نگاهی نگران؟
پاسخ ِ این سؤال ِ ساده،
بعد از عبور ِ این همه حادثه در یاد مانده است؟
کبوتر ِ باز برده ی من!
...
سلام
تکراری بود ها
___________
نمی گم عاشقتم به هيچکسی
توام پنهونش کن و به روت نيار
اون گلی رم که گذاشتم سر رات
تو اگه دوسش نداری بر ندار
بزا تو کنج دلم خاک بخوره
همه عشقه من و نگفته هام
نکنه يه وقت به گوشت برسه
صدای چکيدن اشکِ چشام
سلام
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.....
به خودم چرا،
اما به تو که نمی توانم دروغ بگویم!
می دانم بر نمی گردی!
می دانم که چشمم به راه خنده های تو خواهد خشکید!
می دانم که در تابوت ِ همین ترانه ها خواهم خوابید!
می دانم که خط پایان پرتگاه گریه ها مرگ است!
اما هنوز که زنده ام!
گیرم به زور ِ قرس و قطره و دارو،
ولی زنده ام هنوز!
پس چرا چراغه خوابهایم را خاموش کنم؟
چرا به خودم دروغ نگویم؟
من بودن ِ بی رؤیا را باور نمی کنم!
باید فاتحه کسی را که رؤیا ندارد خواند!
این کارگری،
که دیوارهای ساختمان نیمه کاره کوچه ما را بالا می برد،
سالها پیش مرده است!
نگو که این همه مرده را نمی بینی!
مرده هایی که راه می روند و نمی رسند،
حرف می زنند و نمی گویند،
می خوابند و خواب نمی بینند!
می خواهند مرا هم مرده بینند!
مرا که زنده ام هنوز!
(گیرم به زور قرص و قطره و دارو!)
ولی من تازه به سایه سار سوسن و صنوبر رسیده ام!
تازه فهمیده ام که رؤیا،
نام کوچک ترانه است!
تازه فهمیده ام،
که چقدر انتظار آن زن سرخپوش زیبا بود!
تازه فهمیده ام که سید خندان هم،
بارها در خفا گریه کرده بود!
تازه غربت صدای فروغ را حس کرده ام!
تازه دوزاری ِ کج و کوله آرزوهایم را
به خورد تلفن ترانه داده ام!
پس کنار خیال تو خواهم ماند!
مگر فاصله من و خک،
چیزی بیش از چهار انگشت ِ گلایه است،
بعد از سقوط ِ ستاره آنقدر می میرم،
که دل ِ تمام مردگان این کرانه خنک شود!
ولی هر بار که دستهای تو،
(یا دستهای دیگری، چه فرقی می کند؟)
ورق های کتاب مرا ورق بزنند،
زنده می شود
و شانه ام را تکیه گاه گریه می کنم!
اما، از یاد نبر! بیبی باران!
در این روزهای ناشاد دوری و درد،
هیچ شانه ای، تکیه گاه ِ رگبار گریه های من نبود!
هیچ شانه ای!?
...
يكــــي را كه آشفتـــه باشـــد وطن
بــــود نام او زشت در انجـــــمن
كسي كز بدي دشمن ميهن است
به يزدان كه بدتر ز اهريمن است
وطـــن اي ترا خانهي زنــــــدگي
كه اين خـــانه را باد پاينــــدگي
مــــــرا اوج عزت در افـــــلاك تست
بچشمان من كيميــــا خاك تست
ســــرشته ازين خــــاك گشته گلم
دريـــن خــــاك، آخـــــر بود منـزلم
رود ذرهاي گــــــر ز خاكــــــت به باد
بخــــون من آن ذره آغشتـــه بـاد
دعوی خوبی کن بیا تا صد عدو و آشنا
با چهرهای چون زعفران با چشم تر آید گوا
با تشکر سولئاریس [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از خدا میپرسم
که من کی او را میبینم
و آزاد میشوم؟
نه آزادی از زندان مرگ....
آزادی از زندان زندگی...
که مرا از عشق خود دور کرده است
فریاد می زنم و
می پرسم از خدا
که من کی رها خواهم شد
رهایی از فراق...
رهایی از دوری و سختی
و رهایی از دشواریهای زندگی
و فریاد می زنم و
از خدا می پرسم
که من کی به آرزوهایم می رسم؟
آرزوی او....
آروزی وجود او.
و یا آن روح بیچونی کز اینها جمله بیرونی
که در وی سرنگون آمد تاملها و فکرتها
آن کس که ترا دارد ، از عیش چه کم دارد؟
وان کس که ترا بیند ، ای ماه چه غم دارد؟
دلم میخواد با همدگیه برگای باغ رو بشماریم
تو دل هر خط خبر چهل كلاغ رو بشماریم
دلم می خواد كه خطای صورت اینه كم بشه
سر زدن ترانه ها دوباره دم به دم بشه
...
همه را بیازمودم ، ز تو خوشترم نیامد
چو فرو شدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
دل من تنگه از این نق زدنای کاغذی
خروسا جای خدا بنده ی کدخدا شدن
مگه میشه گندم تو خاک خشک تشنه کاشت ؟
مگه میشه این کلاغ پر سیاه رو دوس نداشت ؟
ای کلاغ ! بخون تا ما هم با تو هم صدا بشیم
نمیشه به جای خورشید سه تا نقطه چین گذاشت
...
تو را به خاطر تمام روزهايي که نزيسته ام
دوست دارم
به خاطر هستي بيکران ، به خاطر بوي ِ گرم ِ نان
به خاطر برفهايي که ذوب مي شوند براي گلهاي تازه سر برآورده
دوست دارم
تو را به جاي تمام حيواناتي که نمي هراسند از انسانها
تو را به خاطر دوست داشتن
دوستت دارم
تو را به جاي تمام زناني که دوست نداشته ام دوست دارم
چه کسي بازتاب من است ؛ جز تو ،
اگر نبودي من خود را بيش از اين خُرد مي شمردم
و بي تو
جز پهنه ا ي بيکران نمي ديدم
ميان گذشته و امروزم
مطرب مهتابرو آنچه شنيدي بگو
ما همگان محرميم,آنچه بديدي بگو
اي شه سلطان ما اي طبرستان ما
در حرم جان ما بر چه رسيدي؟ بگو
نرگس خمار او ,اي كه خدا يار او
دوش ز گلزار او هر چه بچيدي, بگو
اي شده از دست من چون دل سر مست من
اي همه را ديده تو ,آنچه گزيدي, بگو
وقتی که بارون مياد
بدون که صدای گريه مياد
وقتی که من از تو دورم
غم اومده تو وجودم
به آسمون ميگم تا بباره
می دونم خسته شدی
تو هم مثل من يه بارونی
يه بارونی که با اومدنت تموم ميشه
ديگه همه غصه ها رويا ميشه
هرگز كسي به بي كسي ما نميرسد
ما را كسي كه داده تسلي شكسته است
ديگر چگونه با دل خود درد دل كنيم
ظالم تمام آينه ها را شكسته است
غمها چه بيدريغ فراموش ميشوند
گويي تمام دست وقلمها شكسته است
==============================
:biggrin: :biggrin: :biggrin:
با اجازه امضاتون رو برداشتم!!!!:blush: