شکست عهد من وگفت هر چه بود گذشت
به گریه گفتمش آری وچه زود گذشت
بهار بود و تو بودی وعشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت
Printable View
شکست عهد من وگفت هر چه بود گذشت
به گریه گفتمش آری وچه زود گذشت
بهار بود و تو بودی وعشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت
هنوز دروغهایـتـــــــ را در گنجه دارمــــــــ
گاهیـــــــــ
باورشان میکنمــــــ و باز
عاشقتــــــ می شومـــــــــ ...
امشب از لطف به دلداری ما آمده ای
خوش قدم باش که بسیار به جا آمده ای
گفته بودی شبی از حالت من می پرسی
شاید اندر پی وعده به وفا آمده ای
شب وصل ...."
گله از دوست دلا ...؟؟ !!!
یاوه مگو .... !!!
بخت بد .... باز تو امشب به صدا آمده ای .. ؟؟! !
به خانه میرفت با کیف و کلاهی که به هوا بود
ـ چیزی دزدیده ای؟ (مادرش پرسید)
ـ
دعوا کردی باز؟ (پدرش گفت )
و برادرش کیفش را زیر و رو میکرد به دنبال ان چیز
که در دل پنهان کرده بود........
تنها مادر بزرگش دید
گل سرخ در دست فشرده ی کتاب هندسه اش را....!
می شود در جاده های آرزو
مثل بید پاک مجنون تاب خورد
می شود قویی غریب و تشنه بود
از لب دریاچه دل آب خورد
پس بیا دنیای پاک قلب را
جایگاه رویش گلها کنیم
با نگاهی روح را رنگی زنیم
با تبسم خانه را زیبا کنیم
ما نگوئیم بد و میل به نا حق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ارزق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم.
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم.
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است.
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
از بخت بد ماست شاید ...!!!!!!
.
انچه که میخواهیم .. یا بدست نمی آوریم ... یا از دست می گریزد
.
پنجه در افکنده ایم با دست هایمان جای رها شدن
.
عشق ما نیاز مند قدرت است نه تصاحب
.
در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه ....
.
جویای راه خویش باش از این سان ...که منم در تکاپوی انسان شدن
دیر آمدی
دیر ...
نگران آرزوهایم نباش
دست باد هم به آنها نمی رسد
همه رادر گور دلم دفن کردم
که تا دیگر
هیچ آرزوی
برباد رفته ای
نداشته باشم ...
درهجوم لحظه های پوچ جدایی
سكوت تنها یاد گار لحظه های با تو بودن است
وقتی ثانیه ها رفتن را تلنگر میزنند بودنت به كوچه فراموشی كوچ میكند
یک دلخوریــــ کوچک بود !
گفتم " بیا فراموش کنیــمــــــ "
رفتی و پشت سرت را هم نگاه نکردیــــــ ....
فراموش شدمــــــ !
زندگی بال و پری دارد و مهربان تر از مهتاب است
تو عبور خواهی کرد
از همان پنجره ها
با همان بال و پر پروانه
به همان زیبایی
به همان آسانی
من از زندگی تو هوات خسته ام
ازت خستمو باز وابستم
نگو ما کجاییم که شب بین ماست
خودم هم نمیدونم اینجا کجاست
بیا با هوای دلم سر نکن
بهت راست میگم تو باور نکن
از این فاصله سهممو کم نکن
بهت خیره میشم نگاهم نکن ..
من همانم که تو میخواهی:
گاه بارانِ دم صبحم
شبِ یخبندانم گاهی.
سايه ام با من نيست . . .
آخرين بار در آغوش سايه ات ، رفته بود
فاصله ی میان انگشتانم
جای خالی دستت را
مدام
گوشزد می کند ...
نشسته ام
با سایه ام
غمگین نیستم
شاد .. نه ! نیستم
فقط
هی .. همی جوری
پاپی ام می شوند
خاطره ها ...
نجُستم
نمی یابی سایه جان !
گاه یك سنجاقك
به تو دل می بندد
و تو هر روز سحر
می نشینی لب حوض
تا بیاید از راه
از خم پیچك نیلوفرها
روی موهای سرت بنشیند
یا كه از قطره آب كف دستت بخورد
گاه یك سنجاقك همه معنی یك زندگی است ...
...1.مهربانیت آنقدر زیباست
که گاه سنجاقکی بدون ترس
روی کف دستت آب خواهد خورد !
...2. مزه شیرین شبنم را
تنها خاربن کناره های کویر می داند
نه سنجاقک ِ سیراب ِ شمالی ...
یک دقیقه کمتر یا بیشتر؛
چه فرقی میکند؟!
این شبها " تو "را کم دارد...
چه می توانم بگویم
آنگاه که کلمه قاصر است
از بیان حجم دوست داشتن
چه می توانم بگویم
آنگاه که عقل قاصر است
از درک حرف های دل
چه می توانم بگویم
آنگاه که چشم نمی بیند
منتهای دلدادگی را
چه می توانم بگویم
وقتی عشق به میدان می آید
چه می توانم بگویم
در گردباد دوست داشتن
که همه چیز چونان پر کاهی می رود
می رود تا فقط تو بمانی در خیـــال من
و من برای تو
من این شب های بلند را دوست دارم
و بلندترین شب سال را بیشتر
آن شب که
تو دقیقه ای بیشتر در خیـــال من می مانی
ک.مهربـــان
مرا از شیطان نترسان
که شیطان بزرگ ترین گستاخی اش
سر باز زدن از سجده من بود
و من کوچک ترین گستاخی ام
شک در بود و نبود خیلی چیزها
دراز کشیده ام روی تخت
نگاهم معلق
اطاق ساکت
بخاری روشن
چراغ خاموش
کرکره آویزان
دستگیره در می چرخد
دلم می لرزد
در قفل است
دستگیره می چرخد
و برمی گردد
صدای گام هایی می آید
که می رود
... می رود
خوب که شد که در قفل بود
و گرنه
من باید از روی تخت بلند می شدم
سکوت اطاق می شکست
چراغ روشن می شد
نگاهم می افتاد
و
دلم می شکست ...
زندگی نوبر انجیر سیاه،در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه ی ده شاهی در جوی خیابان است
زندگی راز دل مادر من،
زندگی پینه ی دست پدر است،
زندگی،مثل زمان،در گذر است...
هیچ اندیشیده ای که کدامین اندیشه ات به تو تعلق دارد ؟
همه منشاء دیگری دارند ، عاریه ای اند .
یا دیگران این اندیشه ها را در تو انباشته اند
و یا خود احمقانه آن را در خود انبار کرده ای
اما هیچ کدام از آن تو نیستند .
این چشم ها
کم کم ضعیف می شوند دکتر
بس که ندیدمش...
آن چنان دلم گرفته است
که گویی ضربان قلبم
چنگی به دل نمی زند...
داشتي ميرفتي
يادت رفت
جاي خالياي
كه تو دلم گذاشتي
با خودت ببري...!
از روزیکه
گفتم
" انسانم آرزوست "
فهمیدم
آرزوهای من
چپکی بر آورده می شوند ... !
چیزی در نظرم بهتر از فریاد نیست
فریاد بر فراز یک قله
جایی که همه بشنوند
تو با عطوفت دروغینت
عشق ِ مرا لِه کردی
ولی من هنوز
به یادت سبد در سبد
اشک می چینم...
مشترکـــــــ موردنظــــــر
خط را فروخته استـــــ
تو را همــــــ !
گوشی را بگذار
و برو . . .
در من قـــــــــــــــدم بزن...
بیــــــــــرون... چـــــــــــراغ کسی برای پیاده هــــــــــــــــا
سبـــــــــــــــــــز نـــمی شود...
نقل قول:
گوشي را گذاشتم...
رفتم...
قيمتم را پرسيدم
آه
چه ارزان بودم...
خود نميدانستم تو چطور؟!
به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باور نداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو
:40:
خیلی وقت است کوچ کردهاَند کولیها...
دیگر اینجا هیچکس
نعلِ خوشبختی نمیخرد...
.
.
.
پرندهای میان چشمهات
خواب عاشق شدن میدید...
پلک زدی
برای همیشه پرید...
.
.
.
خوب بود مثل فیلمها
تکرار داشت...
قسمت آخر تو...
.
.
.
تمام من
از آن تو می شود
جز خودم
که گرداگرد تنـــــ ت
تاب می خورد...
.
.
.
می گریزم،می گریزم
اشک حسرت از چه ریزم؟
برو برو که از دامت جستم
گشوده پر از بامتجستم
یاد از تو دگر نکنم،نکنم
سوی تو نظر نکنم ،نکنم
تو را رها کردم با دگران
گذشتماز تو چون رهگذران
رفتم تا از تو دگر بیگانه شوم
بهر شمع دگر پروانه شوم
مهری دیگربا تو ندارم
در کوی تو پا نگذارم
بگذر از من..
که از تو گذشتم از دل تا کی نالهبرارم؟
در انتهای نگاهت کلبه ای میسازم
تا مبادا بگویی:
"از دل برود هرآنکه از دیده برفت"
«اين حقيقت است كه از دل برودنقل قول:
هر آنكه از ديده رود»
تكيه بر اين حقيقت كرد و رفت
آنكه جايش در دل من خالي است
در سر راهش شكست آن كلبه را
در دلم اما، جايش خالي است
روزها از رفتنش ميگذرد
ليك
از دلم نرفت!
او كه از ديده برفت!