همت عالی طلب جام مرصع گو مباش
رند را آب عنب ياقوت رمانی بود
گر چه بیسامان نمايد کار ما سهلش مبين
کاندر اين کشور گدايی رشک سلطانی بود
Printable View
همت عالی طلب جام مرصع گو مباش
رند را آب عنب ياقوت رمانی بود
گر چه بیسامان نمايد کار ما سهلش مبين
کاندر اين کشور گدايی رشک سلطانی بود
دل گم کرده خودرا
که ویران گشته از دوری
چگونه درتوآمیزم
چگونه از توپس گیرم
ولی آن دل من کو؟
چرارفت آنهمه شادی
چراغم در تن ماشد
چراهرگونه توهین است
به امثال من وماشد؟
اهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر اش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول می خورد
هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم!
او مرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش امدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد پر بدک نبود
بسیار تسلیت که به من عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف ها برای تو مادر نمی شود.
.......
تنها مریض خانه، به امید دیگران
یک روز هم خبر:"که بیا او تمام کرد"
در یاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید
مادر به خاک رفت
این هم پسر که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک مزد همه ی زجرهای او
اینده بود و قصه ی بی مادری من
نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من میدویدم از وسط قبر ها برون
او بود و سر به ناله بر اورده از مغاک
.....
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می امد و به مغز من اهسته می خلید
"تنها شدی پسر"
دیوارهای دانشگاه را بلندتر از
دیوارهای زندان ساخته بودند
حق داشتند
نگهبانی از فكرها خیلی دشوارتر
از نگهبانی از جرم است
تويی آن گوهر پاکيزه که در عالم قدس
ذکر خير تو بود حاصل تسبيح ملک
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عيار زر خالص نشناسد چو محک
کوچه ای و من دوباره از تو خواهش می کنم
تو می روی و رد پایت را نوازش می کنم
گفتم شبی تکلیف چشمم را مشخص کن و تو
گفتی صبوری کن که دارم آزمایش می کنم
ميگن کلاغ غارغاري تو روچه به باغ درباري دل
سکه نداري دون ميخواي عاشق مهربون ميخواي دل
خوش بوددلم دوستم داري ميگن که توحق نداري
يه دلخوشي داشتم اونم ازم گرفتن اجباري
پيغوم رسيد که اونورا جانيست واسه ي کوچيکترا
آهاي کلاغ ديوونه اينجا جاي بزرگونه
خوش بود دلم يک کسي هست
يه عمر ميشه به پاش نشست
به پاش نشست و مرد براش
غارغاري کرد تو سرسراش
ميگن بايد فرار کنم دلمو آخه چيکار کنم
چه خاکي من بر سر اين تک دل بي قرارکنم هي
پيغوم رسيد که اونورا جانيست واسه ي کوچيکترا
آهاي کلاغ ديوونه اينجا جاي بزرگونه
برو اينورا پيدات نشه کسي عاشق صدات نشه
کورشونبيني هيچکي تا کسي شيفته ي نگات نشه
هميشه غايب من زخمهارومرحم ميذاره
هميشه غايب منگريه هامو دوست نداره
نكنه يه وقت نياد صداش به دادم نرسه
آينه ها سياه بشه كور بشه چشم ستاره
هركس به تماشايي رفته است به صحرايي
ما را كه تو منظوري خاطر نرود جايي
يك نفر مياد كه منمنتظر ديدنشم
يك نفر مياد كه من تشنه ي بوييدنشم