در صفحه شطرنج همه ی مهره هام
مات مهربونیت شد
و من همه چیز
رو به تو باختم....
Printable View
در صفحه شطرنج همه ی مهره هام
مات مهربونیت شد
و من همه چیز
رو به تو باختم....
شاید خدا مرا دوست داشت
که گذاشت تو ترکم کنی
چون در حلقه ی دستانت
هاله های خداوندی مرا در بر می گرفت
... ...
شاید به تو ایمان می آوردم
وقتی دستانت حلقه میشد دور من
شاید خدا حسود بود
که نخواست من تورا بپرستم
شاید خدا دوستم داشت
که نخواست غیر خودش را بخواهم
شاید خدا دوستم داشت
شاید خدا حسود بود …
برایــــ چشمــ هایمــ ،
نمـــــاز بارانـــ بخوانـــ …
اینـــ بغضـــ لعنتـــــــی
امانمـــ را بریدهــ استـــــــ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من لقمه ی بزرگتر از دهانت بودم
برای همین
مرا خُرد می کردی !
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عطسه هایِ مکررِ چند ساله ام
نشان از آنفولانزا نیست
من حساسیت دارم
به نبودنت
من
همان دخترک ِ سر به هوایت هستـم
که تمـام ِ جدول های کنار ِ پیاده رو را
تـاتی تـاتی کــردم
تا در دستان ِ مردانه ی تــو
پریدن را یــاد بگیــرم
عاشقی را از بـَـر کنــم ...
و حالا
فـراموش کـرده اَم
پشت ِ کــدام قــرار جـا مانـده ایی !!
به وسعت نديدن نگاه زيبايت دلتنگتم ،چگونه بشکنم ثانيه هاي تلخ دوري را...
سیاهه
زندگیش
تنها
قالیچه ی موروثی بود
که
موریانه ها
با تاروپودش
یکی بود یکی نبود
بازی میکردن
من او را رها کردم
تا او خود را در یابد
و چقدر سخت است عزیزترینت را رها کنی
اما من انقدر او را دوست دارم
که او را رها میخواهم برای همیشه
رها از تمامی بندهاوزنجیرها
هر چند او هیچگاه در بند من گرفتار نبود
چرا که من خود اینگونه خواستم
و هیچگاه بخاطر همیشه بودن با او برای او بندی نساختم
اما او .......
در بند خود گرفتار بود ....
ای کاش از خود رها شود
همانگونه که من با او از بند خود رها شدم
بــــَر جـــِدار ِ کــُلبـــ ِ ـــَ م کـــ ِ زنـدگــیســـتــ !
یـــادگـــار هـــ ــا کشیــ ِـده ـــَ نـــد مــَردمـــانــــ ِ رهـــگــُذر !
قلـــبـــ ِ تیـــر خـــُورده ،
...
شـــَمع ِ واژگــــونــــ ...
نــُقطـــ ِ هــای ســاکتـــ ِ پــَریده رنگــــ ...
بــَر حــُروفـــ ِ در هـــم ِ جـــُنونــــ !
باران که می زنــد ، هــمه چیز تازه میشود !
حتّی داغ نبودن ِتــــو ...
تاریکــــــی که
دگرترسی ندارد
وقتی روز روشن
قلبت رابدزدند!
شب که می شـــــود
از تــو شـروع می کنــم
می شمــارم تـا خوابـم بگیــرد
امـــا بــه توی ِ اول نـرسیـده !
متـــکــا خیس می شــود
من می خنــدم
میان ِ یک عـالــمـه ، تـــو
خوبی اش به همین است
حـداقل
خواب هایـم بوی ِ تــو را می دهـد !
تـب کــــرده اَم
در سـرمـــایـﮯ
کـــﮧ فصـلـــَـش
نــَــبـودن ِ تــوســت ..
هنوز دستهايم در دستـهاي تو بود كه باران باريد
تو رفتي چتر بياوري
ومن هنوز كه هنوز است روي اين نيمكت منتظرم
كه يا باران بند بيايد يا تو با چتر يا بي چتر
فقط برگردي ...
میخواهم برایــت تنهــــایی را معنــی کنم !
در ساحل کنار دریــا ایستاده ای , هوای سرد, صدای مــوج
انتــــظار انتظار انتظـار....
به خودت می آیی
یادت می آید نه کســی است که از پشت بغلت کند
نه دستی که شانــــه هایت را بگیرد......!
نه صدای که قشنــگ تر از صدای دریــــا باشد....!
اسم این تنهــایی است .
انتخــابــ کـردیـمـ
بــا هـمـ
در یکــ زمــانــ
...مـن بــرای بــا تــو بـودنــ را
تــو بـی مـن بــودنــ را
عدالتــ ، همچنــانــ قــربــانـی میگیــرد
این روزها
جیر جیر لولای در نیز مرا یاد تو می اندازد !
حالا .. دمپایی های جامانده ات بماند ..!
که برای من .. حکم قالیچه ی پرنده را دارند ..!
در همین حیاط چند قدمی..!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از وقتی که در عشق تو بودمنقل قول:
من آزاد بودم
زمان به من آموخت
معنای عشق را
که اگر وی از دست رود
تو در خود خواهی شکست
و این معنای عشق است .....
از راه که می رسی ،خیس از بارانی .....گونه ات را می بوسمو پیش خودم فکر می کنماز کی تا به حالقطره های باران هم شور شده اند .....
به رویا بودم
باران به پنجره انگشت زد که منم
چشم گشودم ، تورا ندیدم
دررویا گلهای حسرت را چیده بودم
رفتم سوی پنجره
وپنجره را به پهنای جهان باز کردم
حــوّا هـم کـه بـاشــی
مـن آدم نمـیشـوم
پـس بـیخودی جـای بـوسـه
سیــب تـعـارفَـم نـکـن!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اینجــا بغض هــایم را مدام فرو می دهم
با این حــال اشکـــ مجــآلم نمی دهد
بــاید فکری کرد
مدتـــ هــاستــ حسرت درستــ دیدنتــــ به دلم مــانده
"بآنــــــــــــــوے آذر"
برای خورشید
شعری
خواندم
رفت پشت ابر
گریست…
18- در صورت تمایل به قرار دادن عکس همراه با شعر ، از عکس هایی با محتوا و سایز مناسب استفاده کنید. عکس های نا مناسب حذف خواهند شد.
415 KB (424,054 bytes
)
من به تنهایی باغ
بعد یک خواب زمستانی میاندیشم
من به دلتنگی شبهای ملول
و تهی ماندن خود از شادی
بازمیاندیشم، بازمیاندیشم!
ذهنم از خاطرهها سرشار است
و فرود آمدن معجزه در هستی من
مثل خوشبختی من
دورترین حادثه است!
من به تنهایی خویش
و به تنهایی باغ
و به یک معجزه میاندیشم…!
دلم گرفته است
به کدامین دلیل مبهم؟
دل تنگی همیشه ماندنی است
من می مانم و دل من
من می مانم و یاد دل تو
می دانم می دانم رفتنت را
به کدامین گناه تکرار می شود
حلقه ی بی قراری نیاز عشق تنهایی
راه فرار چیست؟
ماندنی کیست؟ چیست؟
شک و تردید پایانی ندارد
خستگی ها ارامی ندارد
همه و همه و همه به خود می نگرند
گم شده ام در پس لبخند همیشگی ام
مهربانی لکه ایست خشک شده
امنیت گم شده خود را در کدامین تقدس بجویم؟
انتها کجاست؟ سر اغاز کجاست؟
از سردرگمی خسته ام
جواب کجاست؟
اینجا عشق قندیل می بندد
با این واژه های یخ زده !
نگفته بودی.. دمای
نبودنت زیر ِصفر است ...!
تاریکی ام ! شبیه شبی که سحر نداشت
تنهایی ام ! شبیه کلاغی که پر نداشت
تلخم ! شبیه دورترین قهوه خانه ای
که بر لبان قهوه چی اش هم شکر نداشت
دلتنگِ شعرهای به قصابخانه ام
اخموی چشم هات که از من خبر نداشت
دلگیر ِ دوستانِ ریاکار ِجانی ام
فحاش آن تنی که لیاقت به سر نداشت
دلخسته از کثافت این شهر لعنتی
از خانه ای از آهن و آهن که در نداشت
از عقل و علم و منطق وحشی ِ زخم ها
این جنگجو ی خسته به جز خود سپر نداشت
می خواست که فرار کند این درخت پیر
افسوس عزم داشت و دست ِ تبر نداشت
سر را سپرد عشق به سامان ِ نیستی
دل را گذاشت بین دوراهی و برنداشت ...
چقدر زیبا لب هایت دروغ میگفتند..
.بی هیچ تکانی و یا حتی تشویشی...
چقدر خنده هایت
صمیمی میزد از پس تمام دوستت دارمهای من...
این است مرگ زندگی
با قلم موی سکوت
می کشم نقش تو را بر دیوار
نقشی از لحظه خوبدیدار
و به آن رنگ وفا خواهم زد
بعد از آن با قلم ساده عشق
می نویسم که دلم آینه بود
در نبود تو به پای تو نشست
می نویسم که غرور و دل من
زیر پای تو برای تو شکست
:41:
هَــرکه مــی خــواهـی بـــاش
ایـن عادت مُـــشتَــرک انسـانهــاســت
تـــو نیـ ــز ، روزی , ســاعـتی , لـَحظــه ای
احــساس خـواهـی کـرد کـــه . . .
هیــچکـَـس دوسـتت نَــدارد ...
من که هیچ
چه رنجـــی میکشند !
کلماتـــی که
بار سنگین نبودنت را
به دوش میکشند ../.
فصل پوچ و هیچ بی حوصلگی
با رفتنت
دوباره گل داد
گلهایی به حجم همه ی تنهاییهای من!
با دستانت آزاد می شدند
پرندگان پر از امید خیالم
من اون سنگیام که از جاش دراومده میون صخرهها
همون قلبهی وسط تیرا،
اون دخترهی گوشهگیر، میون دخترا،
همونپسر که جوونمرگ میشه، تو پسرا.
میون جوابا، سوالم و
وسط عاشقا، شمشیر و
تو زخما، زخم تازه و
تو کاغذرنگیا، همون پرچم سیا
وسط کفشا، اونی که پر ریگه
از میون همهی روزا، همون روزی که دیگه نمیآد و
تو همهی استخونایی که رو ساحل پیدا میکنی
اونی که آواز میخونه، مال من بود.
ای گل گمان نکن به جشن میروی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند
:41:
آفتاب چکید.
دارِ بیداری
آویخت خواب مان!
در خانه ای، تنهاترین چراغ
زاده،
سایه ای بی دست و پا!
می مکد، شست زندگی را
" مـــن " بـیــــ چـــاره / ..
هنـــوز چشــمانـش بــــﮧ راه اســـت
شـــایــد کـــﮧ چــآره ـے این درد هــآ
بـــرگردد / ..
ن.ن
نقطه سر خط....
اگر می خواهی مرا ببینی
پلکهایتــــ را روی هم بگــذار و
... ...
چشمانتــــ را ببند...
من همانی هستم که هیچ وقتــ مــرا ندیدی
تو بودی که امید می دادی به دل نا امیدم !
تو بودی که می ساختی قصر خوشبختی را در شهر متروک قلبم !
تو بودی که لحظات را برایم شیرین می کردی !
تو بودی تمامی بودنم …
حال نیستی !!!
و من مثل پرستوی عاشق هجرت میکنم!
“از قلب یخ بسته عشق تو”
می دانم …
من همان تک برگ زرد و خزان زده ام !
که به التماس ماندن بر روی شاخه ی حضورت
تحمل کردم بادهای سرد
“کینه ها و طنعه ها را”
وحال مانند برگهای دیگر
که افتادند بر زمین نیستی
می افتم بر زیر پای
” عابران جدید زندگیت”
غرورم میشکند و دم بر نمی آورم
تا زندگیت مانند زندگیم
“خزان نشود”
دستان پاییزیت را رها می کنم
تو آزادی
ولی من…
همچنان در بند نگاهت
می مانم با خاطراتت
چـمدانـت را کــﮧ مـﮯ بنــد ﮯ / ..
شهـر خالــﮯ مـﮯ شـود از سکنــﮧ
عقـربـﮧ هــاﮯ ساعـت قــد مـﮯ کشنـد
مـﮯ افتنــد بــﮧ نـوک زدن
در اوقـــات دارکــوب
مرغـــان دریایـﮯ / ..
علامــت هــاﮯ سـوالـﮯ
کــﮧ یـک لنـگ پــا
کـز میــکننــد
خیــره بـﮧ رد تـو در دوردسـت .. /.
" سجــاد گودرزﮯ "