تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس / کز اشتیاق جمالت چه اشک ها می ریزند!
جاويدان
Printable View
تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس / کز اشتیاق جمالت چه اشک ها می ریزند!
جاويدان
اگر خورشید جاویدان نگشتی
درخت و رخت بازرگان نگشتی
تاریک
دستانت را می گشایی گره تاریکی می گشاید
لبخند می زنی رشته رمز می لرزد
می نگری رسایی چهره ات حیران می کند
بیا با جاده پیوستگی برویم
خزندگان درخوابند
دروازه ابدیت باز است آفتابی شویم
روزگار
روزگار آیینه را محتاج خاکستر کند
شیشه میسازد مکافات شکستن،سنگ را
نرگس
گر نرگس خون خوارش دربند امانستی
هم زهر شکر گشتی هم گرگ شبانستی
خلق
خلق را تقلیدشان برباد داد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
پریشان
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست///
محجوب
همچو سحر پرده شب را بدر
کاین همه محجوب دو صد پردهاند
امید
نسوزد جان من یکباره در تاب .... که امیدت زند گه گه بر او آب
جانگداز
بهار ما ز تبسم لطیف بیزارست
ولی نسیم غم جانگداز بسیارست
گل بهار کجاست؟
گل بهار جوان فتاده در خونست
گل بهار رخ مادران محزونست
چمن کجاست بگو ؟
انتقام
گيرم كه خلق را به طريقي فريفتي
با انتقام دست زمانه چه ميكني///
طناز
طناز منی ناز منی ناز
باز از تو میگم تو شعر و آواز
باز با هم میخندیم
باز با هم میرقصیم
اما نه به این ساز اما نه به این ساز
شاپرک
شاپرک دیگر نبینم من تورا چون خواسته ای!
گویی این دل قفل شده تو خواسته ای!
پارو
با خبر از راز ما گردید شب
بوسه ای دادیم و آن را دید شب
بوسه را شب دید و با مهتاب گفت
ماه خندید و به موج آب گفت
موج دریا جانب پارو شتافت
راز ما گفت و به دیگر سو شتافت
جهل
چشم تدبيرم نميبيند به تاريکي جهل
جرم بخشايا به توفيقم چراغي پيش دار
جاوید
حسن تو دایم بدین قرار نماند
مست تو جاوید در خمار نماند
خاطره
از دس اون چشای دور از وفات خسته شدم
مثلا من از تو و خاطره هات خسته شدم
کی می دونه تو پشیمون شدی و نوشتی که
حتی از دیدن عکس و هدیه هات خسته شدم
ای خدا ، اینو فقط من و تو و اون می دونیم
نشونم بده یه جور راه نجات ، خسته شدم
مریم
گل مریم تنت دلتنگ باغه
میدونم قصر اونجا بیچراغه
میگن آب و هوای قلبا سرده
گل یخ روی خاکش خونه کرده
تموم لحظهها از جنس سنگه
برای اون دلی که تنگ تنگه
گل مریم ببین راهت چه دوره
فضای خونه بی تو سوت و کوره
گذشتی از همه بارت رو بستی
غریبونه یه جای نو نشستی
.
.
.
تنگنا
.
در درون تنگنا، با کوره اش، آهنگر فرتوت
دست او بر پتک و به فرمان عروقش دست
دائماً فریاد او این است، و این است فریاد تلاش او:
" ـــ کی به دست من
آهن من گرم خواهد شد
و من او را نرم خواهم دید؟
قدم
این دیگه فکر نداره وقتی می شنوی می گم
تو برو باهام نمون حتی اسممو نیار
اگه یک شبه دیگه زیر بارونا قدم زدی بدون
که تمام فکر من پیش تو بود
مثل تو تو زندگیم هیچکی نبود
می دونی حرفی ندارم اگه زمزمه هامون شده یخ تو دلامون
می دونی جایی ندارم جز امشب زیر بارون برم پیش خدامون
.
جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم
صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم
دل
برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود
یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود
در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش
قلبم غبار دارد و معنا نمی شود
گلدان
گل گلدون من شکسته در باد
تو بیا تا دلم نکرده فریاد
گل شب بو دیگه شب بو نمیده
کی گل شب بو رو از شاخه چیده
مداد رنگی
تابستان آمد باز با جوجه های رنگي
سبز و زرد و قرمز مثل مداد رنگي
کودکان در فکرند که چطور آرند به دست
دل مادر را تا بیارند جوجه به دست:31:
طومار
تنها درخت كوچه ما در ميان شهر
تيري است بي چراغ
اهل محله مردم زحمتكش صبور
از صبح تا غروب
در انتظار معجزه اي شايد
در كار برق و آب
امضاي اين و آن را طومار مي كنند
شب ها ميان ظلمت مطلق سكوت محض
بر خود هجوم دغدغه را تا سرود صبح
هموار مي كنند
.
.
.
سرنوشت
.
عيبم مكن به رندي و بد نامي اي حكيم
كين بود سرنوشت ز ديوان قسمتم
اختيار
مي خور كه عاشقي نه به كسب است و اختيار
اين موهبت رسيد از ميراث فطرتم
رنجور
نزديك است آن دم كه رقيب تو بگويد
دور از رخت اي خسته رنجور نماندست
جگر
من ازین غفلت معصوم تو ، ای شعله ی پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم
منشین با من ، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
جرم
به جرم عشق تو صد زخم کاری بر جگر دارم
جگر سهل است گر خونم بریزی دوستت دارم
نمد
.
به جبر خاطر ما کوش کاین کلاه نمد
بسا شکست که با افسر شهی آورد
شور
مگر ای عقل تو بر من همه وسواس میریزی
مگر ای ابر تو بر من شراب شور میباری
عاقل
فتنه بر پا كردي اي دل
من رو رسوا كردي اي دل
ميدونم تو ديگه عاقل نميشي
تو ديگه براي من دل نیمیشی
آهو
سرمست و دوان آهويي بديدم
تراشيده تنـي همتـايش نديدم
با ميل و غريـزه سويـش برفتم
لبخندي برقلب زمهرش بكشتم
مهمونی
گلای ناز شمعدونی
همش می گن نمیمونی
خسته شدی از این خونه
می خوای بری به مهموني
خیانت
دلم هر شب به دزدی و خیانت
ز لعل بار سلطان وش گرفتست
خصم
گفتمت جان به بوسهای بستان
گفتی ار خصم بوسه بستاند
بستدی جان و بوسه میندهی
این حدیثت بدان نمیماند
رخسار
گر به رخسار چو ماهت صنما مینگرم
به حقیقت اثر لطف خدا مینگرم
لطف
لطف تو از حد برون، حسن تویی منتهاست
پیش تو نوش روان، درد تو درمان ماست
عتیقه
خطّی دارم همیشه در دسترس است
یک دانۀ آن برای ده پشت بس است
این خط چوکنه همیشه همراه من است
چون سنگ بزرگ بر سر راه من است
خطی پلم است و زیر صفر و فابریک
مانند خودم عتيقه است و آنتیک
خودکار