حواست باشد وقتِ رفتن همه کسِ یک مرد نباشی!
Printable View
حواست باشد وقتِ رفتن همه کسِ یک مرد نباشی!
حـق الـنـاس هـمـیـشـه پـول نـیـسـت
گـاهـی دل اسـت
دلـی کـه بـایـد مـیـدادی و نـدادی . .
نگران خیس شدن پاهاش بود
در آن زمان که من
آب ازسرم گذشته بود...!!
دشنه حتی توی دست سایه هاست
فرصت جدایی من از شماست
آسمون میخواد که فریاد بکشه
بگه دیگه وقت زجر آدماست
مثل آسمون غربت دلامون سرد و سیاهه
توی دست زرد پاییز تنامون خزون زده
لشگر آدمکهای سنگی و بی عاطفه
انگار از عمق سیاهی و تباهی اومده
کی میشه
کی میشه دوباره باز موعد دیدار برسه
این همه فاصله ها جدایی ها تموم بشه
ای خدا
ای خدا کاری بکن که فصل غصه بگذره
نمیخوام عمرم تو این دقیقه ها حروم بشه
خنده ها ماسیده رو لبای خشک عاشقا
حسرت شنیدن یه شعر تازه با منه
دارم آتیش میگیرم تو این کویر لعنتی
وقتشه که آسمون دوباره بارون بزنه
من جریح تیغ عشقم زخمی خنجر دوست
تو جدالی که همیشه سخت و نابرابره
چی بگم
چی بگم وقتی رفیقا همه نارفیق شدن
چی بگم وقتی برادر دیگه نا برادره
واسه التیام این زخمهای سخت و ناعلاج
روز و شب بوسه بر این جام بلورین می زنم
روز و شب بوسه بر این جام بلورین می زنم
اگر یک روز آن چنان احساس خفقان کردی که به سرت زد ،
چمدانت رو ببندی و بیخبر ،
و بدون خداحافظی راهت را بگیری و بروی.
پشت سرت را هم نگاه نکنی.... برو ...
با خیال راحت این کار رو بکن ...
مطمئن باش هیچ اتفاقی برای هیچ کس نخواهد افتاد ....
ما را هم یک روز بی خبر و بدونِ خداحافظی گذاشتند و رفتند ...
چه شد ؟؟؟ مگر مُردیم ؟؟؟
دردا
دردا که مرگ
نه مُردنِ شمع و
نه بازماندنِ ساعت است،
نه استراحتِ آغوشِ زنی
که در رجعتِ جاودانه
بازش یابی،
نه لیموی پُر آبی که میمَکی
تا آنچه به دورافکندنیست
تفالهیی بیش
نباشد........
احمد شاملو
آن که میگفت احساس مرا میفهمد…
همون
احساس مرا خوب فروخت
اسماعیلت شدم
ابراهیمم نشدی
میان هلهله گوسفندان و غفلت خدا
سرم را بریدی ...!!!
من قربانی اعتمادت شدم
دلم را تو بردی ، سرم را آهنگ های غمگین ...
خـســـ ــته اــم ، ـخــیـلــ ـخـسـتــ ــه , اما دیگه چیزی نمونده.... !!!!
دوستان ببخشید اینو میگم ولی مثل اینکه عنوان تاپیک با اشعار شروع میشه اما متاسفانه بعضی ها بجای شعر sms میفرستن رو تاپیک
یا اینکه بطورحتم من تعریف شعر رو درست متوحه نشدم
عقربه های ترس
یا رِشوه ای به ساعت دیوار
پنهان بده که دیرتر از پار
ما را بَرد به جانبِ دیدار
*
یا پیشِ روی مردم عالم
ششلولِ خویش را بدر آور
شلیک کن به ساعتِ دیوار.
-شفیعی کدکنی
از اشعار دلم خون می چکد
ز مرگ روز و شب از شعر خون می چکد
***
سپیده دم ز کوی خیالی عشق
ز این خیال باطلم خون می چکد
شبی تاریک و من پنهان
به دور از چشم بدخواهان
نشستم عاجز و تنها
نشستم ساکت و باران می بارد از رویم
و من بسیار دلتنگم
به یادت بودم
در آغاز شبانگاهان مرگ عشق
به هنگام سحرگاهان درد و غم
به هنگام غروب تلخ چشمانم
دمادم من به یادت بودم
وفا از من شنو ای با وفای روزگاران من
که آتش می گرفت جانم شبی کز درد میگفتی
شبی کز مرگ میگفتی
شبی کز نیستی در قلب احساسات میگفتی
و من آن شب
از درد نالیدم
که از درد باریدم
همه لحظه در یاد
دارم تو را
ما به تنهاییِ مدرنی مبتلا هستیم
حتا این شهر
با همه ی شلوغیاش
خیلی شبها در کوچهای تاریک
آرام گریه می کند!
انـــدر دل بی وفا غـــــم و ماتم باد[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آن را که وفا نــیست ز عالم کم باد
دیـدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غــــم که هزار آفرین بر غم باد
من به تنهایی خود می گریم و در این تنهایی از پس پنجره ی باز اتاقم به حسد چشم بر دشت خدا می دوزم،و به این جمعیت انبوه کلاغان سیر می نگرم:که شتابنده و گرم ،همه با هم به افق های طلا رنگ شفق می کوچند...
من به تنهایی خود می گریم و به حسرت به کلاغان سیه می نگرم،چه صمیمیت خوبی دارند،وچه با هم گرمند،کینه را در دلشان راهی نیست و به قاموس دل کوچکشان : دشمنی ، واژه نشناخته ای ست...
همه رفتند کسی دور و برم نیست
چنین بی کس شدن در باورم نیست
اگر این آخر و این عاقبت بود
به جز افسوس هوایی در سرم نیست
خیال کردم که این گوشه کنارا
یکی داره هوای کار ما را
یکی هم این میون دلسوز ما هست
نداره آرزوی، آزار ما را
___________________________
من که مرد شب های تار تو بودم با ما چرا؟
سختــــ است حقیقتــــ ،اما گاهــــی مرگــــِ خود را نیز بایــــد باور کرد... .
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما
و سکوت خواهم کرد به حرمت آن عشقی که از آن سخن گفتی....
شب ، بوی تنهایی می دهد ...
شب ، چشم های پر از خوابی را دارد که
خیره شده اند به نوشته های تلخ ...
چشم هایی که دنبال جمله ای اند ،
که حرف دلشان باشد...
دنبال واژه هایی که دردشان را به اشتراک بگذارند ...!
دنبال کسی که بگوید
حرفهایی که گفتنشان سخت است ...
شب ، بوی تنهایی می دهد ...
بوی درد ، بوی غم ، بوی اشک های پنهانی ...
رفتی و فرصت ندادی با تو من شعری بسازم/
رفتی و با یاد تو من زندگی از نو بسازم ؟
...
رفتی و دل کندم و وای از نبود تو دِلا/
من چگونه بی تو با این دل بسازم
...
ساز دل کوک کسی دیگر نشد/
من که باید کوک دل از نو بسازم
...
باز برگرد و گره بر قلب زن/
این دل بی ساز را با چه بسازم
ن به یادت بودم
اما تو بی احساس
به منو احساسم
تو خیانت کردی باز
یادم از یادت رفت
بی صدا قلبم مرد
من شدم تنها تر
خاطراتت رو غم برد
بی هوس عاشق بود
این دل بیچارم
از هوس تو رفتی
من هنوز بیمارم
بی خداحافظ بود
رفتنت از پیشم
دور میشیو من
بی صداتر میشم
به تو مدیونم من
عشقو یادم دادی
عاشقت بودم من
تو به بادم دادی .
هر جا چراغي روشنه از ترس تنها بودنه
اي ترس تنهاي من اينجا چراغي روشنهاينجا يكي از حس شب احساس وحشت مي كنههرروز از فكر سقوط با كوه صحبت مي كنهجايي كه من تنها شدم شب قبله گاهه آخرهاينجا تو اين قطب سكوتكابوس طولاني ترهمن ماه ميبينم هنوز اين كور سوي روشنهاينقدر سو سو مي زنم شايد يه شب ديدي منوهرجا چراغي روشنه از ترس تنها بودنهاي ترس تنهاي من اينجا چراغي روشنهاينجا يكي از حس شب احساس وحشت مي كنههر روز از فكر سقوط با كوه صحبت مي كنه
دلتنگی مفهومِ تمام شـــعر هایم
هنگامی که می خوانـــم از این دلِ بی تو،
دلتنگــــــ می شــــــود دلم
آخر دلتـــــــ که تنگـــــــ باشد
همه تو را می شــــکنند
یادت میوفتم هر جا که میرم
با یاد چشمات آروم میگیرم
یادت میوفتم هر لحظه همیشه
اینجای خالی هرگز پر نمیشه
یاد تو اینجاست کنار من همیشه
یادی که هرگز از ذهنم دور نمیشه
از وقتی رفتی شکستم تو غم ودرد
یه بغض کهنه منو دیوونه میکرد
دلم تنگ شده باز برای اون خاطراتمون
من ندارم حتی از تو یه دونه نشون
به کی بگم من؟کجا بگردم؟ تاکی میارم من دووم؟
توی خواب وبیداری میبینمت همش تو رو
میگی دور شدیم از هم بیا قبول کنیم این فاصله رو
دلم میگیره بی تو میمیره به عشق تو درگیره
تنهای تنها یه بی قرارم قول داده بودم دیگه تنهات نزارم
عکساتم اینجا ست تنها یادگارم
وقتی تو خوابی به یاد تو بیدارم
کاش می دانستی در امتداد حادثه چه کشیده ام
حادثه شکستن
شکستن این دل تنها در حصار سینه
آن زمان که بی صدا در انتظار دیدنت گریستم
و بهانه هایت را یک به یک زیر لب زمزمه کردم
منم اون حس دریایی
که موجش دربدر گشته
میون پنجه صخره
شکوهش بی اثر گشته
منم اون ردپای گم
که لای حجم یه درده
نمی بینه کسی اونو
که زخم بستر مرده
شبیه دزد دریایی
که کشتیشو خزه خورده
تموم روشنی هاشو
صدف توی دلش برده
کسی که نعش شعراشم
به دوش گورکن بوده
درون قبر بی مغزش
نقاب نحس زن بوده
ردیف بغض بی وزنش
گلوگیر نفس هاشه
شکست بال بی ابرشپساوند قفس هاشه
ایستـاده ..
و ..
لبخــــند زنـــان !
پـایـش را ..
رویِ گلـویـــم فـشار میـدهـد ..
تنــــهـایـی !
در حس نبودن کسی
که عمقی از وجودت را
پنهانی با خود برده است
باران
گریه ی شبانه ی
چشم هایی ست
که هر بار
تکرار حضورش را
فریاد می زنند...
گفتی بمان تا از نو بسازیم
من مانده بودم،
نرفته بودم تا که برگردم
فقط، روحم از همه دردها خسته است
ولی حالا تو نیستی
تنها گذاشتی مرا
باز من دوباره
خسته از ضربان این قلب خسته
خسته ام از تکرار این دلتنگی
خسته از زمین و زمان
خسته ام از این تن و جان
خسته از این زندگی
خسته از این همه بارندگی
بسته راهِ نفسم بغضُ و دِلم شعلهِ وَر است
چون يتيمي كه بهِ او،
فُحشِ پدر
داده كسي...
مهدي اخوان ثالث
از این دردی که داری تو
خدایت هم خبر دارد
تحمل کن،
تحمل کن که هر کاخی
حریم و آخری دارد
اگر تلخ است زمین خوردن
زمین هم عالمی دارد
به جانت خورده سوگندی
که جانت ارزشی دارد
تحمل کن که این دنیا
امید آخری دارد
اگر زندان تن تنگ است
خدایت هم خبر دارد
تحمل کن که هر عمری
وجود و قصه ای دارد
تو فصل آخرش هستی
تحمل کن که حد دارد
نفس تلخ است، دمت سنگین
جنون هم آخری دارد
تحمل کن که هر زجری
به جانان آخری دارد...
اميدم را مگير از من خدايا خدايا خدايا
دل تنگ مرا مشکن خدايا خدايا خدايا
من دور از آشيانم
سر به آسمانم
بی نصيب و خسته
ماندم جدا ز ياران
از بلای طوفان
بال من شکسته
اميدم را مگير از من خدايا خدايا خدايا
دل تنگ مرا مشکن خدايا خدايا خدايا
از حريم دلم
رفته رنگ هوس
روز و شب به که گويم
در درون قفس آه، در درون قفس
وه که دست قضا
بسته بال مرا
روز و شب ز گلويم
ناله خيزد و بس آه، ناله خيزد و بس
ميزنم فرياد
هرچه باداباد
وای از اين طوفان
وای از اين بيداد آه، وای از اين بيداد
نگران شب هایم نباش...
تنها نیستم!
بالشم...
هق هق سکوتم...
قرص هایم...
پاکت سیگارم...
لرزش دستانم...
همه هستن، تنها نیستم
بعید نیست سرم را غزل به باد دهد
و آبروی مرا در محل به باد دهد
بعید نیست و بگذار هرچه میخواهد
قبیلهام به دروغ و دَغَل به باد دهد
زبان سرخ و سرِ سبز و چند نقطه...، مرا
دوصد کنایه و ضربالمثل به باد دهد
قفس چه دورهی سختیست، میروم هرچند
مرا جسارت این راهِحل به باد دهد
...
چهقدر نقشه کشیدم برای زندگیم
بعید نیست که آن را اجل به باد دهد
بعید نیست که آن را اجل به باد دهد
بعید نیست که آن را اجل به باد دهد
سُر مي خورم به گوشه اي از وحشت خودم
ترديد لحظه هاي مرا سر كشيده است
از دست اين گذشته ي سرشار ِ حادثه
پشت تمام خاطره هايم خميده است
در كنج بي كسي ِ خودم دفن مي شوم
سيگار مثل هستي ِ من دود مي شود
من در هجوم فاصله از بين مي روم
وقتي كه جاده پشت تو مسدود مي شود
كز مي كنم درون اتاقي كه سالهاست
اندوه من ميان تنش جا گرفته است
ياد تو ميهمان و منم محو ديدن ِ
جشن غمي كه در سر من پا گرفته است
چسبيده ام به گوشه اي از خاطرات تو
حالا كه هيچ چيز به جز غم نمانده است
اين وحشت نبودن آغوش گرم تو
من را به سمت لمس ِ تن مرگ رانده است
هيچ كس دفترچه عمر مرا امضا نكرد
هيچ دستی دست تنها یی مرا پيدا نكرد
آنقدر درحجم سنگين سكوتم مرده ام
که سنگ حتی اين سكوت سرد را معنا نكرد
موج دريا پشت درهای دلم در انتظار
اين كوير خسته را ابر كسي دريا نكرد
بس غزل ها گفتم و بس راه ها رفتم ولی...
شعر حتی راز چشمان تو را افشا نكرد
ذره ذره آب شد برف سكوت سرد تو
رودها يه خلوتت باغ مرا زيبا نكرد...
چقدر سخته که بارونی بشی هر شب
نتونی آسمون باشی
چقدر سخته که زندونی بمونی
بی در و دیوار نتونی هم زبون باشی
چقدر سخته….
چه بد بخته قناری که بخونه
اما رؤیاش حس بیرونه
چه بد بخته گلی که مونده تو گلدون
غمش یک قطره بارونه
چقدر سخته که چشمات رنگ غم باشه
ولی ظاهر پر از خنده
چقدر سخته که عشقت آسمون با باشه
ولی آسون بگن چنده
چقدر سخت کلامت ساده پرپر شه
نتونی ناجیش باشی
چقدر سخته که رفتن راه آخرشه
نتونی راهیش باشی
می دونم برات عجیبه ، این همه اصرار و خواهش
این همه خواستن دست هات ، بدون حتی نوازش
می دونم که خنده داره ، واسه تو گریه ی دردم
می گذری از من و میری ، اما باز من بر می گردم
می دونم برات عجیبه ، من با اون همه غرورم
پیش همه ی بدی هات ، چه جوری بازم صبورم
می دونم واست سواله ، که چرا پیشت حقیرم
دور می شی منو نبینی ، باز سراغتو می گیرم
می دونی چرا همیشه ، من بدهکار تو می شم
وقتی نیستی هم یه جوری ، با خیالت راضی می شم
می دونی واسه چی از تو ، بد می بینم و می خندم
تا نبینی گریه هامو ، هر دو چشمامو می بندم
چاره ای جز این ندارم ، آخه خون شدی تو رگهام
میمیرم اگه نباشی ، بی تو من بدجوری تنهام
می دونم یه روز می فهمی ، روزی که دنیا را گشتی
من چه جوری تو رو خواستم ، تو چه جور ازم گذشتی....