سلام
پسری هستم 20 ساله که در زندگیم ضربه های روحی زیادی خوردم پدرم وقتی 11 سالم بود به بیماری سرطان مبتلا شد و دوسال بعد فوت کرد تو اون دوسال سخت ترین و تلخ ترین روزا رو میگذروندم پس از مرگ پدرم , مادرم افسردگی گرفت و بیناییش رو از دست داد منم با وجود اینکه درسم خوب بود اما ترک تحصیل کردم مثل مادرم خونه نشین شدم چهار سال بعد یعنی زمانی که 17 سالم بود مادرم هم از دنیا رفت و از اون موقع به بعد پیش خواهرم زندگی میکنم از 17 سالگی برای پیچوندن سربازی و جلوگیری از قطع شدن حقوق بازنشستگی پدرم, ادامه تحصیل دادم و در رشته کامپیوتر دیپلم گرفتم و الان ترم دوم دانشگاه ازاد هستم اما هیچ کدوم از این دو ترم رو بخاطر ترس از اجتماع حضور پیدا نکردم و مشروط شدم هدفی برای زندگیم ندارم .ترس از مورد قضاوت قرار گرفتن خیلی اذیتم میکنه تو اون سالها اضافه وزن زیادی پیدا کردم چاق شدم و ظاهرم کاملا تغییر کرد. خیلی کم از خونه بیرون میرفتم و میرم دو ساعت در هفته شاید بیرون رفته باشم هیچ چیز نمیتونه خوشحالم کنه حس میکنم همه از من بدشون میاد درصورتی که خلاف اینو بار ها شنیدم و دیدم احساس میکنم ناتوان ترین ادم دنیام حتی یه دوچرخه ساده هم تو اون سال ها نخواستم که یاد بگیرم گذشته م تنهام نمیزاره. از خودم بدم میاد زندگی کردن برام سخت شده چطور از این باتلاق بیرون بیام