روزی آمده بودی
که من تمام نشانی ها را نوشتم
با خط بد نوشتم
و تو تمام خانه ها را گم کردی
بمن نگفتی
همسایه ها گفتند
دیر آمدی
پنجره بوی رطوبت داشت
به من نگفتی
که بیرون از خانه باران است
Printable View
روزی آمده بودی
که من تمام نشانی ها را نوشتم
با خط بد نوشتم
و تو تمام خانه ها را گم کردی
بمن نگفتی
همسایه ها گفتند
دیر آمدی
پنجره بوی رطوبت داشت
به من نگفتی
که بیرون از خانه باران است
تو چون ماهی و من ماهی همی سوزم بتابد بر
غم عشقت نه بس باشد جفا بنهادی از بر بر
تنم چون چنبری گشته بدان امید تا روزی
ز زلفت برفتد ناگه یکی حلقه به چنبر بر
روندگان طریقت ره بلا سپردند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز
زورکی نخند عزیزم
می دونم اومدی بازی
نمی خوام این آخرین
بازی زندگیم ببازی
خودت رو راحت کن و
فکر کن که جبران گذشته است
از منم می گذره اما
به دلت چاله نسازی
اومدی بشکنی بشکن
از من ساده چی مونده
قبل تو هر کی بوده
تموم تار پود سوزونده
توام از یکی دیگه
سوختی می خوای تلافی باشی
بیا این تو و دل و
باقی احساسی که مونده
همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما
این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره
خدا به هر کسی هر چیزی دلش می خواد بده
همه چی دست اونه ،ربطی به شعرا نداره
آدما از یه جا اومدن ، همه می رن یه جا
اون جا فرقی میون فقیر و دارا نداره
کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت
با نمی شه ، با نمی خوام ،با نشد ، با نداره
هر كه هوايي نپخت يا به فراقي نسوخت
آخر عمر از جهان چو برود خام رفت
ما قدم از سر كنيم در طلب دوستان
راه به جايي نبرد هر كه به اقدام رفت
همت سعدي به عشق ميل نكردي ولي
مي چو فرو شد به كام عقل به ناكام رفت
تموم شد اب برکه ها گلهل به شکل سخره ها
پرنده ها تو اسمون دونه دونه از هم جدا
حتی همون یه پنجره با صدهزارتا منظره
مثل دلها شکسته شد تو ذهن ما شد خاطره
خونه ما خرابه شد مادربزرگ اواره شد
زمون شادیها گذشت دلها پر از گلایه شد
--------
سلام جلال جان
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسه ای جانی طبب
می کنند این دلستانان الغیاث
دلال گُل
سبدش را با خود به باغ برد
و با انبوه ِ عطرهایش
به این خانه و آن خانه میرود.
شب، روح پرندهگان ِ کهن
به شاخساران خویش بازمیگردد.
و در این بیشهی انبوه که سرچشمهی اشک میخشکد
به نغمه سرایی درمیآید.
در این کتاب از پس جعبهآیندهی نامریی ِ سالها
گلها
همچون بینی کودکان به چشم میآید
پخچ، در پس ِ شیشههای مهآلود.
دلال گُل در باغ
اشکریزان باز میگشاید کتاب ِ گُلاش را
و رنگهای پریشان
در سبدش رنگ میبازد.
لورکا
درد وغم یه روز تمومه همه رو خدا می دونه
توی که تنها میمونی زندگی برات حرومه
عشق معنیش غم غصه خوردن یکدم
دیگه عاشق نمی شم که بمیرم از غم
دیگه عاشق نمی شم که بمیرم از غم
دیگه عاشق نمی شم که بمیرم از غم