تا نماند هیچ ذره بی نصیب
دادهای هر ذره را یاری دگر
لاجرم دادی تو یک یک ذره را
در درون پرده بازاری دگر
چون یک است اصل این عدد از بهر آنست
تا بود هر دم گرفتاری دگر
Printable View
تا نماند هیچ ذره بی نصیب
دادهای هر ذره را یاری دگر
لاجرم دادی تو یک یک ذره را
در درون پرده بازاری دگر
چون یک است اصل این عدد از بهر آنست
تا بود هر دم گرفتاری دگر
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم رازست
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه درازست
تو كه رفتي بعد تو همه چي رنگشو باخته...
تو كه رفتي دل من تابوت مرگشو ساخته/...
هيچگاه ويترينی نداشتهام٬
تا دلم را در آن به نمايش بگذارم.
در قامت يک فروشنده دورهگرد عاشق تو شدم.
از اين روست که تمام خيابانهای شهر٬
عشق مرا میشناسند
خواهر! کجاست شانۀ دندانشکستهات؟
صبح آمدهست، شانه بکش باز بر سرم
دستان قاچخوردۀ خود را نشان بده
من را ببوس مثل همان بار آخرم
حالا اتاق خالی و این روزهای تلخ
کیفی کنار عکس قشنگت برابرم
کیفی که باز میشود و باد میبرد
پروانهای که خشک شده لای دفترم
مرا با تو خوش آید خلد، ورنه
غم حور و سر رضوان که دارد؟
همه کس می کند دعوی عشقت
ولی با درد بی درمان که دارد ؟
غمت هر لحظه جانی خواهد از من
چه انصاف است؟ چندین جان که دارد؟
ديدي دلا که آخر پيري و زهد و علم
با من چه کرد ديده معشوقه باز من
ميترسم از خرابي ايمان که ميبرد
محراب ابروي تو حضور نماز من
ندارم دستت از دامن مگر در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
مرا گویند: فردا روز وصل است
وگر طاقت هجران که دارد؟
نشان عشق میجویی، عراقی
ببین تا چشم خون افشان که دارد؟
در اين تعليم شد عمر و هنوز ابجد همي خوانم
ندانم کي رقوم آموز خواهم شد به ديوانش
هنوزم عقل چون طفلان سر بازيچه ميدارد
که اين نارنج گون حقه به بازي کرد حيرانش