گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد
گلچهره مپرس پروانهء تو بي تو کجا رها شد
مپرس
مپرس
مرنجان دلــت را
رها کن غمت را رها کن
مخور غم مخور غم نـــگارا
گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد...
مپرس
مپرس
***
؟؟؟؟؟؟
Printable View
گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد
گلچهره مپرس پروانهء تو بي تو کجا رها شد
مپرس
مپرس
مرنجان دلــت را
رها کن غمت را رها کن
مخور غم مخور غم نـــگارا
گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد...
مپرس
مپرس
***
؟؟؟؟؟؟
سرو را بشمارید
راه را بشتابید
قامت شمع وجودش همه جا می سوزد
روشنی بخش دل و دیده و جان است هنوز.
بر لب آبی رود
سینه خسته موج
می نشیند که بکوبندش بر ساحل سنگ
هیچ کس از تن دلخسته ندارد اثری
نه نشانی ،نه دمی و نفسی
یکروز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
مثل تو بودن با تو بودن کار من نیست
عاشق شدن در خود غنودن کار من نیست
ای کاش با غیر از تو من دلداده بودم
دل بردن از تو، دل ربودن کار من نیست
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر میکنند
صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید
خوبان در این معامله تقصیر میکنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
سلام تو آل!!
دیگه از خستگی هام خسته شدم
دیگه از وابستگی هام خسته شدم
میزنم تیغ به بند بستگی
مگر آزاد بشم ز خستگی
بسه تنهائی دیگه توی قفس
بسه این قفس بدون هم نفس
دیگه بسه تشنگی بدون آب
خوردن فریب و نیرنگ سراب
واسه هرکی دلم من تنگ میشه
تا می فهمه دلش از سنگ میشه
سلام
شب به خیر
همايي چون تو عالي قدر حرص استخوان تا کي
دريغ آن سايه همت که بر نااهل افکندي
ياد ياران جگر گوشه ي من گم شده است
درپس اين همه محفل كه مجلل مانده
مرد هايي كه پر از سادگي گل بودند
نامشان در پس ايهام مؤول مانده
آه،اي عشق چگونه است كه دستت نگشود
بغض اين حنجره هايي كه معطل مانده
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود
خزد لرزان ، درون بستر من
ز شرمی خفته می گوید که : - بفشار
چنان بفشار بر خود پیکرم را
که بشکوفد هوس های گنه بار
به دندان گیر و شادی بخش و می نوش
ز خون این لبان بوسه گیرم .
ببین از گونه سرخم بریزد ،
شرار خواهش آرای ضمیرم .
درنگی کن در آغوشم که امشب
فروزانست بزم عشق دیرین
نمی خوابیم و می نوشیم تا صبح
ز جام بوسه ها ، بس راز شیرین
چنان گنجد در آغوشم که هر دم
بیندیشم که او غرقست در من
و یا در حلقه ی بازو ، اثیریست
به جای پیکر عریان یک زن