من گاه به انديشه ي آن چه مورخان آينده درباره ي ما خواهند گفت فرو مي روم. در مورد انسان امروزي يك جمله براي آن ها كافي است: او زنا مي كرد، و روزنامه مي خوانده است.
آلبر كامو، سقوط
Printable View
من گاه به انديشه ي آن چه مورخان آينده درباره ي ما خواهند گفت فرو مي روم. در مورد انسان امروزي يك جمله براي آن ها كافي است: او زنا مي كرد، و روزنامه مي خوانده است.
آلبر كامو، سقوط
گفتم:«دوست ندارم قصه بگم. میخوام کتابم رو بخونم.»
«چرا، میخوای برام قصه بگی.»
گفتم:«چرا من؟»
«چون نگاه کردم و دیدم تو از دهنت از همه بزرگتره.»
پرسیدم:«اگه برات قصه نگم تون وقت چیکار میکنی؟»
باشیرینزبانی گفت:«خُب، هیچی. فقط تا اونجا که بتونم جیغ میکشم، بعد وقتی
همه اومدن اینجا بهشون میگم که تو پدرمی. بهم گفتهن وقتی جیغ میکشم مثلِ این
میمونه که دنیا به آخر رسیده. حتا ممکنه کسی رو هم بزنم: مثلا یه پیرزنِ معصوم رو.
تا حالا شده تو کشتی از پا آویزونت کنن، آقا؟»
نامهای عاشقانه از تیمارستانِ ایالتی
وقتی از کنار خونهی خانوادهی هینشو رد میشدم، بن هینشو رو دیدم که روی بالاترین شاخهی افرای بزرگِ جلوِ خونهشون نشسته.
داد زدم: «رفتی اون بالا چه غلطی بکنی؟»
«از اینجا برو.»
«تو چهت شده؟»
«برو. از اینجا برو. من یه پرندهم. تنهام بذار. از اینجا برو.»
«اُ... پس تو یه پرندهای، هان؟»
«آره من یه پرندهم.»
«حالا چهجور پرندهای هستی؟»
«توکـا.»
«توکـا بودن چهجوریه؟»«عالیه. عالیه.»
نامهای عاشقانه از تیمارستانِ ایالتی
اورسولا نيز با خونسردي گفت:
ولي ما از اينجا تکان نميخوريم و همسشه در همين دهکده ميمانيم, چون فرزندانمان در اين دهکده به دنيا امده اند. اين خاک متعلق به ما و فرزندانمان است.
خوزه گفت:
ما تا امروز کسي را در اين دهکده دفن نکرده ايم. زماني ميتوانيم بگوييم اين خاک متعلق به ما و فرزندانمان است که يکي از افراد خانواده ,در اينجا به خاک سپرده شده باشد.
اورسولا با گستاخي گفت:
اگر مشکل فقط همين است, من حاضرم همين حالا بميرم تا ساير افراد خانواده بتوانند, خاک اين دهکده را متعلق به خودشان بدانند و تا ابد در اينجا بمانند!
صد سال تنهایی/ شاهکار گابریل گارسیا مارکز
عقربهی دوم ساعت من یک دور میزد و یک سال میگذشت؛ بعد یک دور دیگر میزد و یک سال دیگر میگذشت. کاری از دست من ساخته نبود.
من یک زمینی هستم و مجبورم به ساعت و تقویم ایمان داشته باشم.
سلاخ خانه شماره 5/کورت ونه گات
بله,بله,موقیعت ها دزد می سازند اما همانطور که دزد می سازند,آنها را تنبیه هم میکنند تا از یک مجازات دیگر محفوظ بمانند,چون آن موقیعتی که دزد می سازد و همان که تنبیه هم میکند, یک مادر مشترک دارد و آن زمان است.
عقربه سرنوشت/هانس برایتن ایشنر/مهشید میرمعزی
محصل دورهی ادبی قطعا عاشق پیشه میشود.مثل شاگردان ریاضی و طبیعی نیست سرکارش با لابراتوار و فرمول های گیج کننده باشد بلکه با شعر غزل و آثار ادبیست. بروید به کلاس های ادبیان سر بزنید و در آنجا تا بخواهید با لیلی مجنون و رومئو و ژولیت و یوسف و زلیخا پیدا میشود. آخر جوانی هست، شادابی هست، نان مفت پدر هست، شعر و غزل هم هست و اگر با این مقدمات عاشق نشوند خیلی خرند!
.................
اینروز ها که بچه ها به سینما میروند و و کنار دریا صدتا صدتا زن لخت ونیم لخت میبینند و از صبح تا شام در لاله زار و سرپل قدم میزنند قبول نیست و نمیتوانند دورهی ما را حس کنندباید حس کنند که یک جوان هیچ زنی را نمی دید جز بیبی اش آنهم اگر نمرده بود و زنده بود!
داستان کوتاه سه یار دبستانی از مجموعهی شلوارهای وصله دار/ رسول پرویزی
همیشه بدبختی تازه, بدبختی پیشین را از یاد انسان میبرد.
بدون حضور یک مرد در خانه, در اینجا میپوسیم و خاکستر میشویم ... ولی به مردم بدبخت و پست این شهر اجازه نمیدهیم اشک ما را ببینند.
صد سال تنهایی/ شاهکار گابریل گارسیا مارکز
شجاعت خواهر ِ خوشبینیست.من خوشبین نبودم چون شجاع نبودم
اوریانا فالاچی ... نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
مادر امروز مرد.شایدم دیروز , نمیدانم...
آلبر کامو...شروع کتاب "بیگانه"