دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
Printable View
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
اي قوم به حج رفته كجايد كجايد - معبود همين جاست بياييد بياييد
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کآتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی / گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش
با سلام
دوستان لطف بفرمایید شعر تکراری ارسال نکنید :blush:
در بالای تاپیک جستجو این تالار قسمتی از شعر مورد نظر را ( مصراع کامل بهتر است ;) ) تایپ کرده و جستجو نمایید و در صورت تکراری نبودن ارسال کنید.
شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد*******زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد
معذرت می خوام که بدون سرچ انجام شد و از تذکرتون ممنونم.
تا بعد...
دستهاي مشبکت که ماه راه راه
براي روشن کردن رگهايش تاب نداشت
برقص وقتي گربه هاي طلايي شهر سينه ات راپاره پاره ميدرند
برقص وقتي مورچه ها پيکر اسطوره اي ات را ميجوند
و ميدوند
به سمت چشمهاي تاريخي ات
آن يکي که نبود
تو بودي حتما
و سالروز تولدت
هيچ يک از سال هاي زمين نبود
در بگشاي و به درون آي
نزديکتر و نزديکتر
مرا خواهي يافت
روي بک موج بلند
روي يک قله کوه
روي يک شاخه تر
روي بغض يک شبنم
و لغزش يک طلوع
و صدايي که تا ابد خواهد ماند:
" دوستت دارم "
مهتاب خسته من تو خواب اين خزونه..نقل قول:
نوشته شده توسط magmagf
نديد كه چشماي من همش به آسمون..
نديد كه گريه كردم وقتي به ابرها خنديد
وقتي كه قلب شبنم از بغض ابرها لرزيد....
يا حق..... ;)
دنگ . . .، دنگ . . .
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ.
زهر اين فكر كه اين دم گذراست
مي شود نقش به ديوار رگ هستي من.
لحظه ام پر شده از لذت
يا به زنگار غمي آلوده است.
ليك چون بايد اين دم گذرد،
پس اگر مي گريم
گريه ام بي ثمر است.
و اگر مي خندم
خنده ام بيهوده است.
دنگ . . .، دنگ . . .
لحظه ها مي گذرد.
آنچه بگذشت، نمي آيد باز.
قصه اي هست كه هرگز ديگر
نتواند شد آغاز.
مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
بر لب سرد زمان ماسيده است.
تند بر مي خيزم
تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز
رنگ لذت دارد، آويزم،
آنچه مي ماند از اين جهد به جاي:
خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پيكر اومي ماند:
نقش انگشتانم. :sad:
مظهر تفصیلی قرآن ناطق مصطفی
معنی اجمالی یاسین و طه اشتیاق
شور ابراهیم را شمشیر معنی می کند
واژه ها لالند از تو صیف حتی اشتیاق
قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسيد که پيغام از کيست؟
گر از او نيست، بگوييد آن زن
ديرگاهيست در اين منزل نيست!
....
تو سبز را به من آموختی
حالا از هردرختی سر بلند ترم
دیروز رکعت آخر باران دستم را بوسیدی
و من عجیب دلم می خواست عشقم را واژه واژه لمس کنی
نمی دانی چه قدر دلواپس پنجره ام
وقتی خورشید از پیله ی آسمان در می اید
پنجره ام باید یاد بگیرد
با چه کسانی به لهجه ی دیوار حرف بزند
و چه وقت خورشید عقیم را سرزنش کند
نمی دانم به کدام پرنده معتقدی
ولی تو را به جان هر چه چکاوک
پر آواز پروانه را نبند
هیچ کس آواز سبز پروانه ها را نمی فهمد
تو دیگر چرا؟
...
آنشب كه تو بي من..بودي گل ناز آن بزم طلايي بگو يار كه بودي.... :angry:نقل قول:
نوشته شده توسط saye
آنشب كه فكندي....جان من بي دل..در سوز جدايي گرفتار كه بودي.... :angry:
يا حق..... ;)
یک اتاق میخواهم
بی تخت
با هزار پنجره رو به آسمان
طبقهی آخر یک هتل بیستاره
سهم من رویاست
برای صبحانه بیدارم نکنید
رزروش میکنم
با ده ترانه
به یاد کسی که هرگز نیامد
دل عالمي بسوزي چو عذار بر فروزي
تو از اين چه سود داري كه نمي كني مدارا
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي
به پيام آشنايان بنوازد آشنا را
چه قيامتست جانا كه به عاشقان نمودي
دل و جان فداي رويت بنما عذار ما را
بخدا كه جرعه اي ده تو به حافظ سحر خيز
كه دعاي صبحگاهي اثري كند شما را
آفريقاي موهايم را
به سپيدي کشيشهاي خوشبختي
بخشيده ام
اما آنان به نفرت
از سرزمين حاصلخيز عشق من
طلاونقره ميخواستند
وعاجهاي فيل
لاف زدم ز جام او گام زدم ز گام او
عشق چه گفت نام او من نه منم نه من منم
من هیچام
هيچ وقت چيزی نخواهم شد
نمیتوانم بخواهم چيزی باشم
با اینهمه، همهی رویاهای جهان در مناست.
پنجرههای اتاقام
اتاق ِ يکی از ميليونها نفریاست در جهان که هیچ کس چیزی از او نمیداند
(و اگر هم بدانند، چه چیزی را میدانند؟)
در عمق دريا هرگز يك قطره پيدا نيست...
پايان عشق ما..پايان دنيا نيست....
مثل زلاا آب..من باورت كردم..
ميناي يكرنگي در ساغرت كردم.
سلطان قلب خود,تاج سرت كردم.
درچشم دل تا خود,پيغمبرت كردم... :blink:
(يكي از قشنگترين و پرمعني ترين شعرهايي كه توي عمرم شنيدم...از اسطوره صدا,معين)
يا حق..... ;)
می دهد یا نه ، کمربندت ، جهان
در ته بارش کمر گم می کنی
رستم ! از راه سمنگان بازگرد
رخش می یابی ، پسر گم می کنی
ای پرستو ، جان فدایی چون تو نیست
با خیال لانه پر گم می کنی
یاد سال های ناسروده که می افتم
هم بازی کودکی هایم تیله هایش را
کنار آواز پروانه ها می یند
و با کتشی هایش
ایوان شمعدانی ها را فرش می کند
حالا فکر می کنم
چند سال از تیله ها بزرگتر شده ام ؟
چند سال از کاشی ها ؟
سکوتی که از اردیبهشت کودکی ها
تا امروز صبوری کرده می شکند
سکوتی سبز ، همرنگ تیله ها
امروز دستم را گرفتی
و تمام دنیای من کف دستهای تو جا ماند
این بار که دیدمت همراه دست هایت
یک تیله ی کوچک سبز برایم بیاور
باور کن هنوز آن قدر کودکم
که تمام دنیایم در همان تیله ی سبز خلاصه می شود
آه ... ستاره ی سبز من
صدای ساز می اید
عنکبوتی دارم
که گاهی تار می زند
می خواهم او را نشانت دهم
هم اتاقی من عنکبوت سبزی است
که آواز پروانه ها و لبخند سنجاقک ها را شکار می کند
نمی دانی چه لذتی دارد
گهواره و گریه و خواب
آخر این فصل دوباره زاده می شوم
با یک ستاره ی سبز در قلبم
و تیله ای سبز در دستم
...
موسیقی از ذهنم به سمت تو زمزمه می کند
قلبم به تمام وجودم رخنه کرده
از نوسان احساس درونم زلزله ای بپا خواسته
به من نزدیک شده ای
به مرز مرگ رسیده ام از تقلای درونم می گریزم
باز هم به تو حسودی می کنم
به اشتباه پا به دنیا گذاشتیم
به اشتباه زیستیم
و
یقینا به اشتباه خواهیم مرد
کسی یافت می شود
این سیر را نه به اشتباه بل به حقیقت پیموده باشد؟
مادران و پدرانی از قبل تعیین شده
شناسنامه هایی از قبل آماده شده
زندگی دیکته واری که از قبل به خوبی دیکته شده
چه کسی جرات عصیان دارد؟
من؟
تو؟
و
یا اویی که هنوز به دنیا نیامده؟
اصلا" عصیان چه معنایی می دهد،
وقتی عصیان هم به تو دیکته شده باشد؟
این چرخ بنایش به اشتباه گذاشته شده
و
گرداننده
ایا او هم در تصادم اشتباهی " بود" شده؟
ایا کسی یافت می شود که به اشتباه هم شده،
سرنخ این کلاف سر در گم را به دست آورد؟
و از کجا معلوم معمایی در کار است؟
شاید اشتباه ما در اینجاست
شاید ما همه چیز را به اشتباه
اشتباه می بینیم
شاید حقیقت همزاد اشتباه است!
و یا چیزی نیست
جز سیل زنجیره وار اشتباهات تکرار شده!
ایا کسی یافت می شود عکس این را به اثبات رساند؟
آری
به اشتباه به دنیا خواهیم آمد
به اشتباه خواهیم زیست
و
به اشتباه این فانی را ترک خواهیم کرد
بی آن که کسی یافت شود
دست توقف بر این چرخ زند!...
...
در هم شد
شرمنده
دوست دارم از شما بگم ببخشدا جسارته
اگه بگم شما گلید که ماییه ی خجالته
یه بسته نا قابله پیش کش چشمای شما
می دو نم پس می فرستین دل مث کارت دعوته
منتظر یه فرصتم حضوری خدمت برسم
ولببخشیدا کی سر شما خلوته؟
از دل رسوام می دونم ایراد فراوون می گیرید
خاکش ولی تبرکه مال غمای غربته
اینجورنبودم بخدا وسه خودم کسی بودم
دورهی شوق هر کسی خوب می دونید یه مدته
راحت بگم اون دلی که خودش یه روز یه خونه بود
چشش به دنبال شماس منتظر مرممته
کاش بذارید دست منم به ضرحاتون برسه
چون واسه دیدن شما یه عمره که تونوبته
تو آرزوی کشف این یه راز زیبا می مونم
چرا همیشه بعد عاشقی دلا اسیر عا دته
شما با من موافقید؟عاشق اگرعاشق باشه
خوب میدونه که عاشقی قشنگ ترین اسراته
خلاصه منتظر یه فرصتم حضوری خدمت برسم
هر روزی که شما بگید هر زمونی که فرصته
امضا کنم یا نکنم واسه شما فرقی داره؟
به دیوونه که نه بگید فک می کنه قیامته
هم چنان در ظلمت شب هاي بي مهتاب
هم چنان پژمرده در پهناي اين مرداب
هم چنان لبريز از اندوه مي پرسم :
" جام اگر بشكست ؟
ساز اگر بگسست ؟
شعر اگر ديگر به دل ننشت ؟"
تا رنگ و روي خويش نمايد بر اين قياس
بعضي از آن باده و بعضي از آن برف
فرانك بدش نام و فرخنده بود
به مهر فريدون دل آكنده بود
شعرت منو مرده [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در اين شب بی ستاره
آواز مرغ حق نمی آيد
در هجوم پرسشهای بی جواب
و تپش های قلبی
که هر لحظه تندتر ميشود
تنهاييم را
در کوچه های تکراری
سوت ميزنم
مرگ ، درون تاریکیه روشن....
سکوت با اوازی بلند....
آتشفشان های سکون...
چنگ میزنم بر شاخه ای از خار...
آزادی و عشق ، دو بال پرواز منند...
در حیرت از این نباش که چرا سحر ها میل به بر خواستنت نیست و میل به راه رفتن
دویدن جهیدن و خندیدن
در حیرت از این همه دل مردگی بی حوصلگی دلتنگی خستگی و فرسودگی نباش...
در حیرت از این نباش که نمی توانی گریه کنی
فریاد های شادمانه بر کشی
به دختران و پسران جوان
به لبخند های شیرین
و اشک ریختن های پر معنا شان-نگاه کنی
عزیز من عشق را قبله نکردی
تا پرواز رایاد بگیری
شادمانه گریستن را
به تمامی دیدن بوییدن و لمس کردن را
به نیروی لا یزال تبدیل شدن را
نه فقط به فردا
به هزاران سال بعد اندیشیدن را
نه فقط به مردم یک محله یک شهر یک سرزمین
بل به انسان اندیشیدن را
عزیز من اخر عاشق نشدی
تا برای بودن رفتن ساختن خواندن
جنگیدن خندیدن رقصیدن و خوب
و پر شکوه مردن دلیلی داشته باشی
اخر عاشق نشدی عزیز من
چه کنم؟
چه کنم که نخواستی یا نتوانستی به سوی چیزی که اعتباری شکوهی ظرافتی
لطفی ملاحتی عطری و زیبایی یگانه ای دارد
پلی از ابریشم هزار رنگ عشق بسازی و
بند بازانه ان پل ابریشمین را بپیمایی.....
از عشق سخن باید گفت: اری از عشق همیشه سخن باید گفت
ــــــــــــــــــــ
پس شعر خوبي بود. آره؟ :rolleye:
آره خوشگلم شعر خوبی بود [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
---------------
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو،
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم،
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید،
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست،
ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل،
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر،
نمی دانم چرا؟
شاید به رسم عادت پروانگی مان باز،
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت،دعا کردم.....
محيط صفحه ي ساعت ، مدار عقربه ها
جهان کوچک حرکت ، سوار عقربه ها
سه عاشق از پي هم عمري است بي تابند
دقيقه ، ثانيه ، ساعت ، سه تار عقربه ها
چهار قسمت ساعت ، چهار فصل زمين
سه ماه قسمت اول بـــــــــــهار عقربه ها
قطار ساعت من با دوازده واگن
سفر به عمق زمان از ديار عقربه ها
درون کوپه ي بيست و نهم زني تنهاست
زني چو آيينه در استتـــــــــــار عقربه ها
صداي گريه ي آن زن به گوش مي آيد
صداي هق هق و سوت از قطار عقربه ها
حالا دیگر نه به سبز ایمان دارم
نه به صدا
نه به سکوت
صدایی که مرا با نام دیگری می خواند
و سکوتی سبز
که در آخرین شب پاییز
جا مانده است
آه ، دریچه ی آفتاب
کبوتران سوخته ات
بریده بریده
از آسمان می بارند
دلهره روی صورت من رنگ می بازد
دریا خکستر می شود
رؤیاهایم بوی دود می گیرد
به یاد بیاور
گفته بودم
خیلی صبورم که هنوز هم
می نشینم
و از ته ایینه برایت انار می چینم
اما دیگر نه انار و علاقه
نه علاقه و اقاقی
نه پنج شنبه قد کشیده به سمت چراغ
نه روز به خیر و خداحافظ
خاموشت کرده ام
نام من پرنده شد و پرید
و نام تو ، ستاره ی سبز من
با خکستر کبوتران سوخته
آهسته وزید
من آلوده بودم
آلوده ی جزر ومد صدایت
و تو برای دست کشیدن به پوست من
انگشت هایت را
گم کرده بودی
سه دقیقه از مرگ من گذشت
حالا اندامم را در ایینه غسل می دهم
و با هر چه بود و نبود این گنبد کبود ، بدرود
...
در اين بازار اگر سوديست با درويش خرسند است
خدايا منعمم گردان به درويشي و خرسندي
به شعر حافظ شيراز مي رقصند و مي نازند
سيه چشمان كشميري و تركان سمرقندي
شادم که در شرار تو میسوزم
شادم که در خیال تو میگریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره دیگر نیست
شبها چو در کناره نخلستان
کارون ز رنج خود به خروش اید
فریادهای حسرت من گویی
از موجهای خسته به گوش اید
شب لحظه ای به ساحل او بنشین
تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظه ای به سایه خود بنگر
تا روح بی قرار مرا بینی
من با لبان سرد نسیم صبح
سر میکنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو
غم نیست گر کشیده حصاری سخت
بین من و تو پیکر صحراها
من آن کبوترم که به تنهایی
پر میکشم به پهنه دریاها
شادم که همچو شاخه خشکی باز
در شعله های قهر تو میسوزم
گویی هنوز آن تن تبدارم
کز آفتاب شهر تو میسوزم
در دل چگونه یاد تو میمیرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیز است
کو را هزار جلوه رنگین است
بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده شیطانند
اما من آن شکوفه اندوهم
کز شاخه های یاد تو میرویم
شبها ترا بگوشه تنهایی
در یاد آشنای تو می جویم
...
مرا بدل به هزاران حباب رنگی کن
میان حلقه ی پروانه ها بچرخانم
دو دست من را محکم بگیر و دور خودت
پدر:دو مرتبه چون بچه ها بچرخانم
مگه بهت نگفته بودم
بي تو روزگار من تيره و تاره
حالا يادگار من بعد سفر كردن تو طناب داره
ديگه جون نداره دستام
آخر قصه رسيده
عطر تو مثل نفس بود واسه اين نفس بريده...