بس که مشت کوفته ام
بر جای جای این در بسته
انگشتری که مهر تو را داشت
ماندست با نگین شکسته
از راه دوری امده ام
بر گیسوان من
لای و لجن ستاره و باران
میراث سالیان
هر روز یک قدم
با شور و ولوله به تو نزدیکتر شوم
هر روز پله پله مرا برد
Printable View
بس که مشت کوفته ام
بر جای جای این در بسته
انگشتری که مهر تو را داشت
ماندست با نگین شکسته
از راه دوری امده ام
بر گیسوان من
لای و لجن ستاره و باران
میراث سالیان
هر روز یک قدم
با شور و ولوله به تو نزدیکتر شوم
هر روز پله پله مرا برد
دل من شور عشقو ، نمی شناسه عزیزم
ولی تو هر نگاهت ، یه الماسه عزیزم
مثل اینه که صد سال ، گذشته از جوونی
چه دردی داری ای دل ، از این بی آشیونی ؟
یک آلاله را
فرصت یک ستاره نیست
و به ناگاه
بسته خواهد شد
پنجره های دیدار
در اجبار تقدیر
کاش می دانستی
...
یه سرگردون صحرا
یه مجنونم یه شب گرد
نمی دونی چه تنها
نمی دونی چه پر درد
یادم آید تو به من گفتی:نقل قول:
یک آلاله را
فرصت یک ستاره نیست
و به ناگاه
بسته خواهد شد
پنجره های دیدار
در اجبار تقدیر
کاش می دانستی
....
-" از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن،
آب آیینه ی عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛
باش فردا ، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!"
دلم گرفته آسموننقل قول:
یه سرگردون صحرا
یه مجنونم یه شب گرد
نمی دونی چه تنها
نمی دونی چه پر درد
نمیتونم گریه کنم
شکنجه میشم از خودم
نمیتونم گریه کنم
سلام:نقل قول:
فکر کنم این یکبار را اشتباهی از یک غزل مصرع دوم را انتخاب کردم.
میکند سلسلهی زلف تو دیوانه مرانقل قول:
دلم گرفته آسمون
نمیتونم گریه کنم
شکنجه میشم از خودم
نمیتونم گریه کنم
میکشد نرگس مست تو به میخانه مرا
متحیر شدهام تا غم عشقت ناگاه
از کجا یافت در این گوشهی ویرانه مرا
هوس در بناگوش تو دارد دل من
قطرهی اشگ از آنست چو دردانه مرا
دولتی یابم اگر در نظر شمع رخت
کشته و سوخته یابند چو پروانه مرا
درد سر میدهد این واعظ و میپندارد
کالتفاتست بدان بیهده افسانه مرا
چاره آنست که دیوانگیی پیش آرم
تا فراموش کند واعظ فرزانه مرا
از می مهر تو تا مست شدم همچو عبید
نیست دیگر هوس ساغر و پیمانه مرا
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد میسپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ میبندید
بر کمرهاتان کمربند،
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد میکند بیهوده جان قربان!
نیما یوشیج
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
میای دارم چو جان صافی و صوفی میکند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنیتر میرسد روزی
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
ياران من،
با خوشه های خاک و
خاطرات خاموش خاکستری می آيند.
-با هياهو و خستگی-
چشم در چشم نگاه می کنيم...
و در سکوت رازهايمان را قسمت می کنيم.
ماگرچه در كنار هم اينك نشسته ايم
بار ديگر به چهره هم چشم بسته ايم
دوريم هر دو دور
با آتش نهفته به دلهاي بيگناه
تا جاودان صبور
اي آتش شكفته اگر او دوباره رفت
در سينه كدام محبت بجويمت
اي جان غم گرفته بگو دور از آن نگاه
در چشمه كدام تبسم بشويمت