عـــشـــق خری
دیروز یکی کره الاغی لگد انداخت// یک لحظه به یک ماده ی دیگر نظر انداخت
دل باخت به آن ماده الاغ خر خوشگل// یکبار دگربردل خود شور و شر انداخت
چون پوزه ی خود بر سر و بر روی کشیدش// شد کوره ای از آتش و بر جان خر انداخت
از غمزه ی آن ماده خر خوش بر و هیکل// دیوانه شد و دست به زیر کمر انداخت
یک لحظه بخود گفت که گیرد ببرش تنگ// زین فکر تن خویش به آغوش خر انداخت
آن ماده خرهم گفت هواخواه تو هستم// این گفته ی معشوق به جانش شرر انداخت
از فرط خوشی نعره ی خر در چمنی زد// اندر دل معشوق هوای سفر انداخت
در پیش گرفتند ره دشت و دمن را// برگی دگر از عشق خری در نظر انداخت
