در آستانه ي آيات رسولان مبشر
تنها گريستم
بر دستهايمان
كه به راستي مي توانست حقيقت را مأمني باشد
و تنها گريستم
بر عدالتمان
كه تبعيدش كرديم به بايگاني اساطير
و سرانجام
رسولان فقير با آيت كوچكشان بر حقارتمان نازل شدند
سلام
خوب هستین اقا جلال؟
Printable View
در آستانه ي آيات رسولان مبشر
تنها گريستم
بر دستهايمان
كه به راستي مي توانست حقيقت را مأمني باشد
و تنها گريستم
بر عدالتمان
كه تبعيدش كرديم به بايگاني اساطير
و سرانجام
رسولان فقير با آيت كوچكشان بر حقارتمان نازل شدند
سلام
خوب هستین اقا جلال؟
در ره عشق تو پایان کس ندید
راه بس دور است و پیشان کس ندید
گرد کویت چون تواند دید کس
زانکه تو در جانی و جان کس ندید
از نهانی کس ندیدت آشکار
وز هویداییت پنهان کس ندید
خوبم ممنون فرانک خانوم
دم من گر دم مسیحا نیست
نفسم بس لطیف و زیباست
دل من پر زاتش زرتشت
آن درختم که ریشه ام برجاست
گر بود بازوان من خسته
دسته من ساقه نوازش هاست
پاسخم را زمانه مدیون است
سینه ام جای خواهش وآیاست
من زنم آنکه درد دارد و درک
آری, آنکس که وارث حواست
منم بد نیستم:31:
تا دل من راه جانان بازیافت
گوهری در پردهی جان بازیافت
دل که ره میجست در وادی عشق
خویش را گم کرد ره زان بازیافت
هر که از دشورای هستی برست
آنچه مقصود است آسان بازیافت
یک شبی درتاخت دل مست و خراب
راه آن زلف پریشان بازیافت
آخه گفتم الآن میرید چه فایده سوال کنم!! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تمام کهنه خطوط قدیمی را به احساس تازه ای رنگ کردم
خطوطم دیگر کهنه نبود
چونکه بوی هم اغوشی خاک و آب در مشامم پیچید
نفس کشیدم و مست از خیالش
در آغوشش کشیدم .
آنچه بود منی دیگر بود
من نبود تو نیز نبودی ...
عاشق بود.
عیبی نداره خودم جواب دادم خوب
چه شعر قشنگی
سلامنقل قول:
نه , نه
به کفر من نترس
نترس کافر نمی شوم هرگز
زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم
انسان و بی تضاد؟!
خمره های منقوش در حجره های میراث
عرفان لایت با طعم نعنا
شک دارم به ترانه ای که
زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند!!
عذر میخوام که دوباره تذکر میدم ولی
خودتون قضاوت کنید
این شیوه صحیح مشاعره است!!؟
در کنج اعتکاف دلی بردبار کو
بر گنج عشق جان کسی کامگار کو
اندر میان صفهنشینان خانقاه
یک صوفی محقق پرهیزگار کو
در پیشگاه مسجد و در کنج صومعه
یک پیر کار دیده و یک مرد کار کو
میگم چرا آبجی تون نمیاد اینجا دیگه؟!
ویرایش شد...
نه خوب اصلا تو خوندن شعر هم مگه میشه همون اول گفت:
زیرا به نمیدانم های خود ایمان دارم !؟
قبلش باید یه چیزی با شه که حد اقل شکل کلی شعر حفظ بشه
واژه ها فاصله را کوتاه نمی کنند
واژه ها فاصله را تصویر می کنند
من در تمام آسمانهای صاف
خدا را جستجو کرده ام
بارها به زمین خورده ام اما
از تماشای آسمان
دست بر نداشته ام
مژگان را می گویی؟
نمی دونم