من ندانستم از اول كه تو بي مهرو وفائي
عهد نابستن از آن به كه ببندي و نپائي
Printable View
من ندانستم از اول كه تو بي مهرو وفائي
عهد نابستن از آن به كه ببندي و نپائي
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
مرا مي بيني وهردم زيادت مي كني دردم
تورا مي بينم ودردم زيادت مي شود هر دم
میکشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم
مي توان با يك گليم كهنه هم روز را شب كرد وشب را روز كرد
مي توان با هيچ ساخت
.......
مي توان اين جمله را در دفتر فردا نوشت
خوبي از هر چيز ديگر بهتر است
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
خدا گواه که هر جا که هست با اویم
غبار راه طلب کیمیای بهروزیست
غلام دولت آن خاک عنبرین بویم
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
رقيب آزارها فرمود و جاي آشتي نگذاشت
مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد
در كوي عشق خسته دلي مي خرند وبس
بازار خود فروشي از آن سوي ديگر است
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانیهای مشتی دلق پوشان
چو مستم کردهای مستور منشین
چو نوشم دادهای زهرم منوشان
نشود فاش كسي آنچه ميان من وتوست
تا اشارات نظر نامه رسان من وتوست