من بودم ،نقل قول:
من هستم .
و تا آخر زمان خواهم بود
زیرا وجود مرا پایانی نیست .
من راه خود را از میان فضاهای بیکران گشوده ، در دنیای خیال پر
کشیده ، و در آن بالا به حلقه نور نزدیک شده ام .
با وجود این بنگرید چگونه اسیر ماده ام
Printable View
من بودم ،نقل قول:
من هستم .
و تا آخر زمان خواهم بود
زیرا وجود مرا پایانی نیست .
من راه خود را از میان فضاهای بیکران گشوده ، در دنیای خیال پر
کشیده ، و در آن بالا به حلقه نور نزدیک شده ام .
با وجود این بنگرید چگونه اسیر ماده ام
راست میگفتی تو،
دستمان فاصله داشت
و مردد بودیم،
من نمی فهمیدم.
راست میگفتی تو،
شب ما خسته و بیحوصله بود،
خانه مان،
کوچه مان،
من نمی فهمیدم.
من ندیدم،
لب تو خنده نداشت
و فقط،
طرح لبخند بر آن پیدا بود.
من ندیدم،
صبح آن روز دلت،
مرغ پرکنده و بی تاب،
پی راه فرار،
از من و از ما بود.
دیدم ام،
دل من نخواست باور بکند،
که سفر رفتن تو،
آخر قصۀ عشق ما بود.
راست میگفتی تو،
من ندیدم،
من نمی فهمیدم.
برای من که دور از زادگاهم،
و به درد زادگاهم آگاهم،
نایاب است کفن و قبر،
دچار دانستن اما گمراهم،
و برای من که به تاریخ سرسپرده ام،
وز ترس اینده عمر را نشمرده ام،
حال در این غم آبادی ها،
نیمه جان اما نمرده ام،
حالا من سیه رو زین خاک بی بار،
زین پستی میلرزم گناهبار،
چراکه میدانم سزهم چیست،
درد مرگ دار یا رگبار،
چو دور از موطنم از تباهی لبریز،
و بسترم از اشک گویی شالیز،
و این بود انتخاب من که شوم،
از خودخواهی پاییز،
چه دریایی که ساحل را نبینم،
چه دنیایی که حاصل را نبینم،
چه میدانی که ما در ان بجنگیم،
ولی جز مرگ این دل را نبینم،
اگر خاک تو زرین نیست مقصر منم،
اگر شاه تو امین نیست مقصر منم،
در عذاب گنهم تو را با خود به آتش من کشیدم،
گر که آتشکده در سرزمین نیست مقصر منم،
حال نگهم بر زمین صدایم با مرز با حیاست،
که جای تو نه در نقشه جغرافیاست،
چه بسا قلبهایی که میمیرند در راه تو،
آری تو جایت در قلب عشاق با وفاست،
بنویس در دفتر خاطراتت
بنویس یکی بود که میخواست خدا را ببیند!
بنویس پرواز همیشه خوب است
رویاها همیشه خوبند!
رویاهای قبل از خواب!
رویاهای شب های تنهای من!
بنویس شبهای بی تو بودن که تمامی نداشت
حالا از خودم فرار میکنم و این شبها!
نه این را ننویس خلاف قول قرار است!
بنویس حالم خوب است!
این را هم بنویس و برای تنها دخترم بخوان!
دنبال قرینه ها که بروی
دیگر غصه ای نمیماند!
هر دلی قرینه دلی دیگر است
زمان خیلی زود میگذرد ...
حالِ الان ما با حال دیروزمان پر از تفاوت است...
آن روزها ما قادر بودیم
از هر اتفاقی،
یک شادی طولانی بسازیم!
و این روزها
سخت بدنبال یک اتفاقیم...
چوب حراج زده ام به تمام رازهای دلم
یکجا...!
آتش زده ام به دارائیم...
به زندگی ام...
حراج زمستانی...
با تخفیف و کمی انصاف...!
...
مشتری همیشگی دلتنگی هایم...
این یک لجنزار خیلی کوچک است
تو دنبال چیزی می گشتی که نبود
اگر هم بود
دست تو که تا آرنج توی لجن می گشت، از کثافت، جداش نمی کرد
تو خیلی سعی کردی
که یادت برود اینجا، این، یک لجنزار کوچک است
و بعد همه جا
همین بود
بچه تر که بودیم
دلمان میخواست مطمئن شویم هروقت که از خواب بیدار می شویم خورشید طلوع کرده باشد...
که موقع بیدار شدن مادر باشد....
که آدمهای بد فیلمها همیشه گیر بیافتند...
که...
کاش هنوز هم همان بچه تر بودیم....
دلمان خوش بود به همان ...
می بینی حالا آرزوی مطمئن شدن هم نمی توانم داشته باشم...
دلم اطمینان میخواهد...
تو ای کسی که هيچ گاه
نيامدی به وعده گاه
هنوز هم سه شنبه ها
به وقتِ مرگِ آفتاب
کنار ِ نرده های باغ
به انتظار نشسته ام...
بیا! ببین که در مرور ِ سال ها
شکسته ام... شکسته ام
به دریا که زدم
خواب طوفان را هم نمی دیدم
طوفان هم خواب مرا !
تو پلی زدی
از من به طوفان
از طوفان به من
آنقدر که به دریا زدن
گناه محسوب می شود
از این به بعد