ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
Printable View
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
تا چند اسير عقل هر روزه شويم در دهر چه صد ساله چه يکروزه شويم
در ده تو بکاسه می از آن پيش که ما در کارگه کوزهگران کوزه شويم +
سلام
مژگان هم پیاله ما باش درست میشه.ما که زدیم زیر همه چی
تشنه خون زمين است فلك وين مه نو
كهنه داسي است كه بس كشته درود اي ساقي
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي
چه خيالها گذر كرد وگذر نكرد خوابي
يک روز ز بند عالم آزاد نيم يک دمزدن از وجود خود شاد نيم
شاگردي روزگار کردم بسيار در کار جهان هنوز استاد نيم
***
باز پست ما رو تو شماعره حذف کردید!!!13990
میگریم و مرادم از این سیل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
سلام محمد.
ببخش دوستمونو. جدیده!
تا کي غم آن خورم که دارم يا نه وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه
پرکن قدح باده که معلومم نيست کاين دم که فرو برم برآرم يا نه
***
خدا ببخشه ما کسی نیستیم.امروز دوشنبه بود؟
هر چه گفتيم جز حكايت دوست
در همه عمر از آن پشيمانيم
من چه نقشی دارم اینجا
نقشه هست نقاش کو
صد هزار مجنون میان پرده اند
صد هزار مجنون یکی لیلاش کو
واه چه این تصویرها سردرگم اند
چاکران بی شمار و نوکران بی حساب آقاش کو
بچه ها و مدرسه عاقبت شاگرد بازیگوش
از کلاس درس بیرون می شود
در حیاط مدرسه در تکاپویی برای بازگشت
شاکی از آموزگار نا امید از روزگار
ای شما ای والدین بی خیال ناظم و فراش کو
در ته کوچه ای در میان جوی آب
عابری غرق بی خون زخم تیغی بر کمر
ناله ای سر می دهد ، با شمام ای پاسبان نیمه مست
پس کجاست آن چاقو کش اوباش گو
یک قدم آن دورتر آفتابی بی داغ تر پر نورتر
مردمانی مهربان مردمانی که پر از عشق است در لبخندشون در جانشون
مردمانی که شکوهی جاودان دارند در ایمانشان
دستهاشان را برای دوستی آورده اند
من چه نقشی دارم اینجا نقشه هست نقاش کو
-****
جدا من چه نقشی دارم اینجا؟>؟؟؟!