هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
Printable View
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
خنده ات در من نشات آورده است
زیرچشمی دیدنت یک زندگیست
دل به عشق گر نهم مجنون شوم
ترک کویت اوج یک دیوانگیست!
این کلبه چون آتشکده زندان من است
بیمارم و دیدار تو درمان من است
هرچند که تنها و غریبم اینجا
از عشق تو صد خاطره مهمان من است
غمگینم و دیشب ز غمت جانم سوخت
چون توبه نمودم همه ایمانم سوخت
تنها اثر از عشق تو در چشمم بود
افسوس که توفان شد و چشمانم سوخت
نگارا چه سازم دلم در گرفته
به مرگش غم و درد لشکر گرفته
دلم مدتی گشته بود رام رامم
ولی باز شور و تب از سر گرفته
شاعر حکمت حکیمی
.نمی دانم چرا تنهاتر از خورشيد شده ام
. برای رفتن وماندن پر از ترديد شده ام
. فصل گمانم هیاهوی نیست باغچه را
. نخواسته یک دم از تو نا امید شده ام
حسن ابراهیمی(پویا)
کشم آهی که گردون پر شرر شی .... دل دیوانهام دیوانهتر شی
بترس از برق آه سوته دیلان ..... که آه سوته دیلان کارگر شی
یکی برزی گرگ نالان درین دشت
بخون دیدگان الاله میکشت
همی کشت وهمی گفت اندریغا
بباید کشت وهشت و رفت ازیندست
درد غزلم، قصیده ی چشم تو بود
پای دل من رمیده ی چشم تو بود
یک قافله عاشق از ارادت میگفت:
بیچارگی از پدیده ی چشم تو بود
از بوی تو پر شود ز گل دفتز من
صد شاخه زند ترانه در باور من
مستت کنم از غزل،مرا مست کند
یک جرعه تبسم از تو در ساغر من