یه بار نشسته بودم تو خوابگاه،داشتم با بچه ها حرف می زدم یه دفعه ،یه نفر آمد دو برابر هیکلم،وایساد جلوم،گفت تو منو لو دادی؟اول قرمز شدم،بعد هر چی فک کردم چجوری به این ثابت کنم من نبودم،دیدم راه نداره انگار،اولش یکم سعی کردم با منطق باهاش برخورد کنم ولی فایده نداشت،بعد دیگه چند بار زد تو گوشم ،گفت اعتراف کن دیگه،بازم هیچی نگفتم،دفعه آخر که زد دیدم دیگه نمیشه...دستش رو گرفتم،انداختمش رو زمین،چندتا خوابوندم تو صورتش،همه همینجوری مات و مبهوت مونده ببودن...تازه یه تیکه دستم رو گذاشتم رو گلوش نزدیک بود خفش کنم،بعد دیدم اگه خفش کنم،اعدام رو شاخمه و کسی هم باور نمی کنه که اول اون بوده که شروع کرده و...خلاصه خفش نکردم...:5:
...to be continued
__________
این ها گوشه ای از تفکرات هندی وار بنده است دیشب قبل از خواب،بعد از خوندن این تاپیک!
میشه یکمم از خوبی های خوابگاه بدید(البته اگه داره)
من از دیشبه کلا رفتم تو فکر که با این وضعیت، کلا بی خیال سراسری شم:41: