آن سو ...
ریسمانی تو را می کشد , که به پایت بسته شده ,
این سو ...
ریسمانی , که به قلبت.....
پایت اگر جدا شود , زنده خواهی ماند ,
قلبت اما.....
خودت می دانی....
دکتر افشین یدالهی
Printable View
آن سو ...
ریسمانی تو را می کشد , که به پایت بسته شده ,
این سو ...
ریسمانی , که به قلبت.....
پایت اگر جدا شود , زنده خواهی ماند ,
قلبت اما.....
خودت می دانی....
دکتر افشین یدالهی
چه خوبه بين برفا / من و تو مي زنيم قيد سرما ... دلامونو ...
چه خوبه عين پروانه / دور هميمو وقت پروازه
وقتي ميگيري دستم و مي زني لبخند واسه باهم بودن نميشه صبر كرد
مثل يه گل شبنم جدا نميشم از هم مهتاب واسه ي ما مي تابه هر شب
نه من ندارم طاقت از دستت بدم راحت از دوريت بيزارم يارم .... نمي تونم
دل بي تو ميميره ميشينه ميگيره بهونه ميبينه يارش نيست ميگه نمي تونم
نمیدونمنمی دونم چرا این روزا
نوشتن انقدر سخت شده برام
گفتنی زیاد دارم اما بی صدام
شاید این حرفا که مونده رو دلم
دیگه جاش تو گنجه است
شاید این جدیدترین قانون دنیاست
نباید قفل نگفته های عاشق رو شکست!
همیشه عادتمه
به نگام که می رسی جات می ذارم
تو سکوت مبهمی ...
تو سکوت مبهمی پا روی قلبم می ذارم
نمی خوام عاشق بودنت بشم
تنهایی رو دوست دارم!
نمی خوام تنهاییم رو تنها بذارم ... !
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او
شد با شب و گریه روبرو عاشق او
پایان حکایتم شنیدن دارد:
من عاشق او بودم و او عاشق او ...
ایرج زبردست
با دیدن تو دست و دلم می لرزد
زیبایی تو چقدر وحشتناک است
انگار که چاره ای ندارم دیگر
دختر!پدر تو بود چوپان می خواست؟
جلیل صفربیگی
كنارم بخوابو
به دورم بتابو
از اين لب بنوشو
چو تشنه كه آبو
گل آتشي تو
حرارت منم من
كه ديوانه ي
بي قرارت منم من
خدا دوست دارد لبي كه ببوسد
نه آن لب كه از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست دارد من و تو بخنديم
نه در جاهليت بپوسيم بگنديم
بخواب آرام پيش من
لبت را بر لبم بگذار
مرا لمسم كن و دل را
به اين عاشق ترين بسپار
بخواب آرام پيش من
مني كه بي تو مي ميرم
لبت را بر لبم بگذار
كه جان تازه مي گيرم
در جواني غصه خوردم هيچ کس يادم نکرد
در قفس ماندم ولي صياد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگي سيرم کرد
آرزوي مرگ کردم مرگ هم يادم نکرد
دل بی تو درون سینه ام می گندد
غم از همه سو ، راه مرا ... می بندد
امسال بهار بی تو یعنی پائیز
تقویم به گور پدرش می خندد
عمري به سر دويدم در جست وجوي يار
جز دسترس به وصل ويم آرزو نبود
دادم در اين هوس دل ديوانه را به باد
اين جست و جو نبود
هر سو شتافتم پي آن يار ناشناس
گاهي ز شوق خنده زدم گه گريستم
بي آنكه خود بدانم ازين گونه بي قرار
مشتاق كيستم
رويي شكست چون گل رويا و ديده گفت
اين است آن پري كه ز من مي نهفت رو
خوش يافتم كه خوش تر ازين چهره اي نتافت
در خواب آرزو
هر سو مرا كشيد پي خويش دربدر
اين خوشپسند ديده زيباپرست من
شد رهنماي اين دل مشتاق بي قرار
بگرفت دست من
و آن آرزوي گم شده بي نام و بي نشان
در دورگاه ديده من جلوه مي نمود
در وادي خيال مرا مست مي دواند
وز خويش مي ربود
از دور مي فريفت دل تشنه مرا
چون بحر موج مي زد و لرزان چو آب بود
وانگه كه پيش رفتم با شور و التهاب
ديدم سراب بود
بيچاره من كه از پس اين جست و جو هنوز
مي نالد از من اين دل شيدا كه يار كو ؟
كو آن كه جاودانه مرا مي دهد فريب ؟
بنما كجاست او
ه.ا.سایه
سبزی نمیخواهم
از تکانهای مداوم دستهای باد
خستهام
پاييز میخواهم و سقوط
يک ته کفش
خرد شدن
خش
نه تو آمدي
نه من از ياد بردم .
يلداي انتظار قصه نيست
شب هم نيست
اگر نه به سر مي آمد
...
عشقبازیّ و جوانیّ و شراب لعلفام / مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام
ساقی شکّر دهان و مطرب شیرینسخن / همنشینی نیک کردار و ندیمی نیکنام
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی / دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام
بزمگاهی دلنشین چون قصر فردوس برین / گلشنی پیرامنش چون روضة دار السلام
صفنشینان نیکخواه و پیشکاران باادب / دوستداران صاحباسرار و حریفان دوستکام
بادهی گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک / نُقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام
نکتهدانی بذلهگو چون حافظِ شیرین سخن / بخششآموزی جهان افروز چون حاجی قوام
هرکه این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه / وآنکه این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام!
خورشید نشسته بر در چشمانت
زانو زده در برابر چشمانت
با بار ستار ماه لنگر زده است
در ساحل سبز بندر چشمانت
یک چشم من از روز جدایی بگریست
چشم دگرم گفت چرا گریه ز چیست
چون روز وصال شد فرازش کردم
گفتم نگریستی نباید نگریست
می آیی و آب می شود تب هایم
مهتاب تمام می شود شب هایم
لب بر لب تو گذاش...بیدار شدم
طعم گس بوسه می دهد لب هایم
روزهاست
به انتظار
ايستاده ام
شايد باران
بتواند
خاطره ي تو را بشويد . . .
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!
ومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند
ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!
کسی حال من تنها نمی پرسد
ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!!
که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
ودیگر هیچی از من نمی ماند!!!
!!هیچ کس نیست!!
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه می خواهی ؟
صبح تا نیمه شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران ، خبر گمشده ای می جویی !
راستی گمشده ات کیست ؟ کجاست ؟
صدفی در دریاست ؟
نوری از روزنه فرداهاست ؟
یا خداییست که از روز ازل پنهان است ؟
دوستت دارم..........................................
با حوصله کیف و چمدانم را بست-انگار که دست و پای جانم را بست-گفتم که بگویم چقدر دوس...ولیبا بوسه ی محکمی دهانم را بست
---------- Post added at 07:37 PM ---------- Previous post was at 07:36 PM ----------
عهدکردم اگه بوسه داد توبه کنم.....بوسه ای
داد چو برداشت لب ازروی لبم توبه کردم که دگر توبه بی جا نکنم
پاییز
یعنی
لبخند تو
اگرچه هنوز نرسیده
من به استقبالش تمام برگهای درخت را کندم!
پاییز
یعنی
تو می آیی......
دلتنگ که میشوی
چشمهایت را ببند.
مثلِ یک عکسِ فوری؛
فوری ظاهر می شوم.
ز چشمت اگر چه دورم هنوز….پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
اگر غصه بارید از ماه و سال….به یاد گذشته صبورم هنوز
شکستند اگر قاب یاد مرا…..دل شیشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره دردهایم نشد….. پر از فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کار سختی نیست…. گرشتم ولی غرق نورم هنوز
پر از خاطرات قشنگ توام…..پر از یاد و شوق و مرورم هنوز
ترا گم نکردم خودت گم شدی……من شیفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگی ساده نیست…..در این عرصه مردی جسورم هنوز
اگر کوک ماهور با ما نساخت…..پر از نغمه پک و شورم هنوز
قبول است عمر خوشی ها کم است…..ولی با توام پس صبورم هنوز
خودم کوتاه
شعر هام کوتاه تر
و کوتاه تر ازهمه
لحظه های با هم بودنمان
هر شعر
گریز از یک گناه بود
هر فریاد
گریز از یک درد
و هر عشق
گریز از یک تنهایی عمیق
افسوس که تو
هیچ گریزگاهی نداشتی...!
نَبُوَد هیچ مرا صبر و قراری، ای دل
تا که در بندِ سر زلف و کمانت باشم
میزنی گر تو به مژگان سیَه تیر به صید
شَوَد آیا که من آن صیدِ نشانت باشم ؟
ظهر كه از دیوار بالا رفت
ساعت كه پا روی پا انداخت
با خودم گفتم
مرگ می تواند منتظر باشد
تا حرف های ناگفته تمام شود
ما این همه منتظر فردا شدیم
تا شب از موهای مان پرید
حالا برف می بارد
و مرگ باید منتظر شود
حالا عصراست و از بتونه كردن روزها به خانه می آیم
و بودنت بوته ای است
كه به زندگی سنجاقك اضافه می شود
تا مرگ روی زندگی ناچیز شب پره نیفتاده
بیا
تا كنار این همه گیاه وزمین و آدم
تنها نمانم
این جا
اگرچه انتظار را با آهی كه پشت پنجره هاست
می كشیم و تمام می شویم
بیا
مثل آسمانی كه یك عمر روی بام ایستاده
آخرین حرفم
نشستن كنار توست.
من منتظرت شدم ولي در نزدي
بر زخم دلم گل معطر نزدي
گفتي كه اگر شود مي آيم اما
مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي
من واین داغ در تکرار مانده /من واین عشق دربیدار مانده/ مپرس از من چرا دلتنگ هستم/ دلم بین در ودیوار مانده!
تا به حال نوشته بودم ؟
به گمانم نـــــــه ...
پس اینبار برایــــــــت می نویسم که
گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایـــــــم ریشه می دواند
اما باز هم در آخرین لحظه تــــــکرار می کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند
میخوانمت هنوز ، حتـــــــی اگر دستانت مرا جستجو نکنند
هیچ بارانـــی قادر نخواهد بود تو را از کوچه اندیشههایم بشوید
و اینها برای یک عمر سرخوش بودن و شـــــیدایی کردن کافی است
به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که
دلــــــتنگت شده ام به همیـــــن سادگی
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
سکوت می کنند تا بگویند:
برو
و تو چه معصومانه خوش می نشینی به انتظار...
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده ست
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده ست
چیزی ز ماه بودن تو کم نمیشود
گیرم که برکه ا ی،نفسی عاشقت شده ست
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده ست
پر میکشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده ست
آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده ست
با توام ای لنگر تسکین!
ای تکان های دل!
ای آرامش ساحل!
با توام ای نور!ای منشور! ای تمام طیف های آفتابی!
ای کبود ارغوانی! ای بنفشابی!
با توام ای شور! ای دلشوره ی شیرین!
با توام ای شادی غمگین!
با توام ای غم! غم مبهم!
ای نمیدانم!
هرچه هستی باش!
اما کاش...
نه، جز اینم آرزویی نیست،
هرچه هستی باش!
اما باش!
این همه واژه
و من از سکوت لبریزم
انگار کابوس این روزهای خاکستری
سایه انداخته به خیال من...
حوالی این ساعت های بارانی
جای زیادی برای رفتن ندارم
غیر از
آغوش تو
یا
کوچه پس کوچه های این شهر غریب....
مازیار مجد
please delete this post
please delete this post
دراین دنیا
در این عالم
میون این همه آدم
ببین من دل به کی دادم
به اون که نمیخوادم!!!
دلم شیشه،دلش سنگه
واسه سنگه ،دلم تنگه
یک صندلی خالـــــی
کنار رویاهایــــم از آن توست..
بنشـــــینی
یا بروی
دوســـــــتت دارم...
نشد تا تو هستی من عاشق بشم . نشد قلب ما عشقو باور کنه …
,
به امشب به تقدیرمن عشق تو
,
به حالی که بی من، تو داری قسم
,
به عنوان روزی که بردیمنو
,
به حسی که گفتی میایی قسم
,
به دل خواهی اولین دلهره
,
بهگاهی که با من نبودیقسم
,
جدا میشی و میرودخاطره
,
ولی شک نکن من به تو میرسم
,
نشد تا تو هستی من عاشقبشم
,
نشد قلب ما عشقو باور کنه
,
شب رفتنت آرزو میکنم
,
خداوقت دوریتو کمتر کنه
,
به چشمای تو قبل هر گریهای
,
قسم میخورم یادتو با منه
,
قسم میخورم بغض اینانتظار
یه روزی تو آغوشمون بشکنه