تو را مانند گل گفتم ز داغ شرم مي سوزم
ز چشم آينه ديم كه تو بر خويش مانندي
تو را با اشك پروردم چه باكم گر نميداني
نداند تلخي رنج پدر را هيچ فرزندي
باشه پس حلال کن ما رو
یا نه صبر کن با هم بریم
Printable View
تو را مانند گل گفتم ز داغ شرم مي سوزم
ز چشم آينه ديم كه تو بر خويش مانندي
تو را با اشك پروردم چه باكم گر نميداني
نداند تلخي رنج پدر را هيچ فرزندي
باشه پس حلال کن ما رو
یا نه صبر کن با هم بریم
یادم دادی در خیالم سیاهی را پک کنم
یادم دادی در آسمانم ابرها را پک کنم
زیبایی زندگی را در چشمانت آموختم
حرفهایت را در سکوت لبانت آموختم
دستانت را پر مهر کردی تا فراموش نشوی
قلبت را به یاران سپید دادی تا فراموش نشوی
قضاوت سرنوشت را عدالت کردی
آخرین بار مرگ را زندگی کردی
هدایت را پناه بی پناهان کردی
عشق را راز نیت هر خانه کردی
چه درسها بر من آموختی هست در خاطرم
برای آخرین بار نفس می ماند در خاطرم
------------
فامیل جونم حالا میخواهیم دوتایی بریم دلیل نمی شه
ی
بدی که
می نويسد
او که قلم در دستانش
جای آشنای هميشگی را دارد
واژه ها را با موسيقی افکارش می رقصاند
آرام و آهسته
گاهی تند تند
...
می کِشم سر انگشتانِ خود را
به دور ميز
چشمانم را می بندم
و حس ميکنم
آنچه را که هميشه ساده از آن ميگذريم
این ميز است
گوشه ها و کناره های ميز
مرز بين هوا و جسم
پرتگاه سقوط
...يا لبهء نجات از مرگ
!مرگ
چه واژهء سياهی
...
کِی واژه ها را رنگ کرديم؟
آه... رنگها را نيز رنگ کرديم
میم دوست داری مرحومه عزیز ؟
مردن و آغاز شدن
به هم آوايي قلب دو پرنده
به سبکبالي اوج
دل سپردن
به شب هم نفسي
راغب پرواز شدن
آري
عشق را
بايد ابراز نمود
عشق را
بايد گفت
من دارم با دو تا روح مشاعره میکنم؟!
تو سفر کردی به سلامت
تو منو کشتی ز خجالت
دیگه حرف اشتی نباشه
دیگه قهرم تا به قیامت
-----------
موچکرم
حمد سوره یادت نره..خدایی گلاب نریزی حالم بد می شه
اره جلال جان
اگه ناراحتی قلبی دای(خدای نکرده و دور از جون) وارد نشو
تو با اغيار پيش چشم من مي در سبو كردي
من از بيم شماتت گريه پنهان در گلو كردم
ازين پس شهريارا ما و از مردم رميدنها
كه من پيوند خاطر با غزالي مشك مو كردم
این اشعاری که می ذاری خبر از یک روحیه شاد می ده که
مثل من فلک زده مثل من غریب
در جای جای هفته اسیرند لحظه ها
انگار در نگاه تو تکثیر می شوند
انگار بر تو بخش پذیرند لحظه ها
حالا منم و گریه بر این درد مشترک
از زندگی بدون تو سیرند لحظه ها
«بگذار تا مقابل روی تو بگذریم»
پیش از دمی که بی تو بمیرند لحظه ها
...
خب مژگان خانوم. شما دیگه چرا" تلخ "میگید؟
فرانک خانوم. سلام. خوبید؟
دلها با اوست هر چند او تنهاست ناله ها با اوست هرچند او فریادیست
شعله ای از آتش بر جان سیاه بازان زخمی ز غمق وجود بر لبان سیاه بازان
استوار و محکم می ایستد در نگاهشان طلسم شب را میشکند در نگاهشان
چنین شد در میان ما مبارز پرید چنین شد سیاهی به سپیدی پرید
------------------
به خاطر نبودن دلیل رفتن زیر اسمون پر ستاره و مهتابی روی موج دریاست
دست بلند و محتشم انسان
يك روز
خواهد رسيد
تا كهكشان دور
تا عمق كائنات
تا انفجار نور
دست بلند و محتشم انسان
اما
كوتاه مي شود
هنگام دستگيري دست برادري !
دلیل رفته به این زودی؟
شاید اما در خیالت
یاد من می شکفد
من ولی در این خیالم
که در چشمهای خسته ات
امروز شادی کجا بود...؟
------------
به قول زنده یاد فروغی
مورد منکراتی