نوازشم کن،
نترس، تنهايي واگير دار نيست...
نوازشم کن،
نترس، تنهايي واگير دار نيست...
کساني مي روند
کساني باز مي گردند
پل عبور مهيا است
ليک ،
پاها وقتي بي حوصله اند
فعل رفتن
با هيچ زماني صرف نمي شود
من تنهابه افق مي نگرم
به قفس
که امنيت غريبي است
وقتي
پرنده آسمان را از خاطر برده است
چرا؟؟
چرا هيچکس
با آسمان جمله اي نمي سازد !!؟
ای خدا،حالم خراب است…
حسی دارم شبیه حس شیطان …
وقتی که از درگاهت رانده میشد….
من بازنده ی بازیی شدم که خودم هم بازیگرش و هم داورش بودم
نــــتــــــرس از هــــجـــــوم حـــضــــورم ...
چــــیزی جــز تـــنـــهایی با من نیــــست ...
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود
دلــــــم اسیر تیر تقدیر شد...
در اوج جوانی پیــــــر شدم...
دلــــــم عجیب از این زمانه گرفته...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند
بزن باران به نام هرچه خوبیست
به زیر آوار گاه پایکوبیست
مزار تشنه جویباران پر از سنگ
بزن باران که وقت لای روبیست
بزن با...ران سپندان فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است
بزن باران و شادی بخش جان را
بباران شوق و شیرین کن زمان را
به بام غرقه در خون دیارم
به پا کن پرچم رنگین کمان را
بزن باران که بیصبرند یاران
نمان خاموش! گریان شو! بباران!
بزن باران بشوی آلودگی را
ز دامان بلند روزگاران
بزن باران سپندان فصل خون
بزن باران که صحرا لاله گون است
اشک سرخی به رخ و چهره ی زردی دارم
نالم از درد و ندانم که چه دردی دارم
دل خوشی ها
به من بگویید زیر پاهایم سنگی وجود ندارد
دل خوشی ها
به من بگویید در طیف زندگیم سیاهی وجود ندارد
دل خوشی ها
به من بگویید در دریای دلم کوسه ای وجود ندارد
دل خوشی ها
به من بگویید در بیابان خاطراتم خاری وجود ندارد
دل خوشی ها
به من بگویید در مکتب امیدم زنگی وجود ندارد
دل خوشی ها
به من بگویید در آبروی وطنم ننگی وجود ندارد
دل خوشی ها
ای تنها دلیل بودنم
به من بگویید بالا تر از سیاهی رنگی وجود ندارد ..
همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.