-
حالا تو نیستی
کلاغ ها قار قار می کنند
و من به بخت سیاه خود
سنگ می زنم
درست روبه روی نیمکت آن روز
اینبار من تنها
خسته
با چشمانی که اشک مهمان این روزهایشان است
به فواره ها می نگرم
فواره هایی که حدیث عاشقیم را با من واگو می کنند ...
به اوج می روند
و درست در لحظه رسیدن
میهمان نامهربانی زمین می شوند
-
-
گیرم که علیک! شعرت کو محمد جان
-
تلفن را بردار/ شماره اش را بگیر / و ماموریت کشف خود را / در شلوغ ترین ایستگاه شهر / به او واگذار کن / از هزاران زنی که فردا پیاده میشوند از قطار/یکی زیبا / و مابقی مسافرند.
-------
سلام جلال جان
شعر که گذاشته بنده خدا
-
دلم گرفته ای دوست، هوای گريه با من
گر از قفس گريزم، کجا روم، کجا من؟
کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که ديده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها... رها... رها... من
سلام مژگان خانوم.
من که چیزی ندیدم. شوخی میکنید نه؟
-
نوبهار است ، گل به بار است .......... ابر چشمم ، ژاله بار است
.................. اين قفس چون دلم تنگ و تار است ..................
شعله فكن در قفس اي آه آتشين ..... دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگه اي تازه گل از اين ... بيشتر كن ، بيشتر كن ، بيشتر كن
مرغ بي دل ، شرح هجران ............... مختصر ، مختصر كن ، مختصر كن
***
جلال لحنت قشنگ نبود.شعر هم گزاشتم
اواتور هم مبارک.
از بس شما هی د میدید به کمبود خوردم
-
نازنین با من مگو دل بر کن از تکرار من
گرتو تکرار منی جویای تکرارم هنوز
گرچه تن زخمی و خکی در رهت افتاده است
نیست بر ایینه دل هیچ زنگارم هنوز
---------
جلال جان اواتار و امضای جدید مبارک
اواتارتون منو یاده کتابهای صادق هدایت می اندازه
محمد هم شعر را به صورت یه کارت پستال گذاشته
-
ز من هرآن که او دور، چو دل به سينه نزديک
به من هر آن که نزديک، از او جدا جدا من
نه چشم دل به سويی، نه باده در سبويی
که تر کنم گلويی، به ياد آشنا من
ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟
که گويدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم، در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گريه با من ...
ممنون .
محمد لحنم بد بود؟ من فقط به دوستام میگم "علیک":46:
به خدا من چیزی نمیبینم. فکر کردم خالی گذاشتی.:41:
حالا چرا صادق هدایت مژگان خانوم؟
-
عمر حقيقت به سر شد ................. عهد و وفا بي اثر شد
ناله عاشق ، ناز معشوق ............... هر دو دروغ و بي ثمر شد
راسته و مهر و محبت فسانه شد ..... قول و شرافت همگي از ميانه شد
از پي دزدي ، وطن و دين بهانه شد .. ديده تر کن
O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O0O
شاید عکسش رو بد جایی اپلود کردم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یه جا دیگه اپلود میکنم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
نازنینم خداحافظ
تو خودت شاخه ای از فاصله را هدیه ام آوردی
تو خودت خواستی که دور از هم
شعله خاطره ها را به دست باد دهیم
و من میان بهت و غرور
حرف آخر را زدم ...
-
می دونید اولین کتابی که از هدایت خوندم که فکر کنم سایه های روشن یا همچین چیزی بود
جلدش قرمز و طرحی روش بود که رنگ امیزی با رنگ جلد
مثل اواتاره شما بود(شرمنده نکنه منتظر دلیل خیلی منطقی بودید..ببخشید)