نان تازه بگیر
به خانهام بیا
دریانورد خسته
میخواهم لباسهای خیست را
از تنت در بیاورم
شیر گرم کنم برایت
بگویی
شانههایم
سکان زندگی توست
و من
پنجرههای این شهر طوفانزده را محکم ببندم
سارا محمدی
Printable View
نان تازه بگیر
به خانهام بیا
دریانورد خسته
میخواهم لباسهای خیست را
از تنت در بیاورم
شیر گرم کنم برایت
بگویی
شانههایم
سکان زندگی توست
و من
پنجرههای این شهر طوفانزده را محکم ببندم
سارا محمدی
از این زندگی خالی، منُ ببر به اون سالی
که تو اسممُ پرسیدی، به روزی که منُ دیدی
به پِلههای خاموشی، که با من روبرو میشی
یه جور زُل بزن انگاری، نمیشه چشم برداری
منُ ببر به دنیامُ، به اون دستا که میخوامُ
به اون شبا که خندونم، که تقدیرُ نمیدونم
از این اشکی که میلرزه، منُ ببر به اون لحضه
به اون ترانهی شادی، که تو یاد من افتادی
به احساسی که درگیره، به حرفی که نفسگیره
از این دنیا که بیذوقه، منُ ببر به اون موقع
از این دوری طولانی، منُ ببر به دورانی
که هر لحضه تو اونجایی، زیر بارون تنهایی
منُ ببر به اون حالت، همون حرفا همون ساعت
به اندوه غروبی که، به دلشورهی خوبی که
تو چشمام خیره میمونی، به من چیزی بفهمونی …
زندگی
همیشه که اینجور پیچ و تاب نخواهد داشت
بد نیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی
کنار پنجره
و با درخت و باغچه
صحبت کنی
پنهان نمیکنم
که پیش از این سطرها
دوستت دارم را میخواستهام بنویسم …
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای تو
و سطرهای پنهان خودم خواهم کرد !
حافظ موسوی
زیبا ! چرا ادامه ندادی سخن بگو
این چیست در نگاه عجیبت به من بگو
زیبا! تمام آنچه که زیباست مال تو
حتی به جای سهم من از خویشتن بگو
زیبا! تمام پنجره ها روبروی توست
اما تو رو به که ای؟ جان من بگو
این حرفها گدازه روح مذاب ماست
این لهجه من است تو با سوختن بگو
با جویبار گمشده در شوره زار عمر
باری یکی دو چشمه ز دریا شدن بگو
آه ای زبان بی ضربان با زبان برگ
شعری اگر چه زرد!برای چمن بگو
عاشق شدی غریب مسافر دلت کجاست!؟
دلتنگ کوچه های که ای!بی وطن بگو
زیبا ! چرا ادامه ندادی درخت را؟
من خواهش پرنده ام از نارون بگو.
آنســــوتر از تمــــــامی قـول و قـرار ها
پاییـز را قــــدم زده ام بـی تو بــــــــارها
پاییز کوچه با دو سه تـا تــاک ریخـــــته
هــی برگ برگ می تکد از شاخسـارها
امروز جمــــعه، چنــــدم آذر، خیـــال کن
داری قـــــرار بــا من دل بیقــــرار...هـا
یک تخت، تخت ساده چوب، من و تو و
گنجشــــک هـــای جاده چالوس، سارها
یک باغ در تصــرف شـــــــــوم کلاغ ها
یک کـــــاج در محـاصـــره قــارقــارها
قلیــان و چـای، طعـــم غزل بر لبـان من
چشــم تو، شـــاه بیت همه شـاهکــارها
من جنـگلم، به مخمل یک ســــبز متهـم
سر می کشـــــند از در و دیوار، دار ها
من زنـــده ام هنوز ولـی گوش کن، ببین
سر می رســند از همـه جا لاشخــوارها
یلدا ترین شب از شب گیـســـوی باغ را
می زخمم از چکـــــاچک خـون انــارها
بگذار عاشـــقـانه بمیـــــــــرم به پـای تو
گردن بگیر مرگ مرا گـرچه دار ها....
ای گردباد خسته ی بی تکسـوار! های!
گــم کـــرده ایم رد تو را در غبـــــــارها
یک شـب بیا تو با چمــدانی پر از سلام
در ازدحــــــــــــام مـبـهـم سوت قطـارها
بـاز آن نگــــــاه مخمــــــلی نخ نمــای را
چون گل بدوز بر تـن ما وصــــله دارها
ما خسـته ها، فنا شده ها، ور شکسته ها
ما بد قواره هــــا، یله هـــا، بـد بیـــار ها
***
امروز جمعه، چنـــــــــدم آذر، خیال کن
هـــــی چکه چکه می چکم از انتظــارها
تو می رسـی و هلهله برپاست خوب من
دســـــتی تکـــــــان بده به سرور چنارها
این کوچه باغ با دو سه تـا تـــاک ریخـته
هی برگ برگ می تکد از شــــــاخسارها
این بیت ســـــطر آخــر یک انتظار خیس
این کوچه را قــــــــدم زده ام بی تو بارها
محمدحسین بهرامیان
تو نيستي
اين باران بيهوده ميبارد
ما خيس نخواهيم شد ...
حسرت يك خيس شدن حسابي
زير باران ،
براي هميشه ماند ...
جاده ها كه امتداد مييابند
بيهوده خود را خسته ميكنند
ما با هم در آنها راه نخواهيم رفت ...
در هر جاده اي كه ميرفتم ،
فكر ميكردم
حتما يك روز هم ...
دلتنگي ها ، غريبيها هم بيهوده است يعني حتي مهم هم نيست ..
ما از هم خيلي فاصله داريم كه ميشد نداشته باشيم ..
نخواهيم گريست ... شايد ....!
.
بيهوده تو را دوست دارم ... وقتي كه فقط زمان و مكان تولد ......
بيهوده زندگي ميكنم
اين زندگي را قسمت نخواهيم كرد ... اگر چيزي برايم ( برايمان؟؟ ) باقي بماند ....
به نیوتن بگویید
هر عملی را عکس العملی نیست!
اگر بود
اینهمه عاشقانه های من
بی جواب نمیماند!!
---------- Post added at 06:17 AM ---------- Previous post was at 06:13 AM ----------
تــو با من بازی میكنی !..
من با تو عاشقی ...
دیگران را نگاه كن كه چگونه ..
محو تماشای این بازی عاشقانه اند ..!!
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه،باید بروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبی است ولی حیف
تو رفتی و دگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم وآن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست
رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست///
شاید وقتی تو می رسی نباشم ، که دستاتو توی دستام بگیرم
نمی دونی چه حالی ام از این که همون روزی تو می رسی که می رم
به قدری چشم براهت بودم که می شد تموم جاده ها رو تو نگام دید
همه دل شوره ی دریا رو می شد تو مرداب زمین گیر چشام دید
همیشه اشتیاق مبهمی هست واسه اون که باید بی تو باشه
غروب ها که دلم می گیره می گم شاید امشب شب مهتاب باشه
شاید امشب شب مهتاب باشه...
...
این ترانه رو احسان خواجه امیری زیبا اجرا کرده ...
من عطر یاس خوشبو ندارم
در باغ رویا شب بو ندارم
قایق زیادست اما
برای به تو رسیدن پارو ندارم///
اگر دریای دل آبیست تویی فانوس زیبایش
اگر آیینه یک دنیاست تویی مفهوم و معنایش
تو یعنی دسته ای گل را از آن سوی افق چیدن
تو یعنی پاکی باران تو یعنی لذت دیدن
تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن
تو یعنی یک کبوتر را ز تنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را به آرامی صدا کردن
تو یعنی روح باران را متین و ساده بوسیدن
و یا در پاسخ یک لطف به روی غنچه خندیدن
اگر چه دوری از اینجا تو یعنی اوج زیبایی
کنارم هستی و هر شب به خوابم باز می آیی
اگر هرگز نمی خوابند دو چشم سرخ و نمناکم
اگر در فکر چشمانت شکسته قلب غمناکم
ولی یادم نخواهد رفت که یاد تو هنوز اینجاست
میان سایه روشن ها دل شیدای من تنهاست
نباید زود می رفتی و از دل کوچ می کردی
افق ها منتظر ماندن که از این راه برگردی
اگر یک آسمان دل را به قسط عشق بردارم
میان عشق و زیبایی تو را من دوست می دارم :40:
آن یار عزیزی که قرارش بودم
آسایش روز و روزگارش بودم
امروز ببین چه میکند با دل من
بیچاره منم که بیقرارش بودم///
تو سبز را به من آموختی
حالا از هر درختی، سر بلندتَرم
دیروز رکعت آخر باران دستم را بوسیدی
و من عجیب دلم میخواست عشقم را واژه واژه لمس کنی
نمیدانی چه قدر دلواپس پنجرهام
وقتی خورشید از پیلهی آسمان در میآید
پنجرهام باید یاد بگیرد
با چه کسانی به لهجهی دیوار حرف بزند
و چه وقت خورشید عقیم را سرزنش کند
نمیدانم به کدام پرنده معتقدی
ولی تو را به جان هر چه چکاوک
پر آواز پروانه را نبند
هیچ کس آواز سبز پروانهها را نمیفهمد
تو دیگر چرا؟
تو که از سلالهی تابستانی
و با تمام رنگین کمانها نسبت داری
آسمان بالغ میشود
هیچ کس نمیپرسد باران اهل شمال است
یا سیگار و ستاره !
وقتی که قبل از آمدن اجازه میگیرد
سلام میکند
وای، باران، دلم برای لکنتت می سوزد
نگاهم میکند باران
نگاهی تَر ، عاشق و مبهوت
خوابت نبرد، صبر کن
هنوز هم خیلی از مردم
باران روی شانهی چترشان، جان میدهد
تو را به جان سیب، مخاطب
بیا برویم کمی از باران دلجویی کنیم
بیا برویم از روی شانهی یک شنبه چتر را برداریم
سکوتی زلال زیر پیراهنم میوزد
سکوتی از اردیبهشت کودکیها
که حوصلهی زمستان را سر برده
خوابت برد ؟
ببین دیوان پنجره را باز میکنم تا تفألی بر باد بزنم
چرا نگرانی ؟
نگران برهنگی پنجرهای یا آواز پروانهها ؟
شاید هم دل واپس عبور زمانی ؟
نه ، ستارهی سبز من آسوده باش
این دختر ساده تمام سالهایی را که گذشت
به حساب همان سیب کال مینویسد
وقتی که دیدمت، کمی از بوی سازت را برایم کنار بگذار
یک شنبه ما را گم نمیکند
شاید ما او را…ـ
خوابیدی گلم ؟
شب به خیر …
مریم اسدی
امشب دوباره دلم بی صدا شکست
امشب دلم باز بی صدا شکست
امشب دوباره دلم بی صدا شکست
با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست
تا کهکشان غرقه شدن در خیال تو
پرواز کرد و چون مرغی رها شکست
یک عمر من شکستم و با درد ساختم
اما کسی نگفت چرا بینوا شکست
ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه
کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست امشب ستاره ها پی دلداری آمدند
اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست
باز به داد دلم رسی........ای کاش
امشب دوباره دلم بی صدا شکست!
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه ی اندوه می کارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
در دلم باریدی ..... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهایی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ، از عشق هم خسته
غنچه ی شوق تو هم خشکید
شعر ، ای شیطان افسونکار
عاقبت زین خواب درد آلود
جان من بیدار شد ، بیدار
بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود
آنچه میگشتم به دنبالش
وای بر من نقش خوابی بود
ای خدا .... بر روی من بگشا
لحظه ای درهای دوزخ را
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را ؟
دیدم ای بس آفتابی را
کاو پیاپی در غروب افسرد
آفتاب بی غروب من !
ای دریغا ، در جنوب ! افسرد
بعد از او دیگر چه می جویم ؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟
اشک سردی تا بیفشانم
گور سردی تا بیاسایم
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه ی اندوه می کارد ...
حرف که می زنی انگار
سوسنی در صدایت راه می رود
حرف بزن
می خواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خنده ات دسته کبوتران سفیدی
که به یکباره پرواز می کنند .
تورا دوست دارم
چون صدای اذان در سپیده دم
چون راهی که به خواب منتهی می شود
ترا دوست دارم
چون آخرین بسته سیگاری در تبعید .
تو نیستی
و هنوز مورچه ها
شیار گندم را دوست دارند
و چراغ هواپیما
در شب دیده می شود
عزیزم
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد
از ریل خارج نمی شود .
و من
گوزنی که می خواست
با شاخ هایش قطاری را نگه دارد .
رضا بروسان
هميشه يكي از ما چشم مي گذاشت،
تا بي نهايت بوسه مي شمرد
و ديگري
در حول و حوش شهامت سايه ها پنهان مي شد!
ساده ٬ساده پيدايم مي كردي! پونه پنهان نشين من!
پس چرا در سكوت اين خانه پيدايم نمي كني؟
بيا و سرزده برگرد!
بگو: «-سك سك! مسافر ساده سرودنها!»
من هم قوطي ِ قرصهايم را در جوي روبروي خانه مي اندازم!
قلمم را،
چركنويس هاي تمام ترانه هاي تنهايي را!
بعد شانه شعر را مي بوسم!
مي گويم: «-خداحافظ! واژگان نمناك كوچه و باران!
آخر فرشته فراموشكار من برگشت!»
پياده راه مي افتيم!
از دره گرگها،
تا كوچه دومين پرنده تنها
راه دوري نيست!
كنج دنج كوچه مي نشينيم!
من برايت از تراكم تنهايي اين سالها مي گويم
و تو برايم از حضورِ دوباره بوسه!
ديگر «كبوتر باز برده» صدايت نمي زنم!
بر ديوار ِ بلند كوچه مي نويسم,
»كبوتر با كبوتر، باز با باز«
باور ميكنم كه عاقبت علاقه به خير است!
كف دست راستم را نشان فالگير پير پُل مي دهم،
تا ببيند كه خط عمرم قد كشيده است
و ديگر مرا از نزديكي نزول نفسهايم نترساند!
آنوقت، ما مي مانيم و تعبيرِ اين همه رؤيا!
ما مي مانيم و برآوردِ اين همه آرزو!
ما مي مانيم و آغوش ِ امن علاقه...
نور را پیمودیم ، دشت طلا را درنوشیتم .
افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم .
کنار شن زار ، آفتابی سایه بار ، مارا نواخت . درنگی کردیم .
بر لب رود پهناور رمز ، رویاها را سر بریدیم .
ابری رسید ، و ما دیده فرو بستیم .
ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم ، و به ستیغ بر آمدیم .
آذرخشی فرود آمد ، و ما را در نیایش فرو دید .
لرزان ، گریستیم ، خندان ، گریستیم .
رگباری فرو کوفت ، از در همدلی بودیم .
سیاهی رفت ، سر به آبی آسمان سودیم ، درخور آسمان ها شدیم .
سایه را به دره رها کردیم . لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم .
سکوت ما بهم پیوست . و ما ((ما)) شدیم .
تنهایی ما تا دشت طلا دامن کشید .
آفتاب از چهره ی ما ترسید .
دریافتیم ، و خنده زدیم .
نهفتیم و سوختیم .
هرچه بهم تر ، تنها تر .
از ستیغ جدا شدیم
من به خاک آمدم ، و بنده شدم
تو بالا رفتی ، و خدا شدی
سهراب
يادم نرفته است!
گفتي : از هراس باز نگشتن،
پشت سرم خاكاب نكن!
گفتي : پيش از غروب ِ بادبادكها برخواهم گشت!
گفتي: طلسم تنهاي تو را،
با وِردي از اُراد آسمان خواهم شكست!
ولي باز نگشتي
و ابرِ بي باران اين بغضهاي پياپي با من ماند!
تكرارِ تلخ ترانه ها با من ماند!
بي مرزي اين همه انتظار با من ماند!
بي تو،
من ماندم و الهه ي شعري كه مي گويند
شعر تمام شاعران را انشاء مي كند!
هر شب مي آيد
چشمان منتظرم را خيس گريه مي كند
و مي رود!
امشب، اما
درِ اتاق را بسته ام!
تمام پنجره ها را بسته ام!
حتي گوشهايم را به پنبه پوشانده ام،
تا صداي هيچ ساحره اي را نشنوم!
بگذار الهه ي شعر،
به سروقت شاعران ديگرِ اين دشت برود!
مي خواهم خودم برايت بنويسم!
مي بيني؟ ديگر كارم به جوانب جنون رسيده است!
مي ترسم وقتي كه - گوش شيطان كر!!!
از اين هجرت بي حدود برگردي،
ديگر نه شعري مانده باشد،
نه شاعري!
كم كم ياد گرفته ام به جاي تو فكر كنم،
به جاي تو دلواپس شوم،
حتي به جاي تو بترسم!
چون هميشه كنار مني!
كنارمي، اما...صد داد از اين:
«اماچه روزهاي زلالي بود»
میتوان راحت از این دنیای فانی دل گسست
میتوان چشم را بر این دنیای بی مقدار بست
میتوان در آن جهان در انتظار تو نشست
آری ای زیبای من ای حسرت فردای من
میتوان با عشق تو از جاده های شب گذشت
میتوان جای غمت با یاد تو همخانه گشت
میتوان مانند مجنون سر نهاد بر کوه و دشت
میتوان ای جان من ای نیمه پنهان من
رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن
ابتداي يك پريشاني است حرفش را نزن
گفته بودي چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهايم بي تو باراني است حرفش را نزن
آرزو داري كه ديگر برنگردم پيش تو
راهمان با اينكه طولاني است حرفش را نزن
دوست داري بشكني قلب پريشان مرا
دل شكستن كار آسانيست حرفش را نزن
عهد كردي با نگاه خستهاي محرم شوي
گر نگاه خستة ما نيست حرفش را نزن
خوردهاي سوگند روزي عهد ما را بشكني
اين شكستن نامسلمانيست حرفش را نزن
حرف رفتن ميزني وقتي كه محتاج توأم
رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن
آن روز كه در غروب دلتنگي ام بي صدا
سفر كردي من كاسه اي از اشك چشمانم
را بدرقه ي راهت كردم
آن روز كه ساك سفرت را برداشتي من
پنهاني در جيب كوچكش گل سرخي را
گذاشتم تا اگر چشمت به آن افتاد به
رسم طبيعت در بهار برگردي...
من هنوز منتظرم... منتظر
باز هم ثانیه ها اسم تو را جار زدند
دقایق همه امشب به تو تکرار زدند
سکوتی که در این عقربه ها می چرخید
نکند در دل تو اسم مرا دار زدند :37:
بگــــذار کـــه از سوز غمت زار بمیــــرم
صد بار شـــوم زنده و صد بــار بمیـــــرم
بگذار که در حسرت دیــدار تـو تـــا صبح
از خـــواب شــوم خسته و بیـــدار بمیـــرم
بگـذار که هـر یک قصه ی جـــور تـو را من
بـا گریـــه بـه مــه گفته شب تـــار بمیـــرم
بگــذار کـه بـــر تن بکشـــم کفن خیـــالت
بـرکـوی تــو در سایــــه دیــــوار بمیـــرم
بگـــذار که از فـــرقت تــو حلقــــه بســازم
بنــــدم بــه گلــو چــون رســن دار بمیـــرم
بگذار ز هر زخمی که مژگان تو داده ست
در پـای گـل روی تـــو چون خــار بمیـــرم
بگذار که فریـــاد و فغان سر دهـــم از غــم
در بستــــر تنهــــایـی دل افگــــار بمیــــرم
تا بزم رقیبــان شـــده روشن ز حضـــورت
بگــــذار که از طعنـــــه ی اغیـــــار بمیـــرم
هـر بـــار مــرا می کُشی از وعـــده ی وصلت
یکبـــار بیـــا تــا کــه بـــه یکبــار بمیـــرم
« واهب » تو مشو ناصحم انـدر ره عشقش
بگذارفــدایش شــــده ســـر شــــار بمیــــرم!
"صالحه وهاب واصل"
از افق های رفته ی تاریک
کودکی زاده می شود این دم
قلبم از شادمانی و اندوه
می شود پاره، می دَرَد از هم
در دل گاهواره اش آرام
کودک، آن جان زنده، خوابیده
مگر عشق و محبت و ایثار
بگشاید به روی او دیده
در نفس های تازه و زنده
شیشه ی عمر او پدید شود
او نبوده ست و آه ... اکنون هست
تا زمانی که ناپدید شود
پدری پیر رفته از دنیا
کودکی نو غنوده بر جایش
ای پدر آخرین سخن این است:
شادی ام را به من ببخش ... ببخش
کاربران و دوستداران انجمن ادبیات :40:
به علت رعایت نشدن برخی از قوانین تاپیک های شعری و دادن پست های تکراریه زیاد این تاپیک به مدتی نامعلوم بسته خواهد شد !
سعی ما بر این است که هر چه زودتر رسیدگی شده و خیلی زود بازش کنیم :20:
امیدوارم که بعد از باز شدن مثل سابق نباشه و شاهد پست های تکراری نباشیم .
خیلی ممنون از صبر و همکاریتون :11:
تـــاپیک باز میشه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
>از همه ی شما دوستان گرامی خواهشمندم قوانین مربوطه را رعایت فرمایید<
-از دادن پست های تکراری خودداری کرده و قبل از آن در قسمت جستجو سرچ کنید .
-روزانه بیشتر از 5 شعر رو قرار ندهید .
-تنها اشعاری با مضمون عشق در این تاپیک داده شود.
- از قرار دادن متن ترانه هاي معاصر يا قديم در اين تاپيك خودداري بفرماييد؛
-شعرهای مرتبط با شاعرانی که تاپیک هاشون در انجمن موجود هست رو این قسمت ارسال نکنید .
-اگر شعری از خودتون هست یا شاعر آن تاپیک جداگانه نداره در این بخش [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از تمامیه ی کاربران گرامی نهایت سپـــاس رو دارم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم
بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم
چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم
گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود
گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم
هر شامگه در خانه اي ، چابکتر از پروانه اي
رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم
چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم
---------- Post added at 06:00 PM ---------- Previous post was at 05:58 PM ----------
جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني
يارت شوم ، يارت شوم ، هر چند آزارم کني
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کني
بر من پسندي گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بيمارم کني
گر رانيم از کوي خود ، ور باز خواني سوي خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بيمارم کني
من طاير پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کني
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
يار من دلداده شو ، تا با بلا يارم کني
ما را چو کردي امتحان ، ناچار گردي مهربان
رحم آخر اي آرام جان ، بر اين دل زارم کني
گر حال دشنامم دهي ، روز دگر جانم دهي
کامم دهي ، کامم دهي ، الطاف بسيارم کني
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند
همه شب تا سحر فال تو گیرم
ز حافظ شرح احوال تو گیرم
کجا رفتی که من همچون کبوتر
گشایم بال و دنبال تو گیرم///
جـاذبه ...
دقیقا یعـنـی :
همـان نیرویـی کـه سـیـب را ..
به آغوش زمین کشاند ..!!
و مرا به آغوش تـو ..!
در مذهب عاشقان قراری دگر است
وین باده ی ناب را خماری دگر است
هر علم که در مدرسه حاصل گردد
کاری دگر است و عشق کاری دگر است///
مینویسم برای کسی که خواست بنوسم
کسی که نمیدانم در چه لحظه ی زیبا وارد قلبم شد
کسی که با آمدنش شد تمام فکر و خیال ام
کسی که نمیتوانم بگویم دوستش دارم
کسی که نمیداند دوستش دارم
شاید قسمت من این بود ...
این بود که عشق را در خود مچاله کنم
آری . بی شک همین بود
اما میگویم که ...
دوستت دارم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دارم از تو دور میشم
داره تنها میشه قلبم
میدونم نبودن تو
جونمو میگیره کم کم
چیزی از تنم نمونده
بعد دل شکستن تو
یه اتاق ساکت و سرد
منو فکر رفتن تو
دوست دارم
دوست دارم هنوز عشق منی
می دونم منو از یاد میبری
بهونه ی نفس کشیدنم تویی
دوست دارم تو قلب من فقط تویی
دارم از یاد تو میرم
بی تو هر لحظه میمیرم
ته زندگیم همینجاست
بدون اینو که میمیرم
می گم عاشق تو هستم
بی تو آروم نمی گیرم
دوست دارم
دوست دارم هنوز عشق منی
میدونم منو از یاد میبری
بهونه ی نفس کشیدنم تویی
دوست دارم تو قلب من فقط تویی...
چنان تنها و خاموشم که کس من را نمیبیند
که کس حتی ز نام من سراغی هم نمیگیرد
در این گوشه که تاریک است
درون خود میمیرم
دگر حتی خود من هم سراغ از من نمیگیرد
درست خاطرم نيست كه چه روزي بود
روزي كه ما ، "ما" شديم
از چه روزي شناختمت
گاه كه به عمق چشمانت خيره مي شوم
تا لحظه آشناييمان را جويم
به هيچ مي رسم ، تو گويي آشنايي ما
از ازل است
سهم من از عشق
دردي است
كه با مرهم "فاصله" تيمارش کرده ام !
اگر اين واژه نبود
بی چارگی هايم ،
وقتی تو در آغوش نگاهم بودی
ديدنی می شد !
به چشمای تو سوگند که عشقت واسه من رنگ جنونه
به چشمای تو سوگند که عشقت مث اتیشه تو قلبم مث خونه
اگه یار تو باشم با این دستای خستم واسه تو لونه میسازم تو همین قلب شکستم
به چشمای تو سوگند به چشمای تو سوگند
همونقد پر عشقم همونقد پر دردم که عاشقای دنیا نمیرسن به گردم
آخ دیگه خواب تو چشام نیست امیدی تو نگام نیست پر از دردمو ای وای یه درمون سر رام نیست یه درمون سر رام نیست
به چشمای تو سوگند که عشقت واسه من رنگ جنونه
که عشقت مث اتیشه تو قلبم مث خونه
به چشمای تو سوگند به چشمای تو سوگند
تو که نیستی خیال کن که دیگه هیچکی باهام نیست
دیگه هیچی تو این زندگی اونجور که میخوام نیست
من از غم مینویسیم مینویسیم که بخونی من از دل مینویسم که غم عشقو بدونی
تو از حاله عاشق اخه هیچی نمیدونی نمیدونی نمیدونی
به چشمای تو سوگند که عشقت واسه من رنگ جنونه
که عشقت مث اتیشه تو قلبم مث خونه
به چشمای تو سوگند به چشمای تو سوگند
همونقد پر عشقم همونقد پر دردم که عاشقای دنیا نمیرسن به گردم
آخ دیگه خواب تو چشام نیست امیدی تو نگام نیست پر از دردمو ای وای یه درمون سر رام نیست یه درمون سر رام نیست
به چشمای تو سوگند که عشقت واسه من رنگ جنونه
که عشقت مث اتیشه تو قلبم مث خونه
به چشمای تو سوگند به چشمای تو سوگند
تو که نیستی خیال کن که دیگه هیچکی باهام نیست
دیگه هیچی تو این زندگی اونجور که میخوام نیست
من از غم مینویسم مینویسم که بخونی من از دل مینویسم که غم عشقو بدونی
تو از حاله عاشق اخه هیچی نمیدونی نمیدونی نمیدونی
به چشمای تو سوگند که عشقت واسه من رنگ جنونه
که عشقت مث اتیشه تو قلبم مث خونه
به چشمای تو سوگند به چشمای تو سوگند
تنها ...برنامه ای که تکرارش ... !!آرزوی هر روز من است ،پخش زنده ینگاه توست !!
همین که هستی کافیست !!!
.............دور از من!
بدون من................
چه فرقی می کند ..
گل که می خری خوب است .
برای من نیست ..
نباشد...
همین که رختمان زیر یک آفتاب خشک می شود کافیست!
دلخوشم به این حماقت شیرین ...!