بهار آمد به خزان شد
عشق آمد به زمان شد
راه اين بيغوله بی احساس
همه آخر دل به کمان شد
Printable View
بهار آمد به خزان شد
عشق آمد به زمان شد
راه اين بيغوله بی احساس
همه آخر دل به کمان شد
. من مست روی تو
. من مست بوی تو
. چون عطرت در تن من
. من مست موی تو
امشب زغمت ميان خون خواهم خفت
وز بستر عافيت برون خواهم خفت
باور نكني خيال خود را بفرست
تا در نگرد كه بي تو چون خواهم خفت
گفتم دل و دين در سر و كارت كردم
هر چيز كه داشتم نثارت كردم
گفتا تو كه باشي كه كني يا نكني
آن من بودم كه بي قرارت كردم
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
بر سر کار خرابات،کنند ایمان را
حافظ لسان الغیب
خشم و شهوت مرد را احول کند
وزاستقامت روح را مبدل کند
مولوی
*احول:قولوچ؛کسی که هر چیز را دو چیز می بیند
ساقی گل و سبزه بس تربناک شده است
دریاب که هفته دگر خاک شده است
می نوش و گل بچین که تا در نگری
گل خاک شده است و سبزه خاشاک شده است
...........................................
به نظر خودم خیلی قشنگه!
راستی چرا اینقدر شعرایی که مینویسید در مورد عشقای نافرجام و بدبختیه؟!
درطريق مرد بودن مثل كوه درد باش
يا مزن حرفي ز مردي يا حقيقت مرد باش
من در اين سن جواني ز جهان پير شدم
صورتم گرچه جوان است ولي پير شدم
من موي خويش را نه از آن ميكنم سياه
تا باز نوجوان شوم و نو كنم گناه
چون جامه ها به وقت مصيبت سيه كنند
من موي در مصيبت پيري كنم سياه