سلام . و خسته نباشید.
----------------------------
مثل اینکه من دارم تاپیک اینجا رو منحرف میکنم . که باید بابت این موضوع منو ببخشید . اما این دیگه آخریشه و دیکه فکر نکنم حالا حالاها اینجا پیدام بشه . دلیلش هم دست خودم نیست چرا که adsl من امروز يا فردا تموم ميشه و شاید حالا حالاها تمدیدش نکنم.
داستان این adsl هم جالبه که اونو انجا میتونید مطالعه کنید:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
----------------------------------------------------------------------------------------
خوب . فکر کنم دو یا سه سال پیش بود. و تو ماه آبان یا آذر بودیم . اونسال بارندگی خوبی داشتیم و سال خوبی بود.
یادمه تو یه روز بارونی برای خرید کتابهای دانشگاه رفته بودم میدان انقلاب و هر چی گشتم کتاب مورد نظرم رو پیدا نکردم . بالاخره ناامید از پیدا کردن کتاب به سمت خونه حرکت کردم . ظاهرا تو این یکی دو روزه بارون شدیدی در شهرستانهای تهران آمده بود و این باعث طغیان رودخونه ها شده بود.
---------------------------------------------------------------------
با ید اشاره کنم که منزل ما روبروی یه سیل برگردونه . و همچنین اون وقتا مصادف بود با احداث اتوبان امام علی (ع) و ساخت و ساز شهرداری و کوچک کردن عرض رودخونه برای جاده سازی و ...
--------------------------------------------------------------------
همه این عوامل دست به دست هم داده بود و باعث شده بود که تو خیابان ما سیل راه بیفته . وقتی من سیل رو دیدم از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم . (آخه مگه اینجور چیزها چند بار اتفاق میافته! پس باید قدر این فرصت ها رو دونست!)
بالاخره تصمیم گرفتم از آب رد بشم و برم تو خیابون خودمون. اون روز خیلی ها به علت سیل نتونسته بودند برن خونه مخصوصا بچه مدرسه ایها. ولی با توجه به شناختی که من از خودم داشتم از جرات و جسارت و همچنین قد بسیار بلندم (190 س.م) تصمیم گرفتم که دل و بزنم به دریا و برم خونه. همینکه اومدم برم تو آب یه پیرمرد خوش سیما و نورانی منو صدا کرد و من رفتم پیشش.
پیرمرد : سلام پسرم . ممکنه منو ببری اونور آب ؟
من : سلام پدر جان . روچشم . دستت رو بده من تا ببرمت اونور. :biggrin:
پیرمرد : پسرم من که نیتونم خودم از آب رد بشم .
(بنده خدا راست میگفت قد بسار کوتاهی داشت)
من : خوب پدر من میگی چیکار کنم ؟
پیرمرد : خوب پسرم اگه میتونی منو رو کولت سوار کن ماشاالله قدت هم که بلنده!!! :happy:
راستش من یه مقدار همچین جا خوردم . ولی بالاخره قبول کردم و پیرمرد رو رو کولم گذاشتم .
(ظاهرا شرایط محیط هم جوری نبود که بتونم پیرمرد رو بپیچونم. چون همه نگاهشون به طرف ما بود. :biggrin: :sad: :ohno: :puke: :blink: :evil: )
به هر حال من یه بسم الله گفتم و وارد آب شدم . تا وارد آب شدم سرمای آب رو کاملا حس کردم .اما اینا اصلا مهم نبود . من داشتم یه کار جوانمردانه انجام میدادم. :tongue:
کمی جلوتر رفتم شدت آب بیشتر شده بود . آب دقیقا تا بالای زانوم میرسید و بعد از برخورد با پام کاملا کمرم رو خیص کرده بود. در این لحظه پیرمرد هم دوزاریش افتاده بود که اوضاع کمی بیرخته. بنابراین خودش رو محکمتر به ما چسبوند. من کمی جلوتر رفتم شدت آب دیگه داشت واقعا زیاد میشد .
نمیدونم شما تا حالا یه همچین تجربه ای داشتید یا نه ؟ ولی بدونید که فشار آب نمیذاره شما قدم بلند بردارید . چرا که با برداشتن پا از زمین نیروی آب پای شما رو میخواد ببره و تنها راه هم اینه که پات رو رو زمین سر بدی و خودت رو به سمت جلو بکشی.
ولی هر لحظه اوضاع بدتر و بدتر میشد. از یه طرف سرمای آب پام رو بیحس کرده بود و از طرف دیکه فشار آب زیاد بود
از یه طرف دیکه هم پیرمرد رو کولم بود و احساس سنگینیش غیر قابل تحمل شده بود. :wac:
همه این عوامل دست به دست هم داده بود تا من تصمیم بگیرم برگردم! همینکه با زحمت رو رو برگردوندم برم عقب پیر مرده داد زد : چیکار داری میکنی؟ :angry:
من : دارم برمیگردم . مگه نمیبینی سیله . نکنه میخوای جفتمون رو به کشتن بدی؟
پیری : زبونت رو گاز بگیر پسر ! برگرد بریم
من : پدر من از خر شیطون بیا پایین . میخوای خونت بیافته گردن من . من اونوقت به بچه هات چی بگم؟
پیری : شما چیزی نمیخواد بگی . برگرد پسر!
تو اون موقعیت یادم نیست دقیقا به پیرمرده چی گفتم ولی هر چی بلد بودم تا بپیچونمش نشد که نشد. :sad:
الا و بلا پاشو تو یه کفش کرده بود که برگرد! :evil2:
آقا من تو عمرم یه همچین پیرمرد یه دنده ای ندیده بودم . اگه قیافه معصومش نبود عمرا کولش میکردم! :angry:
به هر حال اون سوار ما بود نه ما سوار اون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1
دوباره روم رو برگردوندم. پیرمرده داشت به من فرمون میداد . این بیشتر منو عصبانی میکرد. :angry: :angry: :angry:
در این لحظه متوجه نگاههای نگران مادرم شدم . که نگران من شده بود و اومده بود سر خیابون . من یه لحظه شدت نگرانی رو تو نگاه ایشون دیدم . این یه تلنگری بود تا خودم رو جمع و جور کنم و با هر بدبختی که بود خودم رو از آب بیارم بیرون. :tongue: اولین کاری که کردم خدا رو تو دلم شکر کردم که ضایع نشدم . بعد پیرمرد رو گذاشتم زمین
بعد رفتم یه دوش گرفتم . و دیگه انگار نه انگار!!!!!!!!!!!!!!!!! :cool:
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بچه ها امروز مادرم از سفر خانه خدا برمیگرده . دعا کنید سالم و سلامت بیاد پیشم . حق یارتون :tongue:
