مي دونم يه روز ازم جدا می شي
مني كه به عشق تو روز و به شب مي رسونم
اگه نامه هام جوابش هنوزم خط خطيه
من تموم خط ها شو با اشك چشمام مي خونم
مي دونم تو چشم تو من واسه تو خيلي كمم
تو گل ياسي و من خيلي باشم...يه گلدونم
Printable View
مي دونم يه روز ازم جدا می شي
مني كه به عشق تو روز و به شب مي رسونم
اگه نامه هام جوابش هنوزم خط خطيه
من تموم خط ها شو با اشك چشمام مي خونم
مي دونم تو چشم تو من واسه تو خيلي كمم
تو گل ياسي و من خيلي باشم...يه گلدونم
معشوق من
با آن تن برهنه ی بی شرم
بر ساقهای نیرومندش
چون مرگ ایستاد
خط های بی قرار مورب
اندامهای عاصی او را
در طرح استوارش
دنبال میكنند
معشوق من
گویی ز نسل های فراموش گشته است
گویی كه تاتاری در انتهای چشمانش
پیوسته در كمین سواریست
گویی كه بربری
در برق پر طراوت دندانهایش
مجذوب خون گرم شكاریست
معشوق من
همچون طبیعت
مفهوم ناگزیر صریحی دارد
او با شكست من
قانون صادقانه ی قدرت را
تایید میكند
به یاد دارم
شبهایی را که تا سحر
در خیابان های این شهر پاییزی
در زیر بغض ابرهایت قدم بر میداشتم
و خاطرات شیرین درد را با تو تکرار می کردم
و سحرگاه
رفتگر
خاطرات را جارو می کرد و به جوی می سپارد ...
دوستت دارم اما
عطر گل شب بویت را حس می کنم
جای پایم را می گذارم تا گلت هم مرا ببوید
دوستت دارم اما
قلبم را زنده به گور میکنم
دلیلش؟
خب چون قطار زندگیم باید همچنان بتازد!
در اسارتی که شد
این حصار قامتم
قصه ام شبانه در
این کتاب خود نگار
از جفای این خزان
تا غبار حسرتم
ماند از تو یادگار
دیده دریا کنم و سر به صحرا فکنم...من در این کار من دل خویش به دریا فکنم
بقیشو بلد نیستم...شعر حافظه اینم بیت اولشه پس قافیه تا تهش م هست.
م بده.
یه کم سرعت بچه ها بالاست و ما عقب موندیم!
تا آخر عمرم
روی همین نیمکت توقف می کرد
دلم بهم پوزخند میزنه
و بغض گلوم رو ...
سکوت ... سکوت ... سکوت ...
موقع خداحافظی
دلم شور میزنه
نباید بغضم بشکنه
باید دلم رو راضی کنم ...
سکوت ... سکوت ... سکوت ...
موقع خداحافظی
دوش به دوش
چشم به زیر ...
دل بهونه نگیر
در سلسله عشق تو مغموم و صبورم
نازم بكش اي دوست كه مظلوم و صبورم
رندان همگي فرصت ديدار تو دارند
غير از من دل ساده كه محروم و صبورم
در شهر تو اي دوست چنان زار و غريبم
در دست تو اي دوست چنان موم و صبورم
من در این
آبی هجران زده ام
نغمه آزادی یک چلچله را
می شنوم
که در این بستر خونین افق
جز به ره عشق
ندارد پرواز
غم این مرغ مهاجر
به یقین
از دل تار من و توست
که بر این شام صدا
ضربه زند
پیک سحر
---------
فرانک برنامه را ندیدی؟
نيـمه شـب بـود و غمـي تـازه نفـس
ره خـوابــم زد و مـــانــدم بــيــدار
ريــخــت از پــرتـو لــرزنـده شـمــع
ســايـــه دسـتــه گلـي بـــر ديـوار
هـمـه گـل بود ولي روح نداشـت
سايـهاي مـضـطـرب و لــرزان بود
چهرهاي سرد و غم انگيز و سياه
گــويـيـا مــرده ء سـرگــردان بـــود
شمع خاموش شد از تـنـدي بـاد
اثــر از ســايــه بـــر ديــوار نـمــانـد
كس نپرسيد كجا رفت ؟ كه بود ؟
كــه دمـي چـنـد در ايـنـجا گذرانـد
ايــن منـم خستـه درين كلبه تنگ
جسم درماندهام از روح جـداست
مــن اگــر سايــه ء خـويـشم يـا رب
روح آواره مـن كـيـست ؟ كجاست ؟
سلام همگی