اران همه مشتاقند در آرزوی یک دم
می در فکن ای ساقی از مست نپرهیزید
جامی که تهی گردد از خون دلم پر کن
وانگه می صافی را با درد میامیزید
چون روح حقیقی را افتاد می اندر سر
این نفس بهیمی را از دار در آویزید
خاکی که نصیب آمد از جور فلک ما را
آن خاک به چنگ آرید بر فرق فلک ریزید
یاران قدیم ما در موسم گل رفتند
خون جگر خود را از دیده فرو ریزید
عطار گریزان است از صحبت نا اهلان
گر عین عیان خواهید از خلق بپرهیزید
آخه این bkm یه تحفه ایه که نگونقل قول:
جلال جان اون پستت توی تاپیک تولد bkm خیلی با حال بود
ده دقیقه ای می خندیدم
در خدمتیم!!نقل قول:
عسل بانو این آقا جلال کیه بگو ما هم بشناسیم؟
محمد چطوره؟