نرو نذار که بعد از این
دنیا به عشق شک بکنه
هر کی دلش جای دیگه ست
عشقُ بخواد ترک بکنه
نفس زدم از ته دل
معصومه این قلب به خدا
نذار بشه محال واسش
باور عشقش، آدما
خوبه سلام می رسونه
Printable View
نرو نذار که بعد از این
دنیا به عشق شک بکنه
هر کی دلش جای دیگه ست
عشقُ بخواد ترک بکنه
نفس زدم از ته دل
معصومه این قلب به خدا
نذار بشه محال واسش
باور عشقش، آدما
خوبه سلام می رسونه
آب و آتش نسبتي دارند جاويدان
مثل شب با روز ، اما از شگفتيها
ما مقدس آتشي بوديم و آب زندگي در ما
آتشي با شعله هاي آبي زيبا
آه
سوزدم تا زنده ام يادش كه ما بوديم
آتشي سوزان و سوزاننده و زنده
چشمه ي بس پاكي روشن
هم فروغ و فر ديرين را فروزنده
هم چراغ شب زداي معبر فردا
شب خوش
ای عشق که دستان آسمانیت
بر خواهش های من لگام زده
و گرسنگی و تشنگیم را تا عرشِ وقار و افتخار بالا برده،
مگذار توان و استقامتم
از نانی تناول کند و یا از شرابی بنوشد
که خویشتن حقیرم را وسوسه می کند
بگذار گرسنه ی گرسنه بمانم ،
بگذار از تشنگی بسوزم،
بگذار بمیرم و هلاک شوم،
پیش از آن که دستی بر آورم
و از پیاله ای بنوشم که تو آن را پر نکرده ای،
یا از ظرفی بخورم که تو آن را متبرک نساخته ای.
شب خوش
یادم آید که چو طفلی شیطان
مادر خسته خود را آزرد
دیو شب از دل تاریکی ها
بی خبر آمد و طفلک را برد
..............
سلام به همه
سلام
..........
دریغا عیش شبگیری که درخواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
هوا خواه توأم جانا و می دانم که می دانی
که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی
...
يادم هست يادت نيست
در پي فاصله ها نيست به يادت ماندن
اي ز بر باد نشستست و سفر يادت
عطش خشك تو بر ريگ بيابان ماسيد
كوزه اي دادمت اي تشنه مگر يادت نيست
يادم هست يادت نيست
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یک نفر باز صدا زد:سهراب!
کفش هایم کو؟
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پیرایه بستند
از مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی زیبا شکفتند
ولی آندم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دستخوش صیاد کرکسها ,کبوتر می کشی
با یکی می پروری با دست دیگر می کشی
تکه شمشی بودی اول بار که دیدم تو را
ای تبرزین مسی استاد مسگر می کشی
از کدام ایل و تباری که اینچنین یک مرغ را
با زبان تشنه اما دیده ای تر می کشی
-----------
تا حالا اینو شنیدی فرانک؟
این شعری که گذاشتم
يـــــــه عــــمر دور چشماش گشتم اما نفهــــميـدم كه اون چشــــما چــــه رنـگـــه
لالالالا نــــــخواب زنـدونـــه دنــــيـــا ســـــر نــــاســـازگـــاري داره بــــا مــــــا
بشيـن بــازم دعــا كن واســه اون كــه مــــــا رو ايـــــنجا گــــذاشت تنهاي تــنــها
لالالالا نـــــخــــــــواب اون راه دوره خدا مــي دونه كــــه حـــالــش چــه جـوره
تـوي خلوت مي گم اينجا كـسي نيست خداييــش كـــــه دلــــم خيـــلي صــــــبوره
لالالالا نـــــخواب تـيـره ست چراغـم مـثـله آتــــش فــــشون ميــمونه داغـــــــــم
*-*-*-*-*
سلام مهربونا