نظري كن كه دل از غصه تو مي ميرد،
اين خلاف دل و دين است ، خدا ميداند،
عمر من نيست به اندازه ديدار رخت ،
دل از اين غصه حزين است ، خدا ميداند
Printable View
نظري كن كه دل از غصه تو مي ميرد،
اين خلاف دل و دين است ، خدا ميداند،
عمر من نيست به اندازه ديدار رخت ،
دل از اين غصه حزين است ، خدا ميداند
در كنج دلم عشق كسي خانه ندارد
كس جاي در اين خانه ي ويرانه ندارد
دل را به كف هر كه دهم باز پس آرد
كس تاب نگه داري ديوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت كش مه نيست
آن شمع كه مي سوزد و پروانه ندارد
در انجمن عهد فروشان ننهم پاي
ديوانه سر صحبت فرزانه ندارد
در من انگار كسي در پي انكار من است ،
يك نفر مثل خودم عاشق ديدار من است،
يك نفر ساده ، چنان ساده كه از سادگيش
ميشود يك شبه پي برد به دلداد گي اش
شحنه عشق میکشد از دو جهان مصادره
دیده و دل گرو کنم بهر چنان مصادره
از سبب مصادره شحنه عشق رهزند
پس بر عاشقان شود راحت جان مصادره
داد جگر مصادره از خود لعل پارهها
جانب دیده پارهای رفت از آن مصادره
عشق شهی است چون قمر کیسه گشا و سیم بر
سیم بده به سیم بر نیست زیان مصادره
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفس ها آتشین است
مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است
چو فردا بنگری ، پر بید مشک است
تا که نگاهت یک نظر افتد بر من
خنده زند مرغ چمن در گلشن
دیده چرا تر نشود از شوقت
جان زشعفت چون نگریزد از تن
نسیمم رهروی بی بازگشتم
غبار آلودگی این سرگذشتم
سراپا یاد رنگ و بوی گلها
دریغا گو غریب کوه و دشتم
ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما
تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما
خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب
آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما
جمله ره چکیده خون از سر تیغ عشق او
جمله کو گرفته بو از جگر کباب ما
شکر باکرانه را شکر بیکرانه گفت
غره شدی به ذوق خود بشنو این جواب ما
اگر خود عمر باشد ، سر بر آریم
دل و جان در هوای هم گماریم
من كه در دام هلاك افتا ده ام
من كه چون اشكي به خاك افتاده ام
عاشقي ديوانه اي افسرده جانم
بي دلي بي حاصلي بي آشيانم
من كيم درد آشتايي بي نصيبي بي نوايي
منم غباري به كوي تو
منم كه مستم به بوي تو
به بوي تو.