-
صبح
صورتم را از آينه كندم
رد سرمه
و آتشي بر لبان عاشق آينه جا ماند
در راه
كنار كوچه هاي معطل
ازبچه هاي بي توپ پرسيدم
چند شهريور ميان ماست
مي دانم
روزي دستان حاصلخيز تو مي آيد
و مثل گل كاري همين ميدان مي شوم
و ديگر هيچ
جز حرف هاي نيمه كاره ي باد
تا به اداره برسم
به مدرسه
به مغازه
به جايي كه هيچ كجا نيست
به خانه اي بي پلاك
هزار بار گم شدن را جيغ مي كشم
تو اين جا را نمي شناسي
كوچه سهم پسرهاست
سهم ما در ادامه ي صف هاي خستگي
كوچه را به انتها مي رساند
به جايي كه كلاغ هاي حاشيه ي عصر
با ترديد به شباهت دخترهاي مدرسه
نگاه مي كنند
خبر شدي ؟
ماهيان بي گذرنامه هم رفتند و دريايي شور به جا ماند
وآسمان كفاف اين همه تنهايي را نمي دهد
-
در دل كوير
باورم نبود
باورش كنم
آسمان گرفت
قصه سرگرفت
باورش نبود، باورش كنم
آسمان تپيد!
باورم نبود....
باورم نكرد
شادي
-
در من ترانه اي متولد شد دلگير چون ترنمي از آهم
چيزي تپيد باضرباني گنگ در پوست عقيم گلوگاهم
چيزي شبيه قلب که جوشان شد از او پرنده اي به وجود آمد
چون غده اي بر آمده از رگ هام چون گوشتي اضافه به همراهم
حجمي که بر گلوي من آماسيد همخون اشک هاي سياهم بود
انگار چشم هاش به من مي گفت:«از راز گريه هاي تو آگاهم»
با لهجه ي بهشت سخن مي گفت لحني که از حلاوت امواجش
هي چشمه مي تپيد بر اندام هي رود مي شکفت سر راهم
هر قدر لحظه ها سپري مي شد مرغ بي آشيانه ي من کم کم
مي شد همان پرنده ي روياهام مي شد همان پرنده ي دلخواهم
مرغ بي آشيانه ي من شب ها بر کتف هاي بي رمقم مي خفت
آرامشش چه ساده به هم ميخورد با سرفه هاي کوچک گهگاهم
حالا چقدر فاصله افتاده ست بين من و پرنده ي غمگينم
امروز جاي بوسه ي معصومش تيغيست تلخ روي گلوگاهم
گاهي خيال مي کنم از دوري بايد تمام فاصله ها را مرد
گاهي خيال مي کنم اما نه خو مي کنم به درد جگر کاهم
شايد دوباره خون به رگانم ريخت شايد دوباره عشق به بار آمد
شايد پرنده ام شود اما نه . . .! هرگز دگر پرنده نمي خواهم!
-
مثل پسرک چوبی قصه
نشسته ام تا فرشته ای چیزی نازل شود و
فرجی چیزی شود و
دنیا زیر و رو شود
-
يک نفر پشت چشمانش شبنم يخ بسته می فروشد
يک نفر پشت چشمانش هنوز
به ياد چتر ها تگرگ و باران می بارد
يک نفر اينجا
قايق های کاغذی کودکيش را
بين آب و ماهی ها ، تقسيم می کند
يک نفر سالهاست
تنهايی هایش را از ياد برده است !
-
نمی فهمی ام و از عهده ات خارجم انگار
دل به این خوش می کنم
که در ردایی از ابهام و آیا
گنگ و بی مفهوم بیایی و بگذری
بی آنکه بدانی می دانم
گذارت دوباره به خواب هایم خواهد افتاد
-
اگر به یادم بیاوری گه گاه
من همانی ام
که سال هاست همین جای دنیا مانده ام
تو تنها کافیست مرا
گه گاهی به یادم بیاوری !
-
زمستان را بدرقه کرده نکرده
به استقبال بهار میرویم
و تا بگوییم دلیلی برای دوباره نو شدن داریم
مدام فصل به فصل می شویم
-
دل می شود انار و لبم را ترک ترک
وا می کند به شعر لبم را و نم نمک
آهسته از مقابل من دور می شود
چون سوز سینه ای که از اندام نی لبک
مقصد رسیدن به تو ، از هر طرف که شد
با آب سیب سرخم و با باد قاصدک
اینگونه که دهان به دهان پر گرفته ام
یک روز می رسم به لبانت بدون شک
دلتنگ می شوم و به شعر تو می رسم
پاییز می شوم که لبت را ترک ترک
لیلا جعفری
-
ماهیان خنگ!! ...
...
قلاب ها علامت کدام سوالند؟
كه پاسخشان می شوید
...