من براي سالها مي نويسم سالها بعد که چشمان تو عاشق مي شوند افسوس که قصه مادربزرگ درست بود هميشه يکي بود و يکي نبود.
Printable View
من براي سالها مي نويسم سالها بعد که چشمان تو عاشق مي شوند افسوس که قصه مادربزرگ درست بود هميشه يکي بود و يکي نبود.
آی عاشقای بی گناه ، ما همه زرد و بی کسیم
تنهاییم عین آسمون ، آواره ایم عین نسیم
همه باید یاد بگیریم که مثل مجنون بزرگ
عاشق هر کسی بشیم ، آخر بهش نمی رسیم
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می کنن
تو هیچ دلی جا نداره
از باران، باريدن را آموختم از بغض نباريدن را، از اشک چکيدن را، از شعر جوشيدن را، از چشم گريستن را، از عمر هستن و نيستن را، و از همه ي شما در تمام عمر با عشق زيستن را، پس ... بياييد همه با هم بلند فرياد کشيم و بخوانيم. تا قله ي بلند عشق پرواز خواهيم کرد
این چـــــــه داستانیستـــ که میخوانی
از پایانـــــش که میگـــویی
مــــاجرای من آغـــــاز می شود
"شهاب مقربین"
از بــــس باران خورده ام
در و دیــــــوار شعرهایم باد کرده اند
امــــــــا
نه میگذاری بروم
نه می مانـــــی
تا سقف خیـــــالم را تعمیر کنــــــی
"مهدی جابری"
روزهـــــــای محـــــــال
بر تـــــــن تقویم انتظــــار ورق می خورنـــــــد
به امیـــــــــد
کبیسه ای
که در راه استــــــــــ
"سمیه مشتاقی"
ما چقدر دير متوجه مي شويم که زندگي يعني همان روزهايي که زود گذشتن آن را آرزو مي کنيم.....
مـــی پـُــرسی روبه راهـــی ؟
آری ،،، امــا
نگفتــی از کـــدام راه مـــی آیی ؟!
چشمــــانم خستهــــ استــــــــ
و نبض ذهنــــــم افتاده . .
کاش نگاهتـــــــ
یکــــــ قدم نزدیکـــــتر بود . .
اي بزرگ موندني / اي طلايه دار روز / سايه گستر رو تنه از گذشته تا هنوز
اي صدات صداي نور / تو شب بوسيدني / اي سخاوته غمت بهترين بوسيدني
واسه اين شرقي تن داده به باد / تو شقاوت شب قرن يخي / تو شكوفايي تاريخ مني
اگه شعرم زمزمه / توي بازار صداس / تپش قلبم اگه پچ پچ شاپرك هاست
تو رو فرياد ميزنم / اي كه معجزه گري / اي كه اين شبزده رو به سپيده ميبري
اي تو ياور بزرگ همه قلب هاي شكسته / اي تو مرهم عزيز هرچي دست پينه بسته
رو كدوم قله نشستي؟! / تو كه دنيا زير پاته / غصه ي دست هاي خالي لرزش پاك صداته!
توي قرن دود و آهن ... تو رسول گل و نوري ... تو عطوفت مسلم ... تو حقيقت غروري
تو مفسر محبت ... تو طلايه دار صبحي ... تو خوده سردار صبحي
اسم تو اسم شب من به شكوه اسم اعظم متبرك و عزيزي ... مثل سجده گاه آدم !
گفتند :
واجد شرایط ایم
و ما در میهمانی گنجشک ها
شرکت کردیم
هیچ کس نمی داند
آن صدای موهومی که درمن بود
صدای باد نبود
صدای میدانچه ی تیر نبود
تو بودی
و آغاز بلند آیه ها
ازمن بود
انگار وقتش رسیده بود
که صدای امواج بنفشه ها را رها کنی
و میدان مین از ذهن پنجره ها دورشود
رنگ نفس هایت برگشته بود
و هوسی شیرین ...
دیر وقت بود
باید برمی گشتیم
من ویارآفتاب داشتم
و دل مشغول وصله کردن آسمان بودم
تو به خواب عمیقی فرو رفتی
بی آنکه لبخند ازروی لبانت محو شود
و پاک فراموش کردی
قول داده بودیم
پا به پای گنجشک ها
پیرشویم !
/
نسیم جعفری
عمریستــــــ گمان میــکردم کـسی از آن ســـوی ِ آینهــــ
به من لـــبخندمیزند
و تازه دیشبــــ فهمیدمــــــ
کــــــه اشکـــ هایــــــم ..
در آینهـــــــ موج انداختــــــه بودند ..
می دانم، بی حیا بودم.
بی اجازه آمدم داخل
بی اجازه نشستم
بی اجازه اندکی چیزی برداشتم و اندکی چیزی جا گذاشتم
و حال می روم بیرون.
متاسفم..
در ِ قلبت باز بود و
من بی حیا بودم...
متاسفم..
تپش های عاشق قلبم را
به پیشبازت می فرستم
مهربانی دست هایت را
رهاوردم کن
بهشت را همین جا خواهیم ساخت...
یادت باشه که دنیا با تو آغاز می شود
روز با تو و خورشید با تو گرما می گیرد
نسیم با بوی خوش تو جاری می شود
و بهار برای تو خود را می آراید
یادت باشد که شب بی نگاه زلال تو دلش می گیرد
و پرندگان به خاطر تو عاشقانه می خوانند
وقتی نگاه می کنی
چشمی هست که تو را می نگرد
باور کن
نگاه زیبایت و زیبایی نگاه را باور کن
و دنیا را با نگاهت زیبا تر کن
خیال کرده بودم که تو ماهـــــــی و
من نزدیک ترین ستاره ی تــــــــو ام
تـــــــــو خورشیـــد بودی
ستارگان بی شمار را روشــــن کردی
من در آن میان
گمـــــــــــ شدم
“شهاب مقربین”
من با چشمانی نمور
زندگی را
به سلیقه چشمانت چیده ام
تو اما هنوز
بوی دلتنگی میدهی...
کاش آنگاه كه تگرگِ تنهایی بي امان می بارد ، من لایق آن باشم که لااقل چتری باشم در دستان تو ...
گفتم:
پیامبرم!
نامهها را به صندوقهای پستی شما میرسانم
گفت: پس معجزه کن
معجزه کردم
روبهرویم نشسته بود!
گونه هایم گر گرفته است .
خسته نیستم . می خواهم تنها بمانم . در را آهسته ببندید .
شبی خواب باران و پائیزی نیامده را دیدم . انگار که تعبیر تمام رفتن ها بازگشت
به زاد روز شقایق است .
حالا دیگر از ندانستن شمال و جنوب جهان بغضم نمی گیرد.
حالا دیگر از هر نگاه نا درست و طعنه تاریک نمی ترسم .
حالا دیگر از هجوم نا به هنگام لکنت و گریه نمی ترسم .
به خدا پروانه ها پیش از آنکه پیر شوند میمیرند.
باران که باز بیاید می ماند آسمان و خواب و خاطره ای . یا حرفی میان گفت و لطف
آدمی با سکوت.
خدا حافظ .... خداحافظ پرده نشین محفوظ گریه ها ... خدا حافظ عزیز بوسه های ۷ سالگی
حالا دیدار ما به نمی دانمان کجای فراموشی . دیدار ما اصلا به همان حوالی هرچه بادا باد
دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند.
یادت نرود گلم به جای من از صمیم همین زندگی سرا روی چشم به راه ماندگان مرا ببوس
دیگر سفارشی نیست .
تنها جان تو جان پرندگان پر بسته ای که دیماه به ایوان خانه می آیند.
خداحافظ
راستـــی ..
همین حالا كهـــــ وقتـــ خنده و شادیمـــان است بگویــــم ..
اگر روزی بین ماندن و رفتـــــن شك كـــردی,
حتمـــــا برو .. بدون معطلــــی ..
چون نمی بایست كار به شك می رسید كــــه بیندیشی یا نیندیشی ..
___همان لحظه ی شك ,كار تمامــــــــ است___
کمرنگ میشوی
ولی فراموشت نمیکنم،مثل ِ زخمی که بند آمده
امّا جایش محو نمیشود.
_________ وقتی نگاه میکنم از جایجای شهـــر
___ داغ تو روشــن است به جای چــــــراغها
______ پایان قصـــــهها همـــه تلــــخ است بعد از این
__ گم میکنند خانهی خود را کلاغهـــا ..
__ جواد زهتاب __
از مـــــن گذشتـــــه امــــــــا ..
همــــــه پلـه های دنیا
مـــــرا به یاد دستهای تــــو می اندازند ..
تنهــــا جیزی که از ما باقـــی می مـــاند ..
خاطره ایســـت ..
که با آن زندگـــی کرده ایم ..
و در قاب خالی دلمـــان به آن جــــا داده ایم ..
کــاش می شد خاطره را تصویــــر کرد ..
در چشمهـــــای من
تو منتظـــــری ..
چــــــراغ را بالا می گیـــــری
تا
شایــــد یكی میان این همـــــه سیاهی
آشناتـــر باشد ..
آب در چشمهای تو حلقــــه بسته استــــ
من فـــرو می ریزمـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
اگر کودکیم را
خشونت زمان نمی سایید
احساس می کردم لطافت زندگیم را
و جداییی نمی انداخت بین من و ماه
من و باران من و تمنای روح در کشمکش زندگی
و چقدر جسمم خسته است ازدرخواست نفس
وبه چه سان باید روح و جسمم التیام پیدا کند
در این مخروبه ی غم
چقدر خسته ام
حرف کمی نیســــت..
وقتی کسی باشد
که تو را
آنگونــــه دوستـــــ بدارد
که می خواهی
نه میخواهـــــــــد ..
می خواهم عمــــرم را
با دست های مهربان تو اندازه بگیــــرم
برگرد!
باور کن
تقصیــــر من نبود
من فـــــقط می خواستـــم
یک دل سیر برای تنهایی هایــــت گریـــــه کنم ..
نمی دانستم گریــــه را دوستــــ نـــداری
حالا هم هروقت بیایی
عزیـــــــــز لحظـــه های تنهایی منی ..
اگر بیایی
من دلتنگی هایـــــم را بهانـــــه می کنم ..
تو هم دوری کسانی که دور نیستند
در راهند
رفتـــه اند برای تاریکی هایت
یک اسمان خورشید بیاورند ..
در آسمان ها منتظــــرم باش
بند کفش هایــــم را پروانه ای بستــــه ام ..
تو چی کار کردی که روزام همشون بهاریه
بی تو سهم دله من شبهایه بی قراریه
من نمیتونم ازت دل بکنم به سادگی
بزار تا ابد بمونم عاشق همیشگی
تو کجا و من کجا!!! از دیار آسمونی
تو کجا و من کجا!!! قد دنیا مهربونی
زندگیم بدون تو برای من رنگ نداره
تو یه عشق بی نشونی تو کجا و من کجا!!!
داشتنت راه نجات واسه این تنهای یام
من هنوز فکر توام با همه خستگی یام
اگه تو به فکرمی.به فکر عاشق بودنی
یه روزی باز بی خبر دوباره پیش من بیا
تو کجا و من کجا!!!از دیار آسمونی
تو کجا و من کجا!!! قد دنیا مهربونی
زندگیم بدون تو برای من رنگ نداره
تو یه عشق بی نشونی تو کجا و من کجا!!!
از کـــی خط میگیری؟!
این دست خط تو نیســـــت ..
نقل قول:
روزگار به دستم
لرزشي انداخته است
كه حتي تو
دست خطم را نميشناسي!
آرام تر سکوت کن ،
صدای بی تفاوتی هایت آزارم می دهد ...
نــــــــه ..
تقصیر تو کـــه نیســــــــت
مدل این عینکــــ های جدید طــــوری اســــت
کهـــــ هرگــــــــــز ..
سرخی چشمان تا صبـــح بیدار مانــــده را از پشتش نـــمیبینی ..
____ پــرواز هـــم دیگــــــر رویای این پرنده نبـــــود______ دانه دانه پرهایش را چیـــــد__ تا بر این بالـــــش خوابـــــ دیگــــری ببیند ..
سلام دوستان ...
اين شعر رو نميدونم چه عزيزي گفته ... اما هر كسي هست به نظرم راسخترين كلام رو درباره ي معشوق گفته ... خيلي زيباست:
ديگه لبهات نميخونه چرا شعر عاشقونه !؟!/ چرا قلبت ديگه توي خونه ي عشق نميمونه؟!!
اون لبهايي كه شفا بود ... مظهر عشق و وفا بود / پيش قلب عاشق من چرا سرد و بي صدا بود ؟!
تو همه بود و نبودم ... تو تموم تار و پودم ... از تو جون ميگيره رويا ...
آرزومه با تو بودن ... از تو و عشق تو خوندن ... با تو تنها توي دنيا ...
من اسيرم به طلسمت ... حرف لبهام شده اسمت ... بيا اين طلسم رو بشكن ... بيا همصدا شو با من
"کاش"قطعه پازلی ست از "اشک" های متصل به هم...
بـازی ،
درســــت وقتـی تـمـــــام می شود
کـه،خـــــــودت را
مــی بــــازی ..!
من چشمهایـــــــم را بستم و تو قایـــــم شدی ..
من هنــــــوز روزها را می شـــمارم
و تــــــو پیدا نمیشوی ..
یا من بازی را بلــد نیستم ! یا تو جــــــا زدی ..!