روشني ها در كلامش موج داشت
وسعت ديدش گذر بر اوج داشت
در كنارش درد تسكين مي گرفت
صورتش از نور پر چين مي گرفت
Printable View
روشني ها در كلامش موج داشت
وسعت ديدش گذر بر اوج داشت
در كنارش درد تسكين مي گرفت
صورتش از نور پر چين مي گرفت
تو را دوست دارم،
چون نان و نمک.
چون آبی خنک،
که شب هنگام با عطش بيدار شده
و از شير آب می نوشم
چون هيجان، شادی و نگرانی باز کردن بسته پستی
که نمی دانی درون آن چيست؟
تو را دوست دارم
چون اولين عبور از فراز دريا
چون دلشوره ای در غروب استانبول
تو را دوست دارم
چون گفتن “ شكر، زندگي ميگذرد “ ...
در شبان ما كه شد خورشيد ياس
برلبان ما كه مي خنديد ياس
ياس مثل عطر پاك نيت است
ياس استنشاق معصوميت است
ياس را ايينه ها رو كرده اند
ياس را پيغمبران بوكرده اند
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که اين بازی توان کرد
شب تنهاييم در قصد جان بود
خيالش لطفهای بیکران کرد
چرا چون لاله خونين دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
که را گويم که با اين درد جان سوز
طبيبم قصد جان ناتوان کرد
داغ عطر ياس زهرا زير ماه
ميچكانيد اشك حيدر را به چاه
عشق محزون علي ياس است و بس
چشم او يك چشمه الماس است و بس
اشك مي ريزد علي مانند رود
بر تن زهرا :گل ياس كبود
دورها هستم
مرا میخوانی
کنارت هستم
مرا میخوانی
درونت هستم
مرا میخوانی
درونم هستی
مرا فریاد میکنی ...
ياس بوي حوض كوثر ميدهد
عطر اخلاق پيمبر ميدهد
حضرت زهرا دلش از ياس بود
دانه هاي اشكش از الماس بود
در آسمان ستاره از شرم بيكسي
خود را به دار گردن مهتاب ميكشيد
ياد وصال باطل از شهرگ خيال
با سوزن فراق من زرداب ميكشيد
رستم كه كشت خون خود تا زندگي كند
بار نگاه حيرت سهراب ميكشيد
من گريه ميسرودم و شب خنده ميدرود
من آه ميكشيدم و شب خواب ميكشيد
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد
چون بشد دلبرو با يار وفادار چه كرد
در این دریا یکی در است و ما مشتاق در او
ولی کس کو که در جوید که جویانش نمیبینم
چه جویم بیش ازین گنجی که سر آن نمیدانم
چه پویم بیش ازین راهی که پایانش نمیبینم