مصاحبه ای را که با ستار انجام شده می خوانید . ستاری که یک دنیا خاطره است و صدایش همچنان بر دل ها می نشیند و محبوب میلیون ها ایرانی است .
به ستار که زنگ زدم و گفتم که می خواهم نه یک مصاحبه ی تجارتی ، بلکه یک مصاحبه ی احساسی و بدون سانسور با او انجام دهم ، تعجب کرد . بعد گفتم به دفترم می آیی ، به یک کافی شاپ برویم و یا به خانه ی شما بیایم ؟ گفت در خانه منتظرت هستم . به خانه اش رفتم که همراه با یک پذیرایی به سبک ایرانی و در فضایی مملو از هنر و موسیقی بود . پیش از آن که مصاحبه را آغاز کنم ، ضبط صوت را امتحان کردیم و بعد او میکروفون را گرفت و گفت قبل از شروع مصاحبه می خواهم این جمله را بگویم :
- آقای حبشی ، اول سلام می کنم خدمت شما و تشکر می کنم که بالاخره بعد از سال ها یک مجله و رسانه ای به سراغ من آمده تا با من گفت و گو کند و صحبت های مرا بشنود که بداند چه کار کرده ایم ، چه کار می کنیم و چه حرف هایی داریم .
¤ با تشکر متقابل مصاحبه را آغاز می کنیم .
- خواهش می کنم .
¤ سال های ۵۱ یا ۵۲ بود . من در ساختمان پخش رادیو تلویزیون در جام جم و در بخش خبر کار می کردم و ظهرها که برای ناهار به سلف سرویس معروف تلویزیون می رفتم تو را می دیدم که از ساختمان تولید به سلف سرویس می آمدی ، تازه صدایت روی یک سریال تلویزیونی پخش شده بود و همین کار اولت باعث شده بود تا صدایت به دل ها بنشیند . همکاران تلویزیونی وقتی تو را می دیدند می گفتند : ستار پسر آقایی است ، صدای خوبی دارد و بسیار متواضع و فروتن است . ماشالله هنوز عوض نشدی ، همان چهره و همان ریش معروفی که حالا کمی سفید شده . ستار جان آن روزها چه کار می کردی ؟
- در آن روزها هم کار می کردم و هم درس می خواندم . مدرسه ی عالی بازرگانی می رفتم و کارمند سازمان بیمه های اجتماعی بودم . با این همه مشغولیت ، تمام تلاشم این بود که در کار هنری هم بتوانم راه درستی را انتخاب کنم و در این زمینه موفق شوم .
همکاران تلویزیونی وقتی تو را می دیدند می گفتند :
ستار پسر آقایی است ، صدای خوبی دارد و بسیار
متواضع و فروتن است
¤ ستار جان ، آن موقع خبر داشتم که جوان فوق العاده درس خوانی بودی و در کار اداری هم بسیار منظم و پر کار که این در اصل گویای علاقه ی زیاد تو به درس و کار بود . آیا یک مرتبه به سوی موسیقی رفتی و یا از قبل موسیقی با تو بود ؟
- سوال جالبی است که خاطرات زیادی را در من زنده می کند و مرا به دوران کودکی و نوجوانی می برد . من از کودکی موسیقی و آواز را دوست داشتم و آهنگ های همه را می خواندم . برایم فرقی نمی کرد که این آهنگ موسیقی اصیل باشد یا موسیقی روز . هر آهنگی که به گوشم می خورد ملودی آن را زود یاد می گرفتم و شعرهایش را حفظ می کردم و می خواندم . هر کس هم که صدای مرا می شنید تشویقم می کرد و هر کجا که دور هم جمع می شدیم بچه ها از من می خواستند که برایشان بخوانم . در مدرسه هم برای برنامه های هفتگی و جشن های مدرسه از من دعوت می شد تا برایشان بخوانم .
¤ در آن موقع آیا فکر می کردی که روزی به عنوان یک خواننده ی محبوب ، صدایت و تصویرت از رادیو و تلویزیون پخش شود و یا روی صحنه برای دوستداران بی شماری بخوانی ؟
- ابدا در این فکرها نبودم و سرم گرم درس و مدرسه بود .
بالاخره بعد از سال ها یک مجله و رسانه ای به
سراغ من آمده تا با من گفت و گو کند و صحبت های
مرا بشنود که بداند چه کار کرده ایم ، چه کار می
کنیم و چه حرف هایی داریم
¤ به دوران نوجوانی که برای دوستان می خواندی و یا در مدرسه برنامه اجرا می کردی دوباره باز خواهیم گشت تا به نقطه ی شکوفایی ستار برسیم . ولی قبل از آن یک سوال دارم که عکس های تو در دست دخترها باعث دردسر آن ها شده بود و بعضی اوقات هم با تنبیه پدر و مادر ها رو به رو می شدند . آن روز ها چه احساسی داشتی ؟ عکس ستار جوانی که به حجب و حیا معروف بود ...
- ( با خنده ) یعنی بودم آقای حبشی ؟ البته می بخشید که صحبت شما را قطع کردم .
¤ ( هر دو با هم می خندیم ) خوشبختانه تو از جمله افرادی هستی که هنوز در اوج محبوبیت همان رفتار و منش خود را حفظ کرده ای ، به این علت که این منش در خون توست و خوشبختانه بهترین روابط خانوادگی را داری با همسر و دخترانت که درباره ی آن ها بعدا صحبت خواهیم کرد . بنابراین برگردیم به سوال . عکس ستار ، جوانی که به حجب و حیا معروف بود و صدایش تاثیر عمیقی در دل همه و به ویژه در جوان ها گذاشته بود روی جلد و داخل مجله ها چاپ می شد و دخترها کتاب های درسیشان را با عکس های او جلد می کردند . از این همه واکنش احساسی ، چه حالتی به تو دست می داد ؟
- شما می دانید که هر انسانی خوشحال می شود از این که بداند مردم او را دوست دارند ، بنابراین چنین احساسی در همه وجود دارد ، اما در مورد هنرمندان بیشتر است به خصوص که مردم ما نسبت به هنرمندان توجه بسیار زیادی دارند ، زیرا بیشتر از هر کار دیگری از کار هنرمندان استقبال می کنند . شاید علتش هم این باشد که در حال رانندگی ، در حال استراحت ، در حال کار و در مهمانی ها و جشن های خانوادگی تنها موسیقی و آواز است که حضور فعال دارد . مثلا کمتر برای کتاب خواندن وقت می گذارند تا شنیدن موزیک ، در حالی که من دلم می خواهد مردم بیشتر بخوانند تا بیشتر بدانند . به هر حال من آن موقع خیلی خوشحال بودم که از میان یک جامعه ی ۳۵ میلیونی خودم را به جایی رسانده بودم که مردم مرا بشناسند و نسبت به کارهای من ابراز علاقه کنند .
¤ ستار جان ، به آلبوم شخصی ات که نگاه می کردم تا به آن ناخنک بزنم و عکس هایی را برای چاپ انتخاب کنم متوجه شدم که عکس ها را خیلی مرتب و منظم و با توجه به سال های کودکی و نوجوانی و بعد از آن در آلبوم زده ای که گویای مسیر زندگی توست . کودکی که بعدا خواننده ی معروفی شد و اکنون میلیون ها دوستدار دارد . چطور شد که خواننده شدی ؟ البته توضیح دادی که از کودکی به موسیقی علاقه داشتی و دیگران هم که صدایت را می شنیدند تشویقت می کردند ، اما این ها برای خواننده شدن کافی نیست . همه برای این کار نقطه ی شروعی دارند ، نقطه ی شروع تو کجا بود ؟
ـ سوال خوبی را مطرح کردید . نقطه ی شروع من سریال خانه به دوش آقای پرویز کاردان بود .
¤ چطور شد که با آقای کاردان رو به رو شدی ؟
ـ برای جواب دادن به این سوال باید کمی به عقب برگردم . همانطور که قبلا اشاره کردم و شما هم فرمودید به موسیقی و آواز علاقه ی زیادی داشتم . یک دفتر قرمز رنگ ۲۰۰ برگی داشتم که تمام ترانه ها را در آن می نوشتم ، ترانه های دلکش ، مرضیه ، اکبر گلپایگانی ، سوسن و خیلی های دیگر . یک رادیو گوشی هم داشتم که در آن موقع ها مد بود و از آن برای گوش دادن به آهنگ ها خیلی استفاده می کردم . شب ها هم برنامه ی گل ها را می شنیدم و با آن به خواب می رفتم . بچه ها این پشتکار مرا می دیدند و چون از صدای من هم خوششان می آمد مرتبا می پرسیدند : چرا نمی روی خواننده شوی ؟ من هم به آن ها می گفتم مگر به این آسانی ها می شود خواننده شد ؟ خوانندگی هم پول می خواهد و هم پارتی که من هیچ کدامش را ندارم و در حال حاضر هم که نانخور بابام هستم .
برای اولین بار صدایم در سریال
خانه به دوش پخش شد
¤ در آن موقع کار نمی کردی ؟
ـ نه ، تازه از سربازی آمده بودم که این دوره هم برای خود داستانی دارد .
¤ به این دوره هم خواهیم پرداخت . خب بعد چی شد ؟ بچه ها چی گفتند ؟ معمولا برای این جور کارها بعضی ها پیشقدم می شوند . یادم می آید وقتی مدرسه می رفتیم به فکر فیلمسازی افتادیم . یکی از بچه ها که پدرش پولدار بود یک دفتر اجاره کرد و اتومبیلش را فروخت که فیلم تهیه کند ، البته کار بی نتیجه ای بود ولی نفس کار لذت بخش بود .
ـ درست می گویید آقای حبشی ، جالب است که همین اتفاق هم برای من به شکل دیگری اتفاق افتاد . یکی از بچه ها گفت بابا ، این بابک بیات بچه محل خودمان است ، می رویم با او صحبت می کنیم . خلاصه یک روز قرار گذاشتیم و رفتیم نزد بابک بیات . او صدای مرا شنید و خوشش آمد . بعد گفت ۳۰۰۰ تومان می گیرم تا شعر و آهنگ بدهم . من چون پولی در بساط نداشتم جا زدم ، ولی یکی از بچه ها به اسم سعید که همافر بود به بابک بیات گفت من ۱۵۰۰ تومان دارم ، با این پول می شود شعر و آهنگ را به حسن بدهی ؟ بابک بیات گفت باید درباره اش فکر کنم و خلاصه بعد گفت باشد . از آن به بعد مرتب برای تمرین به استودیو کاسپین می رفتیم .
در این رفت و آمدها یک روز دیدم که آقای کاردان برای سریال خانه به دوش دنبال خواننده ای می گردد تا صدایش در متن سریال پخش شود . استودیو کاسپین که به آقای دکتر طبیبیان تعلق داشت روی فیلم هم صدا گذاری می کرد و کار دوبله هم در آن جا انجام می شد . وقتی آقای کاردان پیشنهادش را مطرح کرد ، بابک بیات و ایرج جنتی عطایی که روی آهنگ و شعر ترانه کار می کردند به آقای طبیبیان و آقای کاردان گفتند : بابا این خواننده ی دست به نقد که روی آن سرمایه گذاری کرده ایم و صدایش هم خوب است . آقای کاردان هم قبول کرد و همان جا بلافاصله بابک بیات ملودی متن سریال خانه به دوش را ساخت و ایرج جنتی عطایی هم شعرش را گفت و من هم آن را خواندم و آقای کاردان هم پسندید .
¤ پس نقطه ی شروع تو سریال خانه به دوش آقای کاردان بود ، بچه ها چی گفتند ؟
ـ خیلی خوشحال شدند .
¤ خودت چی ؟
ـ معلومه که چه حالی داشتم .
¤ عکس العمل مردم هم که خوب بود . یادم میاد که صدای تو همه را جذب کرده بود ، خودم یکی از آن ها بودم . اولین بار که خودت از تلویزیون شنیدی چه حالی داشتی ؟
ـ برایم خیلی جالب بود . اولین شب پخش سریال که تلویزیون را روشن کردم مادرم داشت در آشپزخانه سبزی های قورمه سبزی را پاک می کرد ، وقتی صدایم پخش شد صدای تلویزیون را بلند کردم و مادرم هم صدا را شنید ، اما عکس العملی نشان نداد . از او پرسیدم این صدای کیست ؟ مادرم گفت نمی دانم ولی صدای قشنگی دارد . به او گفتم : خب ، این صدای من است ! مادرم گفت : ای پدرسوخته ، بالاخره کار خودت را کردی ؟!
بچه های محل ۱۵۰۰ تومان به بابک بیات و ایرج
جنتی عطایی دادند تا برای من شعر و آهنگ بسازند
¤ مادرت مخالف خوانندگی تو بود ؟
ـ زیاد دوست نداشت . همیشه می گفت برو دنبال درس خواندن . او با آن که یکی از زنان تحصیلکرده بود و یک قندان نقره از رضا شاه جایزه گرفته بود اما زیاد به کارهای هنری علاقه نداشت . آن موقع هنوز هنر مثل این روزها در مردم ریشه نکرده بود و عده ای به خوانندگان مطرب می گفتند .
¤ پدرت چی ؟
ـ او مخالفتی نداشت . می گفت دنبال هر کاری که دوست داری برو ، اما همیشه یادت باشد که حرمت و منش خانوادگی خودت را حفظ کنی . کاری که همیشه به آن اعتقاد داشتم و دنبال کرده ام . به خاطر همین حرف پدر هم بود که نام او را که ستار است به عنوان لقب هنری انتخاب کردم تا نصیحتش را هیچ گاه فراموش نکنم و با شنیدن نام او کار خلافی انجام ندهم که باعث سرشکستگی نام فامیل و خانواده ی ما شود .
¤ درود بر تو ستار عزیز . خب بعد از خانه به دوش چه کردی ؟
ـ بعد از خانه به دوش نوبت به سریال قصه عشق رسید که آقای منصور پورمند تهیه کننده ی آن بود .
¤ در این سریال هم در متن فیلم می خواندی ؟
ـ بله ، آهنگی به نام شهر غم که خیلی زود بر سر زبان ها افتاد .
¤ برای خواندن در این سریال ها دستمزد هم می گرفتی ؟
ـ آن موقع هنوز خواننده ی معروفی نبودم که بتوانم ادعای دستمزد کنم . همان موقعیتی که به دست آورده بودم برایم خوشحال کننده و رضایت بخش بود .
¤ هنوز که صفحه ای از تو منتشر نشده بود ؟
ـ خیر .
¤ ستار جان ، حالا صدای تو از سریال های تلویزیونی پخش شده و بیننده ها هم از آن خوششان آمده ، بعد چه کردی ؟
ـ دلم می خواست به کارم ادامه بدهم . یک ترانه خوانده بودم به نام خونه که باید برای پخش آن به رادیو می رفتم . یک روز قرار گذاشتم و گفتند ساعت ۲ بعد از ظهر با آقای بزرگ لشکری ملاقات کنم . سر ساعت به رادیو رفتم تا با بزرگ لشکری صحبت کنم . اول گفتند که دارد نماز می خواند ، منتظر شدم و ساعت دو و نیم آمد . اتفاقا آقای جهانبخش پازوکی هم آن جا بود . آقای لشکری نوار ضبط شده ی آهنگ را از من گرفت و در ضبط صوت گذاشت . آهنگ پخش شد و به آن گوش داد ، بعد گفت : ما باید روی این آهنگ خیلی کار کنیم تا بتوانیم شما را معرفی کنیم . من با تعجب گفتم : یعنی چی ؟ من صدایم از تلویزیون پخش شده و مورد تایید مردم هم قرار گرفته است . آقای لشکری گفت : این جا رادیو است و تصمیم گیرنده ما هستیم . شما باید با ما یک قرار داد امضا کنید که ۶۰٪ درآمد به شما تعلق داشته باشد و ۴۰٪ به ما . من هم که تازه وارد بودم و با این زد و بندها آشنایی نداشتم گفتم : دلیلی برای این کار نمی بینم . ایشان هم گفت : هر جور میلتان است . بعد هم زیر درخواست من نوشت : صدا قابل پخش نیست !
¤ به این ترتیب اولین ضربه را در ورود به دنیای هنر خوردی .
ـ بله
¤ یادم میاد قبل از این که صدایت از رادیو پخش بشود یک صفحه از تو بیرون آمده بود که میان مردم خیلی گل کرده بود ، اگر اشتباه نکنم اسمش همسفر بود .
ـ کاملا درسته ، این صفحه را همان موقع استودیو کاسپین زده بود که برای متن سرال های خانه به دوش و قصه عشق می خواندم .
¤ شعر و آهنگ همسفر از چه کسی بود ؟
ـ شعر از سعید طبیبی بود که در شرکت کاسپین سهم داشت و الان هم در نیویورک اقامت دارد . آهنگساز همسفر آقای تورج شعبانخانی بود و تنظیم کننده ی آن هم اریک واندی بود که هم اکنون در فرانسه است .
در کار هنری اولین ضربه را از رادیو و بزرگ
لشکری خوردم ، اما شهبانو که از آهنگ همسفر من
خوشش آمده بود ناگهان همه چیز را تغییر داد
¤ اگر اشتباه نکنم همین آهنگ بود که باعث جهش تو شد ، ولی چگونه ؟
ـ داستان جالبی داره که به طور مختصر به آن اشاره می کنم . من بعد از برخوردی که در رادیو با بزرگ لشکری داشتم به خانه برگشتم و از آن به بعد دنبال کارهای خودم بودم . یک روز که به خانه آمدم مادرم گفت : امروز آهنگ همسفرت از رادیو پخش شد . خبر داشتی ؟ گفتم نه و خیلی تعجب کردم چه اتفاقی افتاده که بعد از آن جواب ردی که در رادیو به من داده شد این آهنگ را بدون اطلاع به من از رادیو پخش کرده اند . بعدا متوجه شدم که پخش این آهنگ از رادیو به دستور علیا حضرت شهبانو بوده است .
¤ این صفحه چگونه به دست شهبانو رسیده بود ؟
ـ در آن موقع خانم لیلی امیر ارجمندی آرشیتکت بود و چون به موسیقی و کارهای هنری علاقه داشت و علیا حضرت هم از این کارها استقبال می کردند ، صفحه ی همسفر مرا که گوش داده بود و خوشش آمده بود می برد بالا .
¤ منظورت از بالا درباره ؟
ـ بله .
¤ پس لیلی امیر ارجمندی صفحه ی همسفر تو را به دربار می برد و شهبانو آن را گوش می کند .
ـ بله .
¤ بعد چی شد ؟
ـ آن طور که به من خبر دادند شهبانو از صدا و آهنگ خوششان می آیدو می گویند چرا این آهنگ ها از رادیو پخش نمی شود ؟ آن موقع رادیو و تلویزیون از هم جدا بود و خلاصه تصمیمی گرفته می شود که رادیو و تلویزیون با هم ادغام شوند . آقای رضا قطبی پسر دایی شهبانو هم مدیر عامل سازمان رادیو تلویزیون شد که خیلی برای این سازمان زحمت کشید که خودتان کاملا در جریان هستید .
¤ پس نظر مساعد شهبانو و سوال ایشان که چرا این نمونه آهنگ ها از رادیو پخش نمی شود باعث شد تا صفحه ی همسفر تو از رادیو پخش شود ؟
ـ بله .
¤ چه حالی به تو دست داد وقتی این خبر را شنیدی ؟
ـ نمی توانستم باور کنم . خوشحال بودم و برای ضبط برنامه های تلویزیونی از من دعوت کردند .
¤ حقوقی هم برای تو در نظر گرفتند ؟
ـ من هر وقت برای اجرای برنامه می رفتم پانصد تومان می گرفتم . البته هنرمندان قدیمی هزار تومان می گرفتند و مبلغ دریافتی بسته به پیش کسوت بودن و جدید بودن بالا و پایین می رفت . پیش کسوت ها و بزرگ ترها هزار تومان ، بعد از آن ها هفتصد تومان و به بعضی ها مثل من که جدید بودند تا سیصد تومان هم پرداخت می کردند ، ولی به من همانطور که گفتم پانصد تومان می دادند .
¤ به این ترتیب درهای موفقیت به روی تو باز شد . حتی شخصا به دربار هم رفتی تا برنامه اجرا کنی ؟
ـ بله ، چندین بار .
¤ وقتی باخبر شدی باید جلوی پادشاه و ملکه ی ایران و خاندان سلطنت برنامه اجرا کنی چه حالی داشتی ؟
ـ دست و پایم را گم کرده بودم . هم خوشحال بودم و هم وحشت داشتم . با خودم می گفتم اگر نتوانم خوب بخوانم چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ هنوز کاملا حرفه ای نبودم ، اما چند آهنگی که از من پخش شده بود حسابی گل کرده بود و باعث شده بود تا نامم بر سر زبان ها باشد .
¤ اولین برنامه را چگونه اجرا کردی ؟ چطور شد که از تو دعوت کردند ؟
ـ داستان جالبی دارد که هر وقت به یاد آن می افتم خنده ام می گیرد .
برای هر اجرا از رادیو و تلویزیون پانصد تومان
می گرفتم
ادامه دارد