دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
واندر این کار دل خویش بدریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
...
Printable View
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
واندر این کار دل خویش بدریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
...
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بر بندم و تاملک سلیمان بروم
ما هرچه را که باید
از دست داده باشیم ، از دست داده ایم
ما بی چراغ به راه افتادیم
و ماه ، ماه ، ماده ی مهربان ، همیشه در آنجا بود
در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام کاهگلی
و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ ها می ترسیدند
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد زیبا آمد
...
در گوشه امید چون نظارگان ماه
چشم امل بر آن خم ابرو نهاده ایم
من در این کلبه خوشم
تو در ان اوج که هستی خوش باش
من به عشق تو خوشم
تو به عشق هر کی هستی خوش باش
...
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال
چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
مانندهی سنگ خاره در آب زلال
...
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر جور غم عشق تو دادی طلبیم
مي توان در قاب خالي مانده يك روز
نقش يك محكوم يا مغلوب يا مصلوب را آويخت
مي توان با صورتك ها رخنه ديوار را پوشاند
مي توان با نقشهايي پوچ تر آميخت
...