نگاه کن پسرت را که شکل درد شده
که هفت سال شکسته ست تا که مرد شده!
که رفت شوکت خورشید و سایه ها ماندند
تو کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند
که هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط کنایه شنیدیم و - آه! - دم نزدی
Printable View
نگاه کن پسرت را که شکل درد شده
که هفت سال شکسته ست تا که مرد شده!
که رفت شوکت خورشید و سایه ها ماندند
تو کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند
که هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط کنایه شنیدیم و - آه! - دم نزدی
يارب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از دست حسود چمنش
شبی که بر دلم آن ماه پاره میگذرد
مرا شرارهی آه از ستاره میگذرد
خراش دل ز سبک دستی کرشمهی او
به نیم چشم زدن از شماره میگذرد
دلم بر آتش غیرت کباب میگردد
چو تیرش از جگرپاره پاره میگذرد
برمی خیزم
دیوانه وار
صورتم را به پنجره می سپارم
دانه های برف را با چشمان ِپر از حسرتم تا کف حیاط بدرقه می کنم
شب ِآسمان وقتی برف می اید روشن است
درست مثل دلِ من
باید رها شوم
مدام با خودم می گویم
باید رها شوم
لعنتی
لعنتی .
پس کلید کو ؟
باید فکر کنم
باید بیاد بیاورم
آخرین باری که رها شدم کی بود؟
کشوی میز
یادم می اید
زیر مجله هاست
کلید را برمی دارم
به خودم در سیاهی پنجره چشمک می زنم
کلید را در قفل می چرخانم
چشم بسته ..نفس حبس در سینه
باز می شود
می پرم بیرون
بی هیچ حجابی
دستهایم را باز می کنم
برف
برف
برف
--------------
سلام العلیکم
خدایی من نباشم یکی سراغمو نمی گیرهها
نظرتون قهر کنم نیام دیگه؟
فارغ نشین که حسن به هر جا که جلوه کرد
مخصوص هیچکس نکند لطف عام خویش
دل شد کبوتر لب بامی که سد رهش
سازند دور و باز نشیند به بام خویش
وحشی رمیدهایست که رامش کسی نساخت
آهوی دشت را نتوان ساخت رام خویش
سلام بر مژگان خانوم.
شما کم محلی میکنید آخه
شب ِآسمان وقتی برف می اید روشن است
درست مثل دلِ من
باید رها شوم
مدام با خودم می گویم
باید رها شوم
لعنتی
لعنتی .
پس کلید کو ؟
---------
نه کم محلی نبود..می خواستم ببینم کسی نبود من بهش نمود می کنه که انگار نکرد
تصمصم دارم خودمو حلق اویز کنم
هنوز هم که هنوز است عاشق ماهم
ولی بدون تو مهتاب را نمیخواهم
برای آمدنت گرچه راه کوتاه است
هنوز هم که هنوز است چشم در راهم
سلام... روز قشنگی است... دوستت دارم ...
چقدر عاشق این جملههای کوتاهم
هوای بودن یک عمر با تو را دارم
منی که دلخوش دیدارهای گهگاهم
نخیر اولین نشانه های تصمیم برای حلق اویزی بود:31:نقل قول:
می خواهم بگذرم،نقل قول:
!از تو
از عشق ویران کنندهء تو
از منی که با تو به وجود میامد
و چه غریب بود
قلب این پرنده امروز از پیش تو پرواز خواهد کرد
مژگان خودتو نکش :31:
در دنیا بی قفس که مانده در این زندان جز نفس چه مانده
درد روزگار کرده ما را اسیر قلب روزگار کرده ما را اسیر
روز سیه در شب مهتابی نمایان شد گاری زمستان در بهاران نمایان شد
ابر ها خاموشند از درد تو آسمان خاموش است از بغض تو
آوایی به جز آوای غربت نگاههایت نیست ناله ای به جز ناله ی سکوت نگاههایت نیست
-------
نه فرانک راه نداره
هیچ کس هیچیش نیست من که نیستم
بایستی برم