کشتی های عاشق
سوت می کشند.
مردان عاشق
آه
طعمشان یکی ست!
Printable View
کشتی های عاشق
سوت می کشند.
مردان عاشق
آه
طعمشان یکی ست!
نگران نباش
پاچه هایم را بالا زده ام
تا فرقِ میان رعیت و عاشق
معلوم نشود.
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم
باور مکن که طعنهی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو میکشم
ترسم این است که پاییز تو یادم برود
حس اشعار دل انگیز تو یادم برود
ترسم این است که بارانی چشمت نشوم
لذت چشم غزلخیز تو یادم برود
بی شک آرامش مرگ است درونم٫وقتی
حس از حادثه لبریز تو یادم برود
من به تقویم خدایان زمان شک دارم
ترسم این است که پاییز تو یادم برود
با غزلها ت بیا چون همه چیزم شده اند
قبل از آنی که همه چیز تو یادم برود
( علي اكبر رشيدي )
آن گاه که چشم بسته
و روی طنابی که یک سرش در دست تو بود
بند بازی میکردم
دریافتم که همیشه در عشق
مساله اعتماد بوده است
میان چشم های بسته من و
دست های لرزان تو !!!!
تنها ماندم
با چشمانی آزرده از هجوم تلخ تند باد ها
با چهره ای تکیده از سرمای زندگی
بی عشق ؛
و حتی امید .
تنها ماندم
بی چراغ ، در جاده ی تاریک زندگی ,
بی ماه هم ؛
آسمان دلش نسوخت برای پاهای برهنه
برای جاده ی پر سنگ
برای من ؛
تو
برای عشق دیرینه ی مان
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسمتا بخوانی و بفهمی چقدرجایت خالیست . . .تا بدانی نبودنت آزارم می دهد . . .لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان . . .که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکدلمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پُر شیار . . .لمس کن لحظه هایم را. . .تویی که نمیدانی من که هستم٬لمس کن این با تو نبودن ها رالمس کن . . .
به دست غم گرفتارم ، بیا ای یار ، دستم گیر
به رنج دل سزاوارم ، مرا مگذار ، دستم گیر
یکی دل داشتم پر خون ، شد آن هم از کفم بیرون
چو کار از دست شد بیرون ، بیا ای یار دستم گیر
ز وصلت تا جدا ماندم ، همیشه در عنا ماندم
از آن دم کز تو واماندم ، شدم بیمار ، دستم گیر
کنون در حال من بنگر : که عاجز گشتم و مضطر
مرا مگذار و خود مگذر ، درین تیمار دستم گیر
به جان آمد دلم ، ای جان ، ز دست هجر بی پایان
ندارم طاقت هجران به جان ، زنهار ، دستم گیر
همیشه گرد کوی تو ، همی گردم به بوی تو
ندیدم رنگ روی تو ، از آنم زار ، دستم گیر
چو کردی حلقه در گوشم ، مکن آزاد و مفروشم
مکن جانا فراموشم ، ز من یاد آر ، دستم گیر
شنیدی آه و فریادم ، ندادی از کرم دادم
کنون کز پا در افتادم ، مرا بردار ، دستم گیر
نیابم در جهان یاری ، نبینم غیر غم خواری
ندارم هیچ دلداری ، توئی دلدار ، دستم گیر
عراقی ، چون نه ای خرم ، گرفتاری به دست غم
فغان کن بر درش هر دم ، که ای غمخوار دستم گیر
به خاطر آور ، كه آن شب به برم ،
گفتي كه : بي تو ، ز دنيا بگذرم .
كنون جدايي نشسته بين ما
پيوند ياري ، شكسته بين ما .
گريه مي كنم
با خيال تو
به نيمه شب ها ،
رفته اي و من
بي تو مانده ام
غمگين و تنها .
بي تو خسته ام
دل شكسته ام
اسير دردم ،
از كنار من
مي روي ولي
بگو چه كردم
رفته اي و من ، آرزوي كس
به سر ندارم .
قصه ي وفا با دلم مگو
باور ندارم .......
عبور باید کرد تا افق پیداست
عبور باید کرد تا جای قدمهایت برجاست
عبور باید کرد تا خدا اینجاست
عبور باید کرد از مقابل این لبخندهای فرو خورده
از میان این منظره های چروک خورده
از اجتماع این همه قلبهای ترک خورده
باید وا گذاشت
و رها کرد
این عشق های خط خطی را
این ثانیه های پاپتی را
باید عبور کرد از امواج بی کسی
باید عبور کرد
من حرفهاي زيادي براي گفتن دارم ...
چشـمـهايم را ورق بــزن
.
.
.حرفـهاي ناگفته ام را خــودت بخوان!
دوباره برف جای پا های مرا پوشاند
راستی
آیا برف شهر احساس تو نیز
اینگونه رد پای مرا خواهد پوشاند؟
در اقیانوس رویاها غرق شده ام
و نومیدانه دست و پا می زنم
ناگاه
تنه درخت آرزو شناکنان به سراغم می آید
به او پناه می برم
با این آرزو که مرا به تو برساند
در آن سوی اقیانوس!!!
یکبار خواب دیدن تو به تمام دنیا می ارزد
پس نگو...نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست...
قبول ندارم...
گرچه به ظاهر جسم خسته است...
اما دل دریایی است
تاب و توانش بیش از اینهاست
"دوستت دارم"
و تاوان آن هرچه باشد٬باشد...
دوستت خواهم داشت
بیشتر از دیروز...
باکی ندارم از هیچ کس و هرکس
که تو را دارم عزیز...
در امتداد جاده
فاصله را دو نیم کن!
سیب نمی خواهم...
عجب طعم گسی دارد دروغ هایت...
وقتی به خورد گوش هایم می رود
تمام ذهنم را جمع می کند!
در رویاهایم می بینمبه سوی تو پرواز می کنماگربال های زخمی ام بگذارند!
نگاهت
زمانی که عاشق بودی
مهربانانه فرارم می داد
مشکلی نیست!
بده بستان که نیست
قسمت زیبای اش اینجاست
که تمام روز های من به تو می رسند
در انتهای گذرشان
آخر در مشت هایت
تکه ای از زندگی را پنهان کرده ای
و تقصیر تو هم نیست
که عشق تدریس نمی شود
حال،
اینکه برایت می نویسم
بهانه ی با تو بودن است
و گرنه این واژه های نخ نما
که در خمیازه ی کاغذ هم گم می شوند
چه قابل شما را دارد
وقتی او باشد
چه غم از سیلاب
حتی با قایق کاغذی...
باد آرام می وزد و سکوت کوچه ها را نگهبان است
به حکم سکوت می شنوم ،
صدای تیک تاک ساعت را که هر لحظه بر مرگ ثانیه ای شیون می کند
و تو ! باور کن هر شب در تنهایی خیالم خود را میهمان خاطره هایت می کنم !
شب که می خوابی یادت باشد
نردبان خانه را بخوابانی
حوض را هم خالی کن
ماه اگر به زیبایی تو دست بیابد
دیگر سراغ از شب هیچ بی ستاره ای نمی گیرد
یادت که نمی رود
من بی ستاره ام...
مرواریدهای چشمم را
به همراه
قطعه هایی از غرورم فروختم
در عوض بالاتر از ثروت قارون نصیبم شد
من عشق تو را بدست آوردم
سکوت را می پذيرم
اگر بدانم،
روزی با تو سخن خواهم گفت. . .
تيره بختی را می پذيرم
اگر بدانم ،
روزی چشمان تو را خواهم سرود. . .
مرگ را می پذيرم
اگر بدانم ،
روزی تو خواهی فهميد . . .
که دوستت دارم
در باغ ِ صدا چشم ِ تو اندوه ِ تبر داشت
آرام و پريوار دل از آينه برداشت
صد بار خداوند به تعميد ِ تو آمد
تا زحمت ِ معشوقگي از دوش ِ تو برداشت
امروز که در دشمنيت هيچ شکي نيست
از سادگيم حالت ِ چشم ِ تو خبر داشت؟
نفرين به گناهي که در آن غوطهوري تو
ترديد بر آن گريه که اين ديدهي ِ تر داشت
تا "يرحمک الله" ِ دلم فاصلهاي نيست
"قد قامت" ِ بالاي ِ تو اينگونه نظر داشت
خوبا! غزلا! سنگدلا! ميل ِ تو دارم
بدخواه ِ منا! آينهام ...شعر و هنر داشت...
بر زخم ِ دلم زخمهي ِ آواز ِ تو ميزد
يک جرعه لبت حق ِ نمک داشت اثر داشت
اين دل اگر کم است بگو سر بياورم
يا امر کن که يک دل ديگر بياورم
خيلي خلاصه عرض کنم دوست دارمت
ديگر نشد عبارت بهتر بياورم
از کتف آشيانه اي ات با کمال ميل
بايد که چند جفت کبوتر بياورم
حتي اگر اجازه دهي سعي مي کنم
تا يا کريم هاي شناور بياورم
از هم فرو مپاش،براي بناي تو
بايد بلور چيني و مرمر بياورم
وقتي رسيده اين غزل نيم-سوز را
از کوه هاي خود خوريم در بياورم
سيد مهدي موسوي
حوصله كن
عاقبت بزرگ مي شويم
از اين خانه ي هزار پنجره ي روبه رو
كمتر كه نيستيم
فقط دعا كن
تا ما با خواب هاي عاشقانه مي ميريم
دنيا را آب نبرد
من از آب رفتن دامن قرمز كودكي
دل خوشي ندارم
بنشین کنار من
بنشین که داغونم
اگه موندنی باشم
به عشق تو می مونم
بنشین کنار من
خیلی دلم تنگه
دارم هوای گریه
دلداریت قشنگه.
با دل آویزترین ساز زمین
با فرح بخش ترین نغمه ی عشق
و دل انگیز ترین شعر زمان
قطعه ای خواهم ساخت
و به آواز رسا خواهم خواند...
تا نوای طرب انگیز مرا
رخش نام آور عشق برساند به نسیم
برساند به بهار
تا به مهمانی این باغ بیاید امشب...
اي كه مي پرسي نشان عشق چيست!
عشق چيزي جز ظهور مهر نيست
عشق يعني مهر بي چون و چرا ؛
عشق يعني كوشش بي ادعا
عشق يعني مهر بي اما اگر ؛
عشق يعني رفتن با پاي سر
عشق يعني دل تپيدن بهردوست ؛
عشق يعني جان من قربان اوست
عشق يعني خواندن از چشمان او ؛
حرفهاي دل بدون گفتگو
عشق يعني عاشق بي زحمتي ؛
عشق يعني بوسه بي شهوتي
عشق ، يار مهربان زندگي ؛
بادبان و نردبان زندگي.
اطراف چشم هایت
کمین کرده ام و بعد می دزدم
نگاه رایگانی که وداع را رد می کند
در این رویای شاهانه
در کمین زیبایی
روزهای شکار را
در انتظار و افسوس می گذرانم
عشق شب را شکار می کند
در آخرین پلک بسته ی من
و براستی که دلتنگی می گریزد
دربرابر فروغ تو
سلامم را می نویسم
تا زحمت گشودن لبهایت را برای پاسخش نبینم
نکند لبهای نازنینت را برای پاسخ گفتن
به سلامم از هم بگشایی اما از روی اجبار
نازنین من
می شود بگویی با چه زبان بگویم
که پروانه پریشان نگاهم هنوز هم
این نیلوفری شمع مهربانی های توست
من التماس کدام گلدان را بکنم
که لطافت شمعدانیهای صورتش را به پای
حقارت واژه های بی تقصیرم بریزد
برگها بیشتر از آدما قدر تو را می دانند
و من بیشتر از برگها
من از این فاصله ها-فاصله ها دلگیرم
بی تو این جا چه غریبانه شبی می میرم
دل من با همه ی آدمکانی که به دنبال تواند
قهر می گردد و من با خود خود درگیرم
دیرسالیست که می خواهم از این جا بروم
ولی انگار که با قلب زمین زنجیرم
مثل این است که من با همه ی هق هق خود
روی سجاده ی احساس تو جان می گیرم
ساعت گریه و غم هیچ نمی خوابد و من
در الفبای زمان خسته ی این تقدیرم
عشق يعني تا ابد آبي شدن
عشق يعني لحظه اي باراني و
لحظه اي شفاف و مهتابي شدن
عشق يعني لذت يك آرزو
عشق يعني يك بلاي ماندگار
عشق يعني هديه اي از آسمان
عشق يعني يك صفاي سازگار
عشق يعني با وجود زندگي دور از آداب مردم زيستن
عشق يعني لحظه اي خنديدن و
سال ها اشك ندامت ريختن
عشق يعني زنگ تكرار نگاه
عشق يعني لحظه اي زيبا شدن
عشق يعني قطره بودن سوختن
عشق يعني راهي دريا شدن
هر چه هست اين عشق صد ها قلب صاف
با حضورش آبي و بي كينه است
عشق يعني سبز بودن تا ابد
عشق رنگ نقره آينه است
تو گل گلدان قلب من شدي
عشق شد يك برگ از گلدان تو
در بهار آرزوها مي دهد
ميوه هاي عاطفه چشمان تو
چشمهايم باز باراني شدند
قلبم اما گشت درياي ز عشق
دل گذشت از كوچه هاي خاطره
روح شد مضمون و معنايي ز عشق
بايد از آرامش دل ها گذشت
شادمان چون لحظه ديدار شد
بهترين تسكين دل اين جمله است
بايد از پيوند تو سرشار شد
گفتم : عشقت لكه كوچكي ست بر پوستم
با آب پاك مي شود يا الكل
گفتم : از تغيير فصل يا تغيير آبي و هواست
و اگر پرسيدند گفتم : از احساسات و سوختگي آفتاب
خراشي كوچك روي صورت كه زود خوب مي شود
گفتم : عشقت رود خانه ء كوچكي ست
كه چراگاه ها را زنده مي كند و مزارع را سيراب
اما وقتي بر ساحلم فرود آمدي دهكده ها غرق شد و باغها ...
و بسترم را برد
ديوار خانه ام خراب شد
و من سرگردان بر زمين رها ...
در ابتدا گفتم : عشقت ابري آرام ... ميگذرد
تو بندري امن سلامت
و اينكه عشق ما مثل همه عشق ها روزي به پايان مي رسد
و تو چون نوشته اي بر آينه روز ناپديد مي شوي
و زمان ريشه اشتياق را مي خشكاند
و برف مي پوشاند
گفتم كه اشتياقم به چشم هاي تو عادي ست واژه هاي عاشقانه ام...
اما حالا مي فهمم چه اشتباهي كردم !
عشق تو لكه اي كوچك روي پوستم نبود
كه با آب بنفشه و رازيانه مداوا شود
زخمي كه با مرهمي و گياهي شفا يابد
تبي از باد هاي شمالي ...
عشق تو هجوم شمشيري بود بر تنم
لشگري مهاجم
و نخستين قدم در جاده جنون ..
مرا مي خواستي تا از سر ناز
ببيني پيش پايت زاريم را
بخواني هر زمان در دفتر من
غم شب تا سحر بيداريم را
مرا مي خواستي اما چه حاصل
برايت هر چه كردم باز كم بود
مرا روزي رها كردي در اين شهر
كه اين يك قطره دل،در ياي غم بود
توی لحظه های تکرار
هر نفس بی تو شکستم
بی تو قلب یک زمستون
شاخه ای شکسته هستم
رفتيُ خاطره هاي تو نشسته تو خيالم
بي تو من اسير دست آرزوهاي محالم
ياد من نبودي اما، من به ياد تو شکستم
غير تو که دوري از من ، دل به هيچ کسي نبستم
ياد من باش تا بتونم، هميشه برات بخونم
بي تو وُ عطر تن تو، يه چراغ نيمه جونم
همترانه! ياد من باش
بي بهانه ياد من باش
وقت بيداريِ مهتاب،
عاشقانه ياد من باش
اگه باشي با نگاهت، ميشه از حادثه رد شد
ميشه تو آتيش عشقت، گُر گرفتنُ بلد شد
ميشه از چشم تو پرسيد، راه کهکشون ِنورُ
ميشه با دشت تو فهميد، معني پل عبورُ
اگه دوري، اگه نيستي، نفس فرياد من باش
تا ابد، تا تهِ دنيا، تا هميشه ياد من باش
همترانه! ياد من باش
بي بهانه ياد من باش
وقت بيداريِ مهتاب،
عاشقانه ياد من باش
شب رفتن برای من به معنای تباهی بود
من عاشق گمون کردم که عشق ما خدایی بود
اگر با غصه دمسازم اگر از بغض آوازم
بمیرم گر زتنهایی پس از تو دل نمی بازم
تو نيستي اما اسمت هميشه رو لبامه
بهانه اي براي شروع گريه هامه
صداي پات ميپيچه تو كوچه هاي خلوت
چه انتظار تلخي تو غربت شبامه
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم تو،پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو،بار دیگر تو