مي رسد قرني به پايان وسپهر بايگان
دفتر دوران ما هم بايگاني مي كند
Printable View
مي رسد قرني به پايان وسپهر بايگان
دفتر دوران ما هم بايگاني مي كند
دست در وصل یار مینرسد
جز غمم زان نگار مینرسد
عشق را گرچه آستانه بسیست
هیچ در انتظار مینرسد
از شمار وصال دوست مرا
جز غم بیشمار مینرسد
در غم هجر صبر من برسید
دل به مقصود کار مینرسد
چند در انتظار خواهی ماند
خبر وصل یار مینرسد
دردهاي من جامه نيستند
نا زتن درآورم
چامه وچكامه نيستند
تا به رشته سخن در آورم
من مستم و ز مستی در یار میگریزم
زنار بسته محکم، زین نار میگریزم
هر چند بادهی او مرد افگنست و قاتل
من جای خویش دیدم، هشیار میگریزم
بر خار مینشینم، گل را ز دور بینم
تا دشمنم نگوید: کز خار میگریزم
چون ماهی به شستم، در دامم و به دستم
با آنکه از کف او بسیار میگریزم
با یار بود میلم وقتی به غار بودن
اکنون که یار برگشت از غار میگریزم
من در آیینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟
هیچ.
من چه دارم که سزاوار تو ؟
هیچ.
تو همه هستی من هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟
همه چیز
تو چه کم داری؟
هیچ...
حمید مصدق
------------------------------------------------
nkhdiscovery ممنون
چه كسي مي خواهد
من وتو ما نشويم
خانه اش ويران باد
دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد غریب نیست
دانند عاقلان که مجانین عشق را
پروای قول ناصح و پند ادیب نیست
هر کو شراب عشق نخوردیست و درد درد
آنست کز حیات جهانش نصیب نیست
تا دست رد به سينه دنيا گذاشتيم
آسان به روي خواهش دل پا گذاشتيم
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
در آفاق گشادست ولیکن بستست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر
من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر
روز شیرینم که با من آشتی بودش
نقش نا همرنگ گردیده
سرد گشته , سنگ گردیده
بادم پاییز عمر من کنایت از بهار روی زردی.
همچنان که مانده از شب های دورادور
بر مسیر خامش جنگل
سنگچینی از اجاقی خرد
اندرو خاکستر سردی
[اجاق سرد - نیما یوشیج]