-
خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
مانيم كه يا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
هر پسين
اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
اي راز
اي رمز
اي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين
"داغ دل"؟ زمان میبره تا خوب...نه تا بهتر بشه
-
نه... چشم بندم
تا انتهای زندگی را بدوم
تلخی این لحظه ها دیدنم را تاب نیست
بزرگ رنجیست زندگی
ماندنم را نای نیست
راه من بیراهه بود
اینک اینجاست
ژرفای تاریک زندگی
که مرگ، شیرین تر از زندگی
زندگی، تلخ تر از مرگ
وفقط تکرر
درد، درد، درد
---------
داغ دل مثل نقص عضوه
فکر می کنی بهش خو کردی ..اما وقتی دیگران بدون نقص را می بینی..تا بن جگر می سوزی
-
در دو ظاقچه رو به رويم شش دسته خوشه زرد گندم چيده ام
با آن گيس هاي سياه و روز پريشانشان
كاش تنها نبودم
فكر مي كني ستاره ها از خوشه ها خوششان نمي آيد ؟
كاش تنها نبودي
آن وقت كه مي تواستيم به اين موضوع و موضوعات ديگر اينقدر بلند بلند
بخنديم تا همسايه هامان از خواب بيدار شوند
دیگران هم نقض عضوهایی دارند که ار تو پنهانند
-
درآن گوشه ی پاییزی
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفهایم
در بستری از بغض بخوابند
کاش گفته بودم...
کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی
که قلبم ستایشت می کرد
دریغ از گوشه چشمی
که همان، بت شکنم کرد
وامروز...
بخشایش عذرم
مفهومی بی رنگ است
گمشده در اعماق تاریک قلبم...
------------
اره درسته..اما این حرف واسه هرچی می تونه درست در بیاد الا داغ عزیز...
-
مي داني ؟
من دلم براي تاريخ مي سوزد
براي نسل ببرهايش كه منقرض گشته اند
براي خمره هاي عسلش كه در رف ها شكسته اند
گوش كن
به جاي عشق و جستجوي جوهر نيلي مي شود چيزهاي ديگير نوشت
حق با تو بود
مي بايست مي خوابيدم
امانتهایی هستند. یکی زودتر و یکی دیرتر
-
مرغی هنوز در قفس صبح می پرد
مرغ ستاره ای
شب در درون پوسته اش می خزد چو مار
من چون مسافری که فرومانده در غبار
نور سپیده در قدح سبز آسمان
شیر بریده ایست پر از لخته های خون
مرغی ز لای پنجره ی خوابگاه من
سر می کند برون
مار سیاه ، پوسته اش را دریده است
مرغ سپید ، از قفس خود پریده است
در من غبار حادثه ای موج می زند
مرغی نشسته غمگین ، در موج این غبار
ماری خزیده سنگین ، در راه انتظار
...
-
يادم مي آيد
روزگاري ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه هاي وحشي را يك دسته مي كردم
عشق را چگونه مي شود نوشت
در گذر اين لحظات پرشتاب شبانه
كه به غفلت آن سوال بي جواب گذشت
ديگر حتي فرصت دروغ هم برايم باقي نمانده است
وگرنه چشمانم را مي بستم و به آوازي گوش ميدادم كه در آن دلي مي خواند
من تو را
او را
كسي را دوست مي دارم
-
من از تو پیرترم ، ای شب
من از تو کورترم ، ای ماه
چرا چراغ نمی گیرید
مرا به پیچ و خم این راه ؟
...
-
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
-
دركنار مرگ اين تنها پرستاري كه دارم
مانده ام بيدار ونقش مرگ خود رامي نگارم