حق نام دیگر من بود
پیش از آنکه انسان پا بر زمین بگذارد خدا تکه ای خورشید و پاره ای ابر به او داد و فرمود:آی ...ای انسان زندگی کن و بدان که در آزمون زندگی این ابر و این خورشید فراوان به کارت آیند.
انسان نفهمید که خدا چه می گوید...پس از خدا خواست تا گره ندانستنش را قدری باز کند.
خداوند گفت:این ابر و این خورشید ابزار کفر و ایمان توست.زمین من آکنده از حق و باطل است.اما اگر حق را دیدی خورشیدت را به درکش تا آشکارش کنی..آنگاه مومن خواهی بود.اما اگر حق را بپوشانی نامت در زمره ی کافران خواهد بود.
انسان گفت:من جز برای روشن گری به زمین نمی روم و می دانم این ابر هیچ گاه به کارم نخواهد آمد.
انسان به دنیا آمد..اما هر گاه حق را پیشاروی خود دید چنان هراسید که خورشید از دستش افتاد.حق تلخ بود.حق دشوار بود. و ناگوار.
حق سخت و سنگین بود.انسان حق را تاب نیاورد..
پس هر بار که با حقی رو یا رو شد آن را پوشاند تا زیستنش را آسان کند.فرشته ها می گریستند و می گفتند:حق را نپوشان ..حق را نپوشان..این کفر است.
اما انسان هزار سال بود که صدای هیچ فرسته ای را نمی شنید.انسان کفران کرد و کفر ورزید و جهان را ابرهای کفر او پوشاند.انسان به نزد خدا باز خواهد گشت اما روز واپسین او یوم الحسره نام دارد.و خدا خواهد گفت:قسم به زمان که زیان کردی..حق نام دیگر من بود.