-
روي روميزي كاغذي يك گرده آفتاب افتاده است. در اين گرده، مگسي گيج و منگ خودش را خرخر مي كشد، خودش را گرم مي كند و پاهاي جلويش را به هم مي مالد. خيال دارم خدمت به اش بكنم و لهش گردانم. سر رسيدن اين انگشت اشاره ي غول پيكر را كه موهاي طلايي اش در آفتاب مي درخشد نمي بيند.
دانش اندوز فرياد مي زند كه « نكشيدش، آقا! »
مگس مي تركد، ريغ سفيد كوچكش از شكمش بيرون مي زند؛ از شرّ وجود خلاصش كرده ام. با لحني خشك به دانش اندوز مي گويم:
« خدمتي به اش كردم. »
ژان پل سارتر، تهوع، ترجمه از امير جلال الدين اعلم
-
گذشته چیزی جز دروغ , نیست و خاطره , هرگز بازگشت ندارد ; هر بهاری که میگذرد , دیگر باز نمیگردد ; و پر حرارترین و دیوانه کننده ترین عشقها هم واقعیتهایی ناپایدار هستند که عمری بسیار کوتاه دارند.
صد سال تنهایی/گابریل گارسیا مارکز
اراده ی هرکسی چون دیوار است که خشتهای ان بدون ساروج روی هم گذاشته شده است و برای اینکه مقاومت دیوار باقی بماند نباید حتی یک خشت را از زیر ان بیرون کشید و اگر فقط یک خشت از زیر ان دیوار بیرون کشیده شود استقامت ان از بین می رود و اگر دو خشت یا سه خشت را از زیر دیوار بیرون بکشد ان دیوار فرو میریزد.
خداوند الموت حسن صباح
تالیف : پل امیر
ترجمه : ذبیح الله منصوری
-
ولتر از من پرسید: این که برادر شما همیشه بالای درخت ها می ماند، برای این است که به آسمان نزدیک تر باشد؟
در پاسخش گفتم: برادرم معتقد است که برای بهتر دیدن زمین باید کمی از آن فاصله گرفت
--
-فکر نمی کنی که عشق باید به معنی از خود گذشتگی مطلق باشد، یعنی که آدم باید خودش را به حساب نیاورد؟
-عشق فقط زمانی ممکن است که آدم خود خودش باشد، با همه ی نیرویش !
بارون درخت نشین / ایتالو کالوینو
-
هرگز برای بارون روشن نبود که چه چیز را می توان به ویولتا گفت و چه چیز را نمی توان. گاهی یه اشاره ی ناچیز، یک واژه ی کوچک خشم او را بر می انگیخت. برای نمونه کوزیمو می گفت:
- با "جووانی خلنگ" کتاب می خواندم. با شوالیه درباره ی آبیاری بررسی می کردم...
- با من چه؟
-با تو عشقبازی می کنم. همان طور که میوه میچینم یا درخت هرس می کنم...
ویولتا ساکت می شد و تکان نمی خورد. چشمانش ناگهان حالتی به سردی یخ می یافت. کوزیمو می فهمید که خشم او را برانگیخته است.
- چه شده ویولتا؟ مگر من چه گفتم؟
آنچنان دور از او به نظر می رسید که انگار او را نمی دید و صدایش را نمی شنید. هزار فرسنگ از آنجا دور بود. چهره اش به سنگ می مانست.
- آخر چه شده ویولتا؟ راستش ... گوش کن ...
کوزیمو در نمی یافت که از چه دلگیر شده است. نمی فهمید یا شاید بهتر می دانست که نفهمد تا بتواند بی گناهی خود را بهتر نشان دهد.
- ویولتا، باور کن سوتفاهم شده گوش کن
ویولتا... اینطور بی دلیل نرو، ویولتا ...
بارون درخت نشین / ایتالو کالوینو
-
کارهای برجستهای که آدمی به پیروی از وسوسهای درونی میکند باید ناگفته بماند؛
همینکه آن را به زبان بیاوری و از آن لاف بزنی چیزی بیهوده و بیمعنی جلوه میکند و پست و بیمقدار میشود.
؛
حتی یک راه چند وجبی هم میتواند راه بدون بازگشت باشد.
بارون درخت نشین / ایتالو کالوینو
-
«من یکی که دلم میخواهد بروم و میان آدمخوارها زندگی کنم. دولت دارد ما را میبلعد. روی همه چیز دست گذاشته: فلسفه، حقوق، هنر، هوا... فرانسه دارد به صدا درمیآید. زیر چکمهٔ ژاندارم و ردای کشیش بتنگ آمده.»
صفحه ۲۰۴
تربیت احساسات رمانی از گوستاو فلوبر
-
هرفردی در زندگی در سنین معینی حس میکند که میخواهد دوستداشته شود،
میخواهد کسیرا داشته باشد که راجعبه او فکر کند و غمخواری نماید و یا در مصائب
بهاو همدردی نشان دهد و همین تشنگی روحی بهاین اصل ناشناخته است که بهنام
عشق خوانده میشود زیرا عاشقِ آنچیزی میشود که تشنگی و التهاب اورا فرو مینشاند.
یادداشتهای یک دیکتاتور، دکتر هدایتالله حکیمالهی
-
هیچ محلی بهاندازه زندان در شخص تحول ایجاد نمینماید بهخصوص اگر زندانی درنتیجه مظالم و بدون اندک تقصیری زندانی شده باشد.
؛
تعجب این بود که مرا با نیم دلار وارد زندان کردند و چون بیرون آمدم این نیم دلار نیز از بین رفته بود و باضافه مرا بجرم کلاهبرداری زندانی کرده بودند یعنی شخصی که در یک محل بدنام کار میکرد و با جیب تهی بیرون آمده و برای ارتزاق دست به کلاهبرداری زده بوده است و بهمان جرم 21 ماه زندانی شد و حالا که اورا بجامعه تحویل میدهند با جیب خالی و نداشتن شغل و محل خواب انتظار دارند که دست بکلاهبرداری و دزدی نزند. هرمنطق و عقل سلیمی میتواند حساب کند که بالاخره چنین موجودی بهمان عللی که زندانی شد و یا دست به کلاهبردای زد مجددا شروع خواهد کرد زیرا علل و موجبات کلاهبرداری در او جمع است و قانون و عدالت و تشکیلات آنرا از بین نبرد، حال با چه وثیقه و اطمینانی یکچنین موجودی را که زندان رذائل دیگری بر او افزوده است بیرون میدهند؟!
یادداشتهای یک دیکتاتور، دکتر هدایتالله حکیمالهی
-
امید معوق به رنج منجر میشود.
؛
چطوره توبه کنیم؟
توبه از چی؟
اوه[فکر میکند].. مجبور نیستم وارد جزئیات بشم.
از تولدمون؟
؛
اشکهای جهان را میزانی همیشگی است،
هر آنکه در جایی گریه آغازد، دیگری در جای دیگر ز گریه باز ایستد.
خنده نیز چنین باشد.
پس بیایید از نسل خویش بد نگوییم.
نسل ما محزونتر از اجدادش نیست.
در انتظار گودو، ساموئل بکت
-
« نه، من دست از تو بر نمي دارم؛ در انتظارِ ديدارت خواهم ماند. آن حجابِ عصمتي كه در اين جهان ما را از يكديگر جدا كرد، در جهانِ پس از مرگ، رشته پيوندِ ما خواهد شد. »
(از نامه هاي ژولي به سن پرو، فصل ششم، نامه ي هشتم؛)
ژان ژاك روسو، الوئيزِ جديد